eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
281 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دلم می خواست معراجت ببینم چه معراجی عجب رنگین کمانی نرو دیگر، تو رفتی سنگ خوردم بیا قولی بده دیگر بمانی تو را با زخم صورت می شناسم مرا بشناس با قد کمانی نمی دانم چرا این زجر نامرد بدش می آید از شیرین زبانی عبایت روی دوش نیزه داری عقیق تو به دست ساربانی چه مویی داشتی بابا زمانی چه مویی داشتم بابا زمانی اگر مال منی پس پیش من باش چرا دائم به دست این و آنی ؟! نشد غارت پدر جان، چادرم را خودم دادم به آن دختر، امانی نفهمد هیچ کس بازار رفتم بماند بین ما راز نهانی رخت را سیر دیدم سیر گشتم تو بودی آن غذای آسمانی سرت خاکی شده در این خرابه شدم شرمنده از این میزبانی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها اندر سریر ناز، تو خوش آرمیده ای شادی از آنکه رأس حسین را بریده ای مسرور و شاد و خّرم و خندان به روی تخت بنشین کنون که خوب به مطلب رسیده ای جا داده ای به پرده زنان خود، ای لعین خرّم دلی که پرده ایمان دریده ای من ایستاده بر سر پا و کسی نگفت بنشین که روی خار مغیلان دویده ای گه بر فروش حکم کنی، گه به قتل ما ظالم مگر تو آل علی را خریده ای با عترت نبی ز چه بنموده ای ستم با اینکه زو، سفارش ما را شنیده ای زینب کجا و تاب اسیری؟ نه این ستم باشد روا به یک زن ماتم رسیده ای شادی ز دیدن رخ اکبر، ولی خوشست بینی دمی که سبزه ی از نو دمیده ای جودی اگر که روز تو زین غم، نگشته شب چون صبح سینه از چه به ناخن دریده ای؟ @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه در پیش من آتش مزن بال و پرت را خونین مکن جان پدر چشم ترت را فردا همینکه جمع کردی بسترم را آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را آماده کن از آن کفن‌ها دومین را بیرون بیاور یادگار مادرت را بگذار روی سینه‌ام باشد حسینت بگذار بر قلبم حسن را، دخترت را بگذار با طفلان تو قدری بسوزم حالا بگویم حرف‌های آخرت را زاری مکن بر حال من با حال و روزت خاکی مکن دنبال بابا معجرت را تو بار شیشه داری و می‌ترسم از تو خیلی مواظب باش طفل دیگرت را وقتی که می‌ریزند هیزم روی هیزم وقتی که می‌سوزاند آتش، سنگرت را بابا حواست باشد آنجا محسنت را بابا مواظب باش پشت در، سرت را ای کاش می‌شد روضۀ باز و نمی‌شد وقتی علی می‌شوید آهسته پرت را این جملۀ آخر عزیزم با حسین است: «با خود مبر در قتلگه انگشترت را» @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه بس کن عزیز تا سحر بیدار، بس کن کشتی مرا از گریۀ بسیار، بس کن ای چند شب بیدار مانده، آب رفتی ای چند شب گریان من، این بار بس کن بس کن! کنار بسترم خیس است زهرا آتش نزن بر این تن تبدار! بس کن رویت ندارد طاقت این اشک‌ها را طاقت ندارد اینهمه آزار، بس کن باید ببینی روزهای بعد از این را باید بمانی با غمی دشوار، بس کن باید بگویم روضه‌های بعد خود را باید بسوزی بعد از این دیدار، بس کن ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید با هیزم و با آتش و دیوار بس کن ای کاش می‌گفتند خانم بچه دارد ای کاش می‌گفتند با مسمار، بس کن در کوچه می‌افتی، کسی غیر از حسن نیست با گریه می‌گوید که در انظار بس کن در کوچه می‌افتی و می‌گوید به قنفذ افتاد دست مادرم از کار، بس کن دستت مغیره بشکند حالا که افتاد از چادر او پای خود بردار، بس کن بگذار یک جمله هم از گودال گویم خون گریه‌ات را کربلا بگذار، بس کن وقت هزار و نهصد و پنجاه زخم است ای نیزۀ خونبار، این اصرار بس کن این ناله‌های دخترت پیش حرامی است با شمر می‌گوید نزن، نشمار، بس کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها مرو رسول خدا بر دلم قدم مگذار مرو و دختر خود را به دست غم مسپار مرو که بعد تو این شهر جای ماندن نیست مرو که بی تو دگر نیست بخت با من یار مرو که بی تو به این شهر اعتمادی نیست علی غریبه شود با مهاجر و انصار مرو که بی تو عوض می‌شود مدینۀ تو مرو که رحم ندارند این در و دیوار بیا و حداقل قبل رفتنت بنما سفارش من و جسم مرا به این مسمار کنار بستر تو یاد مادر افتادم یتیم گشتن من باز می‌شود تکرار به وقت دیدن بغض حسین و اشک حسن تمام غصۀ دنیاست بر سرم آوار @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه در حسینیۀ جبین روضه است خط به خط گریه، چین به چین روضه است آسمان گریه کرده بالاخره هرشبی را که در زمین روضه است به کجا می‌روی؟ در عالم اگر خبری هست در همین روضه است سند ادعای من محشر که بفهمی‌تمام دین روضه است هدیۀ ما به ساکنان بهشت باز در روز واپسین روضه است در میان ا‌هالی گریه اولین روضه، آخرین روضه است اینکه بعد از غدیر، پیغمبر از علی گفت و گفت، این روضه است زهر کم کم بر او اثر می‌کرد زردی چهره هم یقین روضه است لفظ ارْجع فانّۀهْجر تا قلم خواست، بدترین روضه است با گریزش شکستن دندان وسط کوچه، اولین روضه است با دلیل شهادت زهرا لفظ پیغمبر امین روضه است شتر سرخ در جمل فتنه است اسب اما بدون زین روضه است روضه از این به بعد رفت به دشت روضه دنبال خواهرش می‌گشت روضه شد عاطفی، دمی‌ که حسین یک قدم رفت یک قدم برگشت با غدیر و کریم و بزم شراب روضه می‌زد گریز هی بر تشت کاش بودم پس از دوماه عزا پشت باب الجواد، ساعت هشت @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ساعات بعد از داغ پیغمبر شروع شد با رفتنش صد قصه دیگر شروع شد دلشوره ‌هایش یک به یک معنا گرفت و از آنچه می‌ترسید پیغمبر شروع شد در وقت دفن مصطفی، تنها علی بود ایام سخت غربت حیدر شروع شد گفتند با هم در سقیفه بی حیا‌ها وقت تلافی کردن خیبر شروع شد بعد از پیمبر هر کسی هر چه شنیده باید بداند روضه از یک در شروع شد گفتند از بغض علی با یاد خیبر باید که آتش زد به این خانه به این در وقتی که آتش بر در و دیوار افتاد زهرا به دنبال دفاع از یار افتاد میخ دری که از خجالت آب می‌شد دل را به دریا زد پی آزار افتاد آن سینه‌ای که مخزن سر خدا بود کم کم سر و کارش به آن مسمار افتاد با ضربه‌ای در را درآوردند از جا گویا به روی مادری بیمار افتاد تا بی حیایی وارد بیت علی شد دستی به روی چشم ‌هایی تار افتاد آن دست پاکی که به همسایه دعا کرد طوری مغیره زد دگر از کار افتاد باب جسارت را همین ‌ها باز کردند بی حرمتی را با حسن آغاز کردند مظلوم و بی یار و غریب در وطن بود آنقدر که در خانه هم بی هم سخن بود با زهر کینه روزه را افطار کرد و قبل از سحر بی تاب شد، خونین دهن بود بعد از شهادت پیکر پاک و غریبش آخر اسیر فتنه یک پیرزن بود این روضه را باید که واضح تر بگویم هفتاد چوب تیر روی یک بدن بود تابوت هم از غربتش خون گریه می‌کرد بر روی لب‌های حسین جانم حسن بود گر چه عزای مجتبی در عالمین است اما گریز روضه ‌های ما حسین است @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله بوی غم می‌رسد انگار، دلم می‌ریزد اشک از دیدۀ غمبار حرم می‌ریزد از نگاه نگران، برق الم می‌ریزد خوب پیداست که باران ستم می‌ریزد آه آرامش زهراست به هم می‌ریزد یا قرار است که پیغمبر اکرم برود سایۀ خنده از این گلکده کم کم برود مهربانی که برای همه همچون خورشید نور از خندۀ لب ‌های ترش می‌بارید از گرفتاری امّت به جزا می‌ترسید روز و شب در پی ارشاد بشر می‌گردید مثل او هیچ رسولی غم و اندوه ندید در دلم شور عجیبی ست، نمی‌دانم چیست؟ در گلو بغض غریبی ست، نمی‌دانم چیست؟ دخترت زار به سر می‌زند ای وای دلم بر دلم غصه شرر می‌زند ای وای دلم پدرم حرف سپر می‌زند ای وای دلم حرف از داغ پسر می‌زند ای وای دلم دل بریدن ز تو بابا به خدا آسان نیست بعد تو واسطۀ وحی خدا با ما، کیست؟ این جوان کیست؟ که از دیدن رویش در دل غصه وارد شده و خنده ز لب شد زائل آه یا رب شده انگار صبوری مشکل گفت با لحن غریبانه ولی چون سائل با اجازه بگذارید بیایم داخل با ادب آمد و در پیش پدر زانو زد پرده از صورت پوشیدۀ خود یک سو زد مژده ای رحمت رحمان! که سحر نزدیک است ای رسول مدنی! صبح سفر نزدیک است شب بیچارگی نسل بشر نزدیک است به علی نیز بگو، روز خطر نزدیک است وقت برپا شدن آتش در نزدیک است پدر آمادۀ رفتن به سماوات، ولی نگران است برای غم فردای علی تکیه بر دست علی زد گل باغ ایجاد نظری کرد به زهرا و دوباره افتاد آه از سینۀ افلاک برآمد، فریاد به علی فاطمه را باز امانت می‌داد داشت اما خبر از قصۀ زهرا، ای داد این همه بی کسی، ای وای سرم درد گرفت دل سرشار غم و شعله ورم درد گرفت او ز فردای حسین و حسنش داشت خبر از خزان گشتن باغ و چمنش داشت خبر از به آتش زدن یاسمنش داشت خبر از غم حیدر خیبر شکنش داشت خبر از حسین و بدن بی کفنش داشت خبر اشک از دیده فرو ریخت و روحش پر زد پر زد و دختر مظلومۀ او بر سر زد @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها به ذکر یاعلی، جان می‌دهم عالی اعلا را بخوان خود یاعلی، بالا سرم این نام زیبا را علیاً یاعلی، ذکر عروج و ذکر معراجم صدای دلنشین تو مصفا می‌کند ما را بمان پیشم، مرو یک لحظه حتی از کنار من تویی روح و روان من، تویی معنا مسیحا را به عمرم بهترین روزم همان روزی که در کعبه به إذن الله بنهادی به روی شانه‌ام پا را سرم بر دامنت بگذار و دستت را روی قلبم که جان آسان دهم، دستان پر مهر تولا را حسن را با حسین آرام روی سینه‌ام بگذار که از سختی جان دادن ر‌ها سازند طا‌ها را بگو زهرا کنار بسترم یک لحظه بنشیند و زینب وا کند بهر دعا، با اشک، لب‌‌ها را به غیر از پنج تن اینجا نماند هیچکس دیگر ز حجره دور سازید آن منافق‌‌های بطحا را مرا تهمت به هذیان می‌زند این فرد نالایق پس از این برحذر باشید این اصحاب شورا را دگر میپاشد از هم جمع گرم اهل بیت من به آتش میکشند این قوم، بیت وحی مولا را اگر دست تو را بستند یا حیدر، صبوری کن صبوری کن، خدا می‌بیند این ظلم و بدی‌ها را دگر صرف نظر کن از طلوع زهرۀ ازهر علی! دیگر نمی‌بینی پس از این، روی زهرا را مبادا جای سیلی را ببینی بر رخ ماهش مخواه از روی نیلی بعد از این، فیض تماشا را اگر دیدی که مخفی می‌کند رخسار خود از تو نداری طاقت دیدار آن آزرده سیما را به زودی همسر تو دست بر دیوار می‌گیرد برای راه رفتن از حسن گیرد مدد پا را تمام دنده ‌های او ترک بردارد از ضربه و اینجا پشت در، می‌خواند آن مظلومه، ما‌ها را اگرچه فاتح خیبر، شود خانه نشین اما به زودی غرق خون بینند محراب مصلا را حسن زهر جفا نوشد، حسینم رخت خون پوشد اسیری می‌رود زینب، ببیند داغ عظما را حدیث زینب و معجر، حدیث کشتۀ بی سر حدیث ساقی لشگر، کند بیدار دنیا را @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است دیدم شروع محشر کبرای دیگر است گردون شده سیاه و فضا پر ز دود و آه تاریک تر ز عرصۀ تاریک محشر است گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین اشک عزا به دیده زهرای اطهر است گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر دیدم که روز، روز عزای پیمبر است پایان عمر سید و مولای کائنات آغاز دور غربت زهرا و حیدر است قرآن غریب و فاطمه از آن غریب‌تر اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است روی حسین مانده به دیوار بی کسی چشم حسن به اشک دو چشم برادر است ای دل بیا و گریۀ زینب نظاره کن مانند پیرهن جگر خویش پاره کن زهرا به خانه و ملک الموت پشت در از بهر قبض روح شریف پیامبر از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب بی اذن فاطمه ننهد پای پیش‌تر با آنکه بود داغ پدر سخت، فاطمه در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش محو نگاه آخر خود بود بر پدر اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی روی حسین بر روی قلب پیامبر دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه پیغمبری که دید ستم‌های بی شمار از کس نخواست اجر رسالت به روزگار چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع تا هدیه‌ای دهند به زهرای داغدار گویا نداشت شهر مدینه درخت و گل کآن را کنند در قدم فاطمه نثار بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل رنگ شرارت از رخشان بود آشکار بابی که بود زائر آن سید رسل آتش زدند عاقبت آن قوم نابکار بر روی دست و سینه‌ی آن بضعه الرسول تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار آید صدای فاطمه از پشت در به گوش تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید روز ملال و غصه و رنج و محن رسید از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد بس تیرها که لحظه‌ی دفنش به تن رسد بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید بر پیکری که بود پر از بوسۀ رسول از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید از جامه‌های یوسف کرببلا فقط بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید «میثم» بگو به فاطمه زآن خیمه‌ها که سوخت یک کربلا شراره‌ی آتش به من رسید مرثیه خوان خامس آل عبا منم در خیمه‌های سوخته‌اش سوخت دامنم @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تشبیه و وصف روی تو کار خیال نیست آئینۀ وجود خدا را مثال نیست بر هرچه هست، نام محمّد نوشته‌اند آری که اسم و رسم خدا را زوال نیست این اعتقاد ماست که لقمه به جای خود حتی نفس کشیدن بی تو حلال نیست ما را محبّت نبوی رو سپید کرد رویش سیاه هر که غلام بلال نیست از جمع ما ابوذر و سلمان درست کن این جمله کارها که برایت محال نیست در خاک ما اویس قرن رشد می‌کند وقتی برای دیدن رویت مجال نیست بال و پر شکسته تو را درک می‌کند بی روضۀ تو راه به سوی کمال نیست روز دوشنبه آمد و حال تو زار شد زهرا شکست پیش تو و بی قرار شد روز دوشنبه غصۀ مادر شروع شد آری عزای داغ پیمبر شروع شد روح الامین برای تسلیّ نزول کرد تا گریه‌های سورۀ کوثر شروع شد وقت وداع دختر خود را نگاه کرد حرف از شکست بال کبوتر شروع شد ذکر حدیث صورت نیلی فاطمه مرثیه‌های کوچه و یک در شروع شد بر سینه‌اش حسین غریبش که تکیه زد صحبت ز شمر و سینه و خنجر شروع شد این پنج تن برای کسی گریه می‌کنند گویا که روضۀ علی اکبر شروع شد این روضه قلب آل علی را به خون کشید دشمن چه دیر نیزه ز جسمش برون کشید @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خاتم‌الانبیا رسول خدا که جهانش هزار بار فدا کـرد اعـلام بـر سر منبر به خلایق ز اصـغر و اکبر که من ای مسلمینِ نیک خصال دیدم آزارها به بیست و سه سال کرده‌ام روز و شب حمایتتان سنگ خوردم پی هدایتتان ساحرم خوانده‌اید و جادوگر بـر سـرم ریختیـد خاکستر گـاه کـردید سنـگ بـارانم گـه شکستید درِّ دنـدانم مثل مـن از منافق و کفار هیـچ پیغمبری نـدید آزار حال چون می‌روم از این دنیا اجر و مزدی نخواستم ز شما جـز کـه بـا عتـرتم مودّتتان حرمت و طاعـت و محبتتان دو امـانت مـراست بین شما طاعت از این دو هست، دین شما ایـن دو از امـر داورِ منّـان یکی عترت بوَد، یکی قرآن این دو با هم چو این دو انگشتند تـا ابـد متصل به یک مشتند کافر است آن کسی که در اقرار یـکی از این دو را کند انکار چون محمّد ز دار دنیا رفت روح او در بهشت اعلا رفت جمـع گشتند امـت اسـلام تا به زهرا دهند یک انعـام رو سوی بیت کبریا کردند جـای گل، بار هیزم آوردند گلشـان شعلـه‌های آذر بود حـرمتِ دختـرِ پیمبر بـود دختر وحی را به خانه زدند بـر تــن وحی تازیانه زدند اولیـن اجـر مصطفی این بود حمله بـر بیت آل یاسین بود اجـر دوم نـصیب مـولا شد کشتـه در صبحِ شامِ احیا شد آنکه عمری چو شمع می‌شد آب رُخش از خون سر گرفت خضاب فـرق بشْکسته و دل صد چاک مثـل زهرا شبانه رفت به خاک اجـر سـوم رسیـد بـر حسنش تیربـاران شـد از جفـا بـدنش تـن پـاکش بـه شـانه‌ی یـاران شـد بــه بـاران تیر، گلباران اجـر چـارم بسـی فـراتر بود نیـزه و تیـر و تیغ و خنجر بود دسـت ظلم و عناد بگشادند اجرهـا بـر حسیـن او دادند گرگ‌هایش به سینه چنگ زدند بـه جبینش ز کینـه سنگ زدند حملـه بـر جسـم پاک او کردند نیـزه در سینـه‌اش فـرو کردند بـر دل او کـه جـای داور بود هدیـه کردنـد تیـر زهـرآلود تیـر مسموم، خصم او را کشت سر به دل برد و شد برون از پشت کاش در خون خویش می‌خفتم کـاش می‌مـردم و نمـی‌گفتم آب‌هـا بـود مهـر مــادر او تشنه لب شد بریده حنجر او داد از تیـغ، قـاتلش شـربت سر او شد جدا به ده ضربت «میثم» آتش زدی به جان بتول سوخت زین شعله قلب آل رسول @poem_ahl