eitaa logo
🇮🇷پایگاه تحلیلی تبیین 🇮🇷
423 دنبال‌کننده
470 عکس
649 ویدیو
6 فایل
پایگاه تحلیلی جهاد تبیین و تحلیل‌های سیاسی روز آی دی مدیر powms_69@ دکترای علوم سیاسی(گرایش اندیشه های سیاسی) #کانال_جهاد_تبیین 👇
مشاهده در ایتا
دانلود
4.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جشن فارغ‌التحصیلی متفاوت دانشجویان عراقی در بصره ☝ @pow_ms
🇮🇷پایگاه تحلیلی تبیین 🇮🇷
💢 #زندانی_فاو 💢 خاطرات #عماد_جبار_زعلان_الکنعانی #قسمت: (۳۹) مهمان تصمیم گرفته بودم آن روز روزِ آ
💢 💢 خاطرات قسمت چهلم (پایانی) پناهنده با شنیدن کلمۀ «آزادی» خیلی خوشحال شدم. فکر نمی‌کردم به این سادگی‌ها بازجوی ایرانی دست از سرم بردارد. بعد از خوردن چای، مرا سوار ماشین کردند و به سمت اهواز حرکت کردیم. در مدت کوتاهی که در جمع نیروهای ایرانی بودم متوجه نکات جالبی شدم. اول اینکه همۀ نیروهایی که در حملۀ فاو شرکت کرده بودند بسیجی بودند. دوم اینکه بسیجی‌ها از پانزده‌ساله تا هفتاد و پنج ساله در منطقۀ جنگی حضور داشتند. و سوم اینکه بسیجی‌ها پیشانی‌بند می‌بستند و در صفوف نماز جماعت شرکت می‌کردند. وارد شهر اهواز که شدیم مرا به اردوگاه پناهندگان بردند. به علت زیاد بودن اسرای عراقی و کمبود جا در اردوگاه، قرار شد مرا همراه پناهندگان دیگر به یکی از اردوگاه‌های اسرای عراقی ببرند. به اردوگاه اسرا که رفتیم عدۀ زیادی از پرسنل گردان٣ و برخی از افسران مافوق خود را دیدم. نزد یکی از افسران گردان رفتم و بعد از سلام و علیک پرسیدم: «موقع‌حمله کجا بودی؟» جوابم را نداد. سؤالم را دوباره تکرار کردم. باز هم جوابم را نداد و به سمت دیگری از اردوگاه رفت. دیگر افسران و سربازان گردان هم همین رفتار را با من می‌کردند و در جواب سؤال‌هایم سکوت اختیار می‌کردند. در اردوگاه، یکی از اعضای جیش‌الشعبی را، که در عراق همسایه‌مان بود و با هم دوستی دیرینه داشتیم، دیدم. بعد از سلام و علیک و روبوسی، از من پرسید: «این همه مدت کجا بودی؟ کی اسیر شدی؟» من هم همۀ ماجراهایی را که در مدت چهار ماه برایم اتفاق افتاده بود برایش شرح دادم. دوستم، که از شنیدن شرح احوالم متعجب شده بود، یک‌دفعه از جایش بلند شد و شروع به بوسیدن و مدح و ستایش من کرد؛ طوری که احساس غرور کردم و خودم را در زمرۀ قهرمانان جنگ قرار دادم. دوستم همان شب با عده‌ای از افسران اردوگاه صحبت کرد و ماجرایم را برایشان تعریف کرد. روز بعد جمعی از افسران گردان و تیپ آمدند تا ماجرای چهار ماه سرگردانی و نحوۀ اسارتم را از زبان خودم بشنوند. یکی از افسران حاضر افسرِ اطلاعات تیپ بود که قبل از حملۀ ایرانی‌ها به فاو گزارش‌های مرا در خصوص حملۀ قریب‌الوقوع ایرانی‌ها باور نکرده و مرا میان جمع به باد استهزا گرفته بود. ضمن تعریف کردن سرگذشتم، درگیری لفظی بین من و افسر اطلاعات تیپ درگرفت و من او را به خاطر باور نکردن اطلاعاتی که از تحرکات نیروهای ایرانی می‌دادم به باد ناسزا گرفتم. بعد از اینکه ماجرای خود را به‌اختصار شرح دادم، از آن‌ها خواستم در این‌ باره با هیچ‌کس صحبت نکنند. دو سه روز از ورودم به اردوگاه اسرای جنگی گذشت. یک روز یکی از مسئولان اردوگاه از اسرا خواست یک جا جمع شوند تا خبر سلامت خود را از طریق رادیو به اطلاع خانواده‌شان برسانند. از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم و به محل تجمع اسرا رفتم. وقتی نوبت به من رسید که خودم را معرفی و خبر سلامتی‌ام را از طریق رادیو اعلام کنم، مسئول آنجا به من گفت: «تو پناهنده‌ هستی و اگر به خانواده‌ات پیام بدهی، مأموران امنیتی عراق برای خانواده‌ات مزاحمت ایجاد می‌کنند.»، ولی من با اصرار از او خواستم اجازه بدهد پیام سلامتی‌ام را به خانواده‌ام اعلام کنم. او هم پذیرفت. پس از پخش خبر سلامتم از رادیو، به مسئول اردوگاه گزارش دادند که من در ارتش عراق مسئول پست دید‌بانی بوده‌ام. مسئول اردوگاه مرا احضار کرد و دربارۀ مسئولیت پست دید‌بانی از من سؤال کرد. من هم، ضمن اعتراف به دروغ‌هایی که گفته بودم، همۀ ماجرا را از اول تا آخر برایش تعریف کردم. فرمانده اردوگاه، بعد از شنیدن حرف‌هایم، گفت: «چرا قبلاً حقایق را صادقانه نگفتی؟» گفتم: «قبلاً می‌ترسیدم حقیقت را بگویم؛ اما حالا با اطمینان خاطر همۀ حقایق را خدمتتان عرض کردم.» بعد از این ماجرا، به یکی از اردوگاه‌های اسرای جنگی منتقل شدم. *پایان* @pow_ms
🇮🇷پایگاه تحلیلی تبیین 🇮🇷
#روایت_عاشقی 💢خاطرات غاده جابر، همسر شهید چمران💢 قسمت:(۴۳) *مصطفی زنده است.* اینکه خواب مجسمه چمر
💢خاطرات غاده جابر، همسر شهید چمران💢 قسمت:(۴۴)(پایانی)؛ *گیرین‌کارت غاده* گاهی که از ایران برای دید و بازدید می‌رفتم لبنان به من می‌خندیدند، می‌گفتند: ایرانی‌ها هم صف ایستاده‌اند برای گیرین کارت، تو که تابعیت داری چرا از دست می‌دهی؟ به آن‌ها گفتم: بزرگ‌ترین گیرین کارت که من دارم کسی ندارد و آن این پارچه سبزی است که از روی حرم امام رضا علیه السلام است و من در گردنم گذاشته‌ام. با همه وجودم این نعمت را احساس می‌کنم و اگر همه عمرم را، چه گذشته چه مانده، در سجده گذاشتم نمی‌توانم شکر خدارا بکنم. با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده به معنا، از مجاز به حقیقت و از خدا می‌خواهم که متوقف نشوم در مصطفی، همچنان که خودش در حق من این دعا کرد:  «خدایا! من از تو یک چیز می‌خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تن‌هایش نگذار! من می‌خواهم که بعد از مرگ اورا ببینم در پرواز. خدایا! می‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می‌خواهم به من فکر کند، مثل گلی زیبا که درراه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالا‌تر برود. می‌خواهم غاده به من فکر کند، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می‌خواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت بسوی کلمه بی‌‌‌نهایت.» @pow_ms
4.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 💢*یک صدایی رزمندگان دفاع مقدس با دعای وحدت*💢 🔹️ سال های اول جنگ دعای وحدت از جمله دعاهای رایج جبهه تلقی میشد و روزانه بعد از نماز جماعت خوانده میشد. ◇ بخشی از این دعا تیتراژ اخبار سراسری بود. 🔹️ به امروز جامعه که نگاه می کنیم ، اتحاد و انسجام عمومی در همه حوزه های اجتماعی وعرصه های خدمتی چقدر نیازمند دعای وحدت می باشد. 🔹️ *صبحانه ای با شهدا* @pow_ms
💢۶ هزار آلاله بی‌نشان💢 با دستگيري يك افسر بعثي مشخص شد: شش هزار اسير ايراني به‌شكل فجيعي به شهادت رسيده‌اند. بعثي‌ها با «اره» از اسراي ايراني بازجويي مي‌كردند با دستگيري يك افسر ارشد گارد رياست‌ جمهوري عراق،گوشه‌اي ديگر از جنايات صدام معدوم در كشتار اسراي ايراني فاش شد. به گزارش ايسنا، دكتر الجنابي، پژوهشگر عراقي با اعلام اين خبر گفت: اين افسر بعثي از جلادان ماشين جنايت جنگي صدام عليه مردم عراق و ايران است كه در پرونده خود اوراق سياه بسيار زيادي دارد. وي افزود: فرد دستگير‌شده «سرهنگ عبدالرشيد الباطن» نام دارد و بازپرس ويژه گارد رياست‌جمهوري عراق در جنگ عليه ملت ايران بوده است. او ادامه داد: اين سرهنگ بعثي به‌ خوبي به زبان فارسي و فرهنگ و تاريخ ايران مسلط است و قبل از شروع جنگ تحميلي عليه ايران توسط استخبارات ويژه عراق و صدام براي تحصيل زبان فارسي به تهران اعزام مي‌شود. وي مي‌افزايد: سرهنگ عبدالرشيد در بهار سال 1975 ميلادي (اوايل دهه‌ 50 شمسي) در رشته زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه تهران فارغ‌التحصيل شده است و با شروع جنگ و تجاوز بعثي‌ها به ايران ماموريت مي‌يابد اسراي ايراني خط مقدم جبهه‌ها را بازجويي و از آنان كسب اطلاعات كند. اين افسر بعثي عراقي كه چند بار مستقيما به صدام معدوم گزارش داده است به ‌خاطر جنايات جنگي بي‌شمار خود به دريافت مدال و نشان از سردار نگون‌بخت قادسيه نائل شده است. عبدالرشيد مي‌گويد: به دستور فرماندهان ارشد ارتش و به‌ ويژه گارد رياست جمهوري كه از صدام دستور مستقيما داشتند بيش از هزار اسير ايراني را كشته‌ام. اين جنايتكار جنگي در جريان بازجويي‌هاي خود اعتراف مي‌كند كه اسراي ايراني را قبل از شهادت شكنجه‌هاي شديد مي‌داده است به‌ طور مثال وي در خصوص يك اسير ايراني كه براثر اصابت مين، پايش را از دست داده بود، مي‌گويد: زماني كه اين اسير را بازجويي مي‌كردم به‌علت مقاومتش شروع به قطع انگشتان دستانش كردم پس از قطع هر انگشت و به فاصله هر دو دقيقه پس از قطع، محل قطع‌شده را با فندك مي‌سوزاندم تا اين‌كه تمام انگشتانش را بريدم اما مقاومت حيرت‌آور او كه بسيار جوان هم بود مرا خشمگين ساخت و با اره پاي او را نيز قطع كردم اما اين اسير ايراني هيچ اطلاعاتي نداد. اين جنايتكار جنگي كه در پرونده‌اش كشتار و اعدام‌هاي فجيح شيعيان و اكراد عراقي نيز ديده مي‌شود در 22 سپتامبر 1985 و در سال پنجم جنگ نيز در يك قتل عام اسراي ايراني 22 رزمنده جمهوري اسلامي ايران را كه همگي زير 20 سال سن داشتند با شليك تيرخلاص برسرشان به شهادت مي‌رساند. اين اسيران همگي دست‌هايشان بسته بود و قرباني وحشيگيري اين جنايتكار جنگي شده‌اند. دكتر الجنايي اضافه مي‌كند: جنايات عبدالرشيد الباطن در سال‌هايي به‌دستور صدام روي مي‌داده است كه رژيم منفور بعث مورد حمايت‌هاي قدرت بزرگ آمريكا، شوروي و كشورهاي مدافع حقوق بشر اروپايي قرار داشته است. وي از قول اين جنايتكار بعثي مي‌گويد: سرهنگ عبدالرشيد تاييد مي‌كند كه صدام در اعدام بيش از 450 اسير ايراني مستقيما و به اتفاق گروهي از همراهان هميشگي خود در تيم حفاظتش دست داشته است. او مي‌گويد: بر روي برخي از اسراي تيرباران شده آهك يا مواد شيميايي يا اسيد مي‌پاشيدم تا اثري از آنها باقي نماند. اين بعثي جنايتكار تصريح مي‌كند كه تا آنجا كه در جريان بوده است ماشين جنگي جنايات صدام معدوم شش هزار اسير ايراني را به‌شكل فجيعي به شهادت رسانده است. @pow_ms
💢توصیه‌ها و راهبردهای رهبر معظم انقلاب در گام دوم💢 ۱. گسترده‌سازی جهاد در علم و پژوهش(روحیه و کار جهادی) ۲. برجسته کردن ارزشهای معنوی از قبیل: اخلاص، ایثار، توکّل، ایمان در خود و در جامعه. ۳. توجه به سیاست‌های اقتصاد مقاومتی و زانو نزدن در مقابل تحریم‌ها‌ و فشارهای سیاسی. ۴.  عدالت و مبارزه با فساد: این دو لازم و ملزوم یکدیگرند. ۵. استقلال» نباید به معنی زندانی کردن سیاست و اقتصاد کشور در میان مرزهای خود، و «آزادی» نباید در تقابل با اخلاق و قانون و ارزشهای الهی و حقوق عمومی تعریف شود. ۶. تنظیم روابط خارجی بر اساس سه اصلِ «عزّت، حکمت، و مصلحت». ۷. ترویج سبک زندگی اسلامی در جامعه و مضمحل ساختن سبک زندگی غربی. @pow_ms گروه‌واتس‌آپ👇 https://chat.whatsapp.com/CiA5n5t6cOl07AL0HPRJgl *جوانان و دولت عشق*
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 *سفره های آسمانی در دفاع مقدس* | یک فیلم بسیار دیدنی از سفره نهار در دوران دفاع مقدس| 🔹️ چه صفایی داشت دعای قبل از غذا @pow_ms
📌 *پدری در حال تلقین و تدفین شهید نوجوانش* 🔹️ تصاویر مربوط به *شهید محمد علی آسایش* است. ◇تمام عمر به دوشم نشاندمت با عشق ◇همیشه خواستم ازمن بزرگتر باشی ◇به روی دوش پدرمی‌روی و حالش را ◇نمی‌شودکه بفهمی مگرپدر باشی در حال بدرقه فرزند * محمدعلی آسایش* ۳۱عاشورا 🔹️ یادش گرامی با ذکر ** @pow_ms
13.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝👆 *شرح کوتاه از عملیات مرصاد از زبان فرمانده شهید سرهنگ صیاد شیرازی با عنوان دست خدا در عملیات بمناسبت 5 مردادماه سالروز این عملیات* @pow_ms
5.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتی از نحوه اسارت و شهادت محسن حججی در سالروز شهادتش 🔹تاجیک، راوی دفاع مقدس: وقتی ترکش به پهلو شهید حججی می‌خورد، بیهوش می‌شود و بچه‌ها فکر می‌کنند شهید شده است و عقبگرد می‌کنند. 🔹شهید حججی در سوریه اسیر می‌شود اما در عراق سر او بریده می‌شود. @pow_ms
💢ماجرای ۲۲ سال تهمت به شهید هاشمی💢 | آنقدر گفتند که با صدام و منافقین همکاری میکند تا خانواده اش از شهر رفتند و بعد از ۲۲ سال خود شهید آمد و جواب همه را داد | 🔹️ *شهید علی هاشمی* در ۴ تیرماه ۱۳۶۷ به دنبال تهاجم سراسری ارتش عراق به جزیره مجنون و پس از اطمینان از تخلیه افراد از این جزیره، اندکی پس از جدا شدن از علی‌اصغر گرجی‌زاده؛ رئیس ستاد سپاه ششم، به هنگام ترک مقر فرماندهی، هدف موشک هلی‌کوپترهای ارتش عراق قرار گرفت و در ٢۶ سالگی *شهید* شد .  ◇ با توجه به مجروح شدن و اسارت گرجی‌زاده توسط نیروهای ارتش عراق ، تا مدت‌ها تصور می‌شد که *علی هاشمی* نیز در عراق اسیر شده‌است. ◇ اما خبری از *علی هاشمی* در میان اسرا نبود. ◇ گمانه زنی ها موتور شایعات را گرم میکرد. ◇ نکند با صدام همکاری می‌کند؟  ◇ قرار شد تا روزی که صدام زنده است کسی درباره‌ی او حرفی نزند. 🔹️ خانواده‌اش تحت فشار قرار گرفتند. ◇ جلوی شایعات را نمی‌شد گرفت. ◇ یکی می‌گفت با منافقین همکاری می‌کند و دیگری مُصر بود که با صدام حسین درحال تبادل اطلاعات و همکاری است. ◇ فشار بی‌سابقه‌ای روی خانواده بود.خانواده ناچار و مجبور به ترک محل زندگی شدند، اما هرکجا که می‌رفتند از نگاه‌ها در امان نبودند. نه پدر و مادر و نه بچه‌ها. روزگار سختی بود. 🔹️ ۲۰ سال از غیبت *علی* می‌گذشت؛ و انواع تهمت‌ها بود که بر سر خانواده اش آوار می‌شد و هیچ‌کس حاضر به حمایت و دفاع از آن‌ها نبود. ◇ جنگ آمریکا با عراق منجر به فرار صدام حسین و نهایت بازداشت و اعدام او شد. ◇ صدام مُرد، اما باز کسی سخنی از علی به میان نیاورد. 🔹️ کمیته جستجوی مفقودین در ادامه‌ی تفحص‌هایی که داشت، در محل استقرار قرارگاه فرماندهی سپاه ششم به پلاک علی و بقایایی از پیکر او برخورد. ◇ او همان روز چهارم تیرماه ۱۳۶۷ *شهید* شده و زیر آواری از خاک دفن شده بود، اما نه تنها کسی نمی‌دانست بلکه تا ۲۲ سال بعد متهم بود. 🔹️ شهید هاشمی در آن ۲۲ سال غریبانه افتاده بود. هیچ کس از او تجلیل نکرد. هیچ‌کس نامش را بر زبان نیاورد. خیابانی به نام او نامگذاری نشد و از خانواده‌ش قدردانی نشد که هیچ ، مورد طعنه و آماج تهمت ها هم بودند. ◇ این خانواده ۲۲ سال زیر انواع فشار‌ها و حرف‌ها و حدیث‌ها بودند تا این که در سال ۱۳۸۹ پلاک و پیکر او در هور کشف شد و با آزمایش دی ان ای اثبات شد که این پیکر *علی* است و آن موقع بود که با شکوه تمام در اهواز به خاک سپرده شد. 🔹️ حکایت غریبی بود، حکایت *علی هاشمی*، حکایت *شهیدی مظلوم* @pow_ms