eitaa logo
کانال پشتیبان
154 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
162 فایل
کانال پشتیبان محتوایی و روشی برای مبلغان گرانقدر.تهیه شده توسط گروه تبلیغی مرکز جامع علوم اسلامی ولی امر عجل الله فرجه با همکاری معاونت آموزش هیأت رزمندگان اسلام . ارتباط با مدیر کانال از طریق @moghadamshad
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانال پشتیبان
🌷﷽🌷 ❤️ 5️⃣ پاچه شلوار بالا و پیرمرد روی دوش 🌧🌧 باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند. مانده بودند چه کنند. 🌴🌴 همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها 👨🏽‍🦳👨🏽‍🦳آنها را به طرف دیگر خیابان برد. 📌📌ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!📌📌 📚 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼
هدایت شده از کانال پشتیبان
دوست شهید من پیرمرد روی دوش.mp3
1.66M
🎧 ❤️ 5️⃣ پاچه شلوار بالا و پیرمرد روی دوش 🌧🌧 باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند. مانده بودند چه کنند. 🌴🌴 همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها 👨🏽‍🦳👨🏽‍🦳آنها را به طرف دیگر خیابان برد. 📌📌ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!📌📌 📚 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼
دوست شهید من جایزه.mp3
2.84M
🎧 ❤️ 6️⃣ جایزه شوت کردن توپ سمت صورت
🌷﷽🌷 ❤️ 6️⃣ جایزه شوت کردن توپ سمت صورت 🎁🎁 همراه ابراهیم راه می رفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پسر بچه ای محکم توپ را شوت کرد ⚽️ توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد، ابراهیم از درد روی زمین نشست. 🥵🥵 صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود. خیلی عصبانی شدم. به سمت بچه ها نگاه کردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند.🏃🏽‍♂️🏃🏽‍♂️ 🌺ابراهیم همانطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش پلاستیک گردو را براداشت و داد زد: بچه ها کجا رفتید؟ بیایید گردوها را بردارید!🌺 بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال 🥅 و حرکت کردیم. توی راه با تعجب گفتم: داش ابرام این چه کاری بود؟ ❇️❇️ گفت: بنده های خدا ترسیده بودند. از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من میدانستم انسانهای بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل میکنند 📚 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼
دوست شهید من آذوقه سربازان خمینی.mp3
3.95M
🎧 ❤️ 7️⃣ آذوقه سربازهای خمینی برای پیرمرد عراقی
🌷﷽🌷 ❤️ 7️⃣ آذوقه سربازهای خمینی برای پیرمرد عراقی به همراه گروه شناسایی وارد مواضع دشمن شدیم. مشغول شناسایی بودیم که ناگهان متوجه حضور یک گله گوسفند شدیم.🐑🐑🐏🐏 ✳️✳️ چوپان گله آمد و سلام کرد. پرسید: شما از سربازهای خمینی هستین؟ ابراهیم آمد جلو و گفت: ما بنده های خدا هستیم. بعد پرسید: پیرمرد توی این دشت و کوه چه میکنی؟! گفت زندگی میکنم. دوباره پرسید: پیرمرد مشکلی نداری؟ پیرمرد لبخندی زد و گفت اگر مشکل نداشتم که از اینجا میرفتم. 🌷ابراهیم به سراغ وسایل تدارکات رفت. یک جعبه خرما و تعدادی نان و کمی هم آذوقه گروه را به پیرمرد داد و گفت: اینها هدیه خمینی برای شماست.🌷 😊😊پیرمرد خیلی خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شدیم. بعضی از بچه ها به ابراهیم اعتراض کردند؛ ما یک هفته باید در این منطقه باشیم. تو بیشتر آذوقه را به این پیرمرد دادی! 😯 ابراهیم گفت اولا معلوم نیست کار ما چند روز طول بکشد. در ثانی مطمئن باشید این پیرمرد دیگر با ما دشمنی نمی کند. 🎯🎯 شما شک نکنید، کار برای رضای خدا همیشه جواب میدهد.🎯🎯 ✅✅ در آن شناسایی با وجود کم شدن آذوقه، کار ما خیلی سریع انجام شد. حتی آذوقه هم اضافه آوردیم. 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼
💠استاد پناهیان: اگر مردم تهران بخواهند یک نمونه از خوب‌های خودشان را مثال بزنند، خوب است که را مثال بزنند و بگویند: «بچه تهرونی؛ مثل شهید هادی» ☘️شاید بسیاری از خوبان تهران روز قیامت پشت سر شهید ابراهیم هادی وارد بهشت شوند. ✅شما می‌دانید که آقای دولابی(ره) اهل تعارف و مبالغه نبودند؛ ایشان وقتی آقای ابراهیم هادی را که یک جوان بیست ساله بود، دیدند، صبر کردند تا جمعیت برود. بعد به ابراهیم هادی فرمودند: «آقا ابراهیم! یک کم ما را نصیحت کن!» و آقا ابراهیم با شرمندگی سرش را پایین می‌اندازد که «حاج آقا! چه می‌فرمایید؟!» ولی به نظر بنده آقای دولابی این سخن را با اعتقاد گفته‌اند.
🌷﷽🌷 ❤️ 8️⃣ گمنامان ، مهمانان ویژه مادر 🔰🔰 پیرمردی جلو آمد. او را میشناختم. پدر شهید بود. همان که ابراهیم، پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود. سلام کردیم و جواب داد. 🔻همه ساکت بودند. برای جمع جوان ما غریبه می نمود. انگار می خواست چیزی بگوید، اما! لحظاتی بعد سکوتش را شکست و گفت: آقا ابراهیم ممنونم. زحمت کشیدی اما پسرم! پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!😞😞 لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش از تعجب گرد شده بود، آخر چرا؟😳😳 بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک شد. صدایش هم لرزان و خسته 🌧 🌹🌹دیشب پسرم را در خواب دیدم. به من گفت : در مدتی که ما گمنام بودیم هر شب مادر سادات حضرت زهرا به ما سر می زد. اما حالا دیگر چنین خبری نیست!🌸🌸 💟 پسرم گفت: « شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند!»💟 پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود. ✴️✴️ به ابراهیم نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می خورد و پایین می آمد.😢 می توانستم فکرش را بخوانم. ✅✅گمشده اش را پیدا کرده بود؛ گمنامی!✅✅ 📚 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌حجت الاسلام پناهیان: ♦️من خیلی از آدم‌ها را دیدم که خودشان به خودشان می‌گفتند ما آدم‌های درب‌داغونی بودیم، ولی وقتی کتاب همین را خواندیم متحول شدیم!!! دوست آسمانی من https://eitaa.com/D_a_man
🌷﷽🌷 ❤️ 9️⃣ رسیدگی به قیافه ی باطن ✅ در ایام ابتدای جنگ، ابراهیم الگوی💯 بسیاری از بچه های رزمنده شده بود. خیلی ها به رفاقت با او افتخار می کردند. اما او همیشه طوری رفتار می کرد تا کمتر مطرح شود. 🔻مثلا به لباس نظامی توجهی نداشت، پیراهن بلند و شلوار کردی می¬پوشید. وقتی برای اولین بار او را دیدیم فکر کردیم او خدمتکار رزمندگان است. اما مدتی که گذشت به شخصیت او پی بردیم. ✔️ ابراهیم به نوعی ساختار شکن بود. به جای توجه به ظاهر و قیافه، بیشتر به فکر باطن بود.🔄 بچه ها هم از او تبعیت می¬کردند. ⏪ همیشه می¬گفت: مهم تر از اینکه برای بچه ها لباس های هم شکل و ظاهر نظامی درست کنیم باید به فکر آموزش معنوی نیروها باشیم. 🌺 📚 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼
🌷﷽🌷 ❤️ 🔟 جان و مالم همه برای خدا ✳️سردار محمد کوثری( فرمانده سابق لشکر حضرت رسول) می گوید : در روزهای اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهیم گفتم؛ برادر هادی، حقوق شما آماده است 💶 هر وقت صلاح میدانی بیا و بگیر. 🔶در جواب خیلی آهسته گفت: شما کی میری تهران!؟ گفتم: آخر هفته 🔹بعد گفت : سه تا آدرس 🚩🚩🚩 رو می¬نویسم، تهران رفتی حقوقم 💴 رو درِ این خونه¬ها بده!🏠 🔴 من هم این کار را انجام دادم. بعدها فهمیدم هر سه، از خانواده¬های مستحق و آبرودار بودند. 📚 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼
🌺دست انداختن آسان است اگر مردیم دستگیری کنیم 🌺 🤔دزدۍ ڪه در نهایت شهید شد 👉 خواهر میگفت: یڪ روز موتور شوهرخواهرم را از جلوے منزل مان دزدیدند، عده‌اے دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین، ابراهیم رسید و دزد زخمے شده را بلند ڪرد. نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگی اش سوال کرد؟ ڪمڪش ڪرد و برایش ڪار درست ڪرد! طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد... مچ گرفتن آسان است! ⇤ دست گیری کنیم ⇥
حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! 🔅همینطور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت. 🔅ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود.گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه⁉️ 🔅بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم.آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند! 📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱ 🌷 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🏴یاحسین 🔸 ابراهیم در دوران دبيرستان به همراه دوستانش هيئت جوانان وحدت اسلامي رو راه‌اندازي کرد و منشاء خير، براي بسياري از دوستان شد. بارها نيز به دوستانش توصيه مي‌كرد كه براي حفظ روحيه ديني و مذهبي از تشكيل هيئت در محله‌ها غافل نشويد آن هم هيئتي كه سخنرانی محور اصلی آن باشد. 🔸 یکی از دوستانش نقل مي‌كرد كه:" سالها پس از شهادت ابراهيم در يكي از مساجد مشغول فعاليت فرهنگي بودم. روزي در اين فكر بودم كه با چه وسيله‌اي ارتباط بچه‌ها را با مسجد و فعاليت‌هاي فرهنگی حفظ كنيم كه همان شب، ابراهيم را در خواب ديدم! تمامي بچه‌هاي مسجد را جمع كرده بود و مي‌گفت: ((از طريق تشكيل هيئت بچه‌ها را حفظ كنيد و بعد در مورد نحوه كار توضيح مي‌داد. )) ما هم اين كار را انجام داديم. ابتدا فكر نمي‌كرديم كه بتوانيم موفق شويم. ولي باگذشت سالها هنوز ازطريق هيئت هفتگي با بچه‌ها ارتباط داريم.  🔸مرام و شيوه ابراهيم در برخورد با بچه‌هاي محل نيز به اين صورت بود كه، پس از جذب به ورزش، آنها را به سوي هيئت  و مسجد سوق مي‌داد و مي‌گفت: وقتي دست بچه‌ها رو تو دست امام حسين (ع) قرار بگيره مشكل حل مي‌شه و خود آقا نظر لطفش رو به اونها خواهد داشت 🌷 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
┄┄┅┅🌷┅┅┅┄ سرشار از صفا و یک رنگی و اخلاص و ادب و متانت و وقار بود و هر جا که حضور پیدا می کرد منشأ خیر و برکت بود و جاذبه های معنویش باعث جذب مردم و جوانان به دین و اخلاق و معنویّت می شد. ☘ابراهیم هادی همه چیز را با نگاه مَلَکوتی و ربّانی می دید و آنی از خدا غافل نبود و لذا در سیر معنوی و معنویّات همیشه موفق بود. او از محضر اندیشه های ناب مرحوم علامه محمد تقی جعفری بهره جست و آگاه به معارف دینی و قرآنی بود. 🌀یکی از شاخصه های شخصیّتی او که با یتیمی اش نیز سنخیّت دارد توجه و اهتمامِ جدّییش برای رسیدگی به حال ضُعَفاء و محرومین و یتیمان بود. او طعم تلخ یتیمی را کشیده بود لذا درد دردمندان و نیازمندان را خوب احساس می کرد. ✨ابراهیم هادی زندگی نورانیش پیوسته در مسیر خدمت کردن به اسلام و قرآن و اهل بیت (عَلَیهِِمُ السَّلامُ) و خدمت به مردم و محرومین و نیازمندان و جذب جوانان به سوی خدا و دین و اهل بیت (عَلَیهِِمُ السَّلامُ) بود و در این راه از هیچ کوشش و تلاشی دریغ نمی کرد او عاقلانه و عاشقانه زندگی کرد و دوست داشت که گمنام باشد و به این آرزویش رسید. 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
ᔢ✯🌷🍃🌷✯ᔢ 🎤 ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به مداحي كرد، بدون هيچ تكلفي مي‌خواند، و بقيه را هم به خواندن و مداحي كردن ترغيب مي‌كرد. هر هفته در هيئت جوانان وحدت اسلامي به همراه عبدالله مسگر حضور داشت و مداحي مي‌كرد. 💠اين مجموعه چيزي فراتر از يك هيئت بود و در رشد مسائل اعتقادي و حتي سياسي بچه‌ها بسيار تأثيرگذار بود. دعوت از علمائی نظير علامه محمدتقي جعفري و حاج آقا نجفي و دعوت از شخصيت‌هاي سياسي، مذهبي جهت صحبت  از فعاليت‌هاي اين هيئت بود. 🔸 لذا مأموران ساواك روي اين هيئت دقت نظر خاصي داشتند و چند بار جلوي تشكيل جلسات آن را گرفتند. ابراهيم، مداحي را از همين هيئت و همچنين هنگامي كه ورزش باستاني انجام مي‌داد آغاز كرد. اما نكته مهمي كه رعايت مي‌كرد اين بود كه مي‌گفت:  براي دل خودم مي‌خونم و سعي مي‌كنم بيشتر خودم استفاده كنم و نيت غيرخدايي رو در مداحي وارد نكنم. 🌹 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🏴ابراهيــم در مورد مداحی حرف های جالبی ميزد. ميگفت:مداح بايد آبروی اهل بيت را درخواندنش حفظ كند، هر حرفی نزند. اگر در مجلسی شرايط مهيا نبود روضه نخواند. ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حـساب نميكرد. ولی هر جا كه ميخواند شور و حال عجيبی را ايجاد می كرد.ذكر شهدا را هيچ وقت فراموش نميكرد. 🌷 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
هدایت شده از نشر شهید هادی
پدرش می گفت: 💐خیلی به علاقه داشت، قبل شهادت با این شهید اخت داشت و همیشه از او صحبت می‌‎کرد. در سالگرد ابوالفضل بود که دیدم زنی به همراه همسر و فرزندانش از تهران بر سر مزار ابوالفضل آمده بودند، خانم از من خواست چند دقیقه‌ای با من صحبت کند. 🔴او تعریف کرد: «همسرم به مواد مخدر اعتیاد داشت تا حدی که چاقو گذاشته بود زیر گلوی بچه‌ها و می‌خواست آن‌ها را بکشد، خیلی درمانده بودم، تا اینکه یکی پیشنهاد داد متوسل به شهدا شوم، متوسل شدم به شهید ابراهیم هادی، چندباری به بهشت زهرا (س) رفتم و درددل کردم تا مشکلم را حل کنند. شبی خواب شهید هادی را دیدم، اسمم را صدا کرد و گفت پرونده شما را به شهید ابوالفضل راه چمنی ارجاع دادیم، از خواب بیدار شدم، هرچه نام شهدای دفاع مقدس را جست و جو کردم کسی را به این اسم ندیدم، برادرم گفت شاید از مدافعان حرم باشد، در میان اسامی شهدای مدافع حرم نام شهید را پیدا کردم، به محض اینکه عکس شهید را دیدم چهره‌اش به دلم نشست، گویی سالهاست او را می‌شناسم. ☘شهید را قسم دادم که کمک کند، مخصوصا که اسمش هم ابوالفضل است و به حضرت عباس (ع) نیز متوسل شدم، حتی گفتم من غریبه هستم شاید نخواهی مشکلم را حل کنی، پس نشانه‌ای به من بده. 📱 فردا مادرم تماس گرفت، پرسید با شهیدی حرف زدی؟ گفتم بله چطور؟ مادرم تعریف کرد خواب دیدم در محاصره داعشی‌ها بودم، جوانی آمد و ما را از دست داعش نجات داد، در آخر خودش را معرفی کرد و گفت من «ابوالفضل راه چمنی» هستم، به دخترت بگو ما به قول خودمان وفا کردیم. ولی شما گفته بودی بر سر مزار می آیم. چرا به وعده وفا نکردی؟ این شد که امروز آمدم.
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ ✨ یک روز یکی از بچه های باشگاه به ابراهیم گفت: ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده، تو راه که می اومدی دو تا دختر پشت سرت بودن و از تو حرف می زدند. 💬 ابراهیم رفت توی فکر و ناراحت شد. فردای آن روز با پیراهن بلند و شلوار گشاد آمد باشگاه و به جای ساک ورزشی لباس هایش را توی کیسه پلاستیکی ریخته بود. 💠 بچه ها می گفتن بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی ما همه می آییم باشگاه تا هیکل ورزشکاری مون رو نشون بدیم بعد تو با این هیکل روی فرم چه لباس هایی می پوشی؟! ✅ ابراهیم بدون اینکه به حرف های ما اهمیت بده گفت: اگر برای خدا باشد میشه اما به هر نیت دیگه ای باشه ضرر می کنید. @nashrhadi @poshtibanchanel
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ ✨ یک روز یکی از بچه های باشگاه به ابراهیم گفت: ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده، تو راه که می اومدی دو تا دختر پشت سرت بودن و از تو حرف می زدند. 💬 ابراهیم رفت توی فکر و ناراحت شد. فردای آن روز با پیراهن بلند و شلوار گشاد آمد باشگاه و به جای ساک ورزشی لباس هایش را توی کیسه پلاستیکی ریخته بود. 💠 بچه ها می گفتن بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی ما همه می آییم باشگاه تا هیکل ورزشکاری مون رو نشون بدیم بعد تو با این هیکل روی فرم چه لباس هایی می پوشی؟! ✅ ابراهیم بدون اینکه به حرف های ما اهمیت بده گفت: اگر برای خدا باشد میشه اما به هر نیت دیگه ای باشه ضرر می کنید. @nashrhadi @poshtibanchanel
توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد. الله اکبر... ندای اذان ظهر بود. توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبیرستان صدایش پیچید... بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم. 📚 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ @nashrhadi @poshtibanchanel