eitaa logo
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
22.2هزار دنبال‌کننده
47.6هزار عکس
6.5هزار ویدیو
76 فایل
﷽ درانتخــاب عكسهاے پروفايلتان دقت كنيـد☺️ 🌈مجموع کانال های ما در ایتا 👇 ╭┈────── 🌿 @tarfandony 🌄 @profile_ziba 🏠 @jahaze_shik ╰─────── تبلیغات پربازده 👇 http://eitaa.com/joinchat/3100835840C12e7f70ce5
مشاهده در ایتا
دانلود
ما که ندیدیم ولی میگن قدیما یه چیزی بود به اسم " حرمت نگه داشتن" که تو اوج مشکلات و اختلاف هم نمیذاشت هرچی از دهنت در میاد به طرف مقابلت بگی! @profile_ziba
اذیتت میکنم درست! امااینوبدون.... @profile_ziba
آدما تا به درد هم گرفتار نشن درد همو نمیفهمن @profile_ziba
شایـد دلگـیر شـومـــــــ قـهر ڪنـــم امـا عـاشـقت مے‌مـانـمـــــــــ ... مـگر مـےشـود آدمی از تـرسِ سیـل از نم نم بـاران مـتنفر بـاشد💘 @profile_ziba
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت319 #معشوقه هست که به اون دستور بدهم .... اما باور کن من هیچ وقت نمی خواهم به تو پسرم صدمه بزنم
ـ هیما تو نمی دونی من دارم چی می کشم ... درکم کن هر شب با کابوس اینکه تو رو کشتم از خواب می پرم ... هم تشنتم ... هم می خوام در مقابله احساساتم و نیازم مقاومت کنم تا به تو صدمه نرسه ... تا خوشبختی رو کم رنگ حتی بهت بدم ... وقتی می بینم دارم تو رو نه خوشبخت بلکه در یه توهم خشک گذاشتم عذاب می کشم ... هیما دارم عذاب می کشم !!! زبانم قفل شده بود و نمی تونستم از زندگیم از عشقم دفاع کنم ، نمی توانستم آن شب را چشم روي هم بگذارم تنها زمانی که توانستم چشم بر هم بزارم زمانی بود که دیدم خورشید دارد طلوع می کند و پلکی سوزان از اشک هایم پایین می پرند و من نمی توانم در مقابل تمنایی خواب آنها مقاومت کنم . صدایی در باعث شد از خواب سبکم بپرم به کارن نگاه کردم ، روز که گفته بود رسیده بود ، به صدا بلند شدم به سمتش رفتم ، می خواستم با چنگ و دندان هم که شده از زندگیم نگه داري کنم ، از خوشبختی ماهانم محافظت کنم . ـ کارن ... به خودت ... به من فرصت بده ... !!! با نیشخندش در جایم ایستادم ، نگاهش به جان دل من بود ، بخاطر چه نمی داستم ، وقتی به سمت ماهان رفت ، در دلم ترسی کهنه را حس کردم ، قبل از حفاظت از فرزندم با ضرب دست او پرت شدم و سرم به پایه تختم خورد و از حال رفتم . وقتی چشم باز کردم ، زمان و مکانی که در آن بودم تغییر کرده بود ، گویی که آنچه می دیدم یا خواب بود یا آنچه قبل از دیدن آن اتاق سراسر سفید . کارن با چشمانی قرمز داخل اتاق شد ، رنگ به رخ نداشت ، قلبم ، ذهنم ، تمام وجودم می پرسید ه فرزندم جان و دل من کجاست و در چه حال هست !!!؟ اما تنها عضویی که یاریم نمی کرد زبانم بود ،کارن روي صندلی نشست و دستم را در دست گرفت و به لب هایش نزدیک کرد : ـ عشقم ... منو ببخش ... من مرد خوشبختیم که با این همه بدي من تو هنوز پاي حرفت هستی ... من آدم ترسویم ... هیچ وقت خودم رو نمی بخشم !!! در تعجبم روي پاسمان سرم را بوسید و دوباره به چهره ام لبخند زد : ـ نگران ماهان نباش پیش مارگارت هست ... !!! سر به زیر شد : ـ نمی توانم خودم رو بخاطر اینکه قصد جان بچه خودمو داشتم ببخشم ... به همین دلیل حرفتو گوش کردم و از خانم دکتر براي هر دومون وقت گرفتم . لبخندم و اشکم یکی شدند ، هم از اینکه فرکان تلاش می کرد و عشق کارن به ما مانع او می شد خوشحال بودم . خانم دکتر تنهاي با کارن حرف زد و می دانستم آنچه که خصوصی بیان می شود را به من هرگز نمی گوید و آنچه من بگویم هم به کارن گفته نمی شود . خانم دکتر بر خلاف باور قبلم خیلی خوشحال بود زیرا داشت می گفت که درمان کارن جواب دهد هست ، اگر فرکان همچون حباب میاید و می رود بخاطر این هست که کارن به زمان نیاز دارد ، و صد البته دوباره وسط راه تمامش نکند و تا
افکار منفی مثلی حسادت، نفرت و خشم نسبت به دیگران. مثل این است که زهر بخوریم اما امیدوار باشیم دیگران بمیرند. 🌿 @profile_ziba
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت320 #معشوقه ـ هیما تو نمی دونی من دارم چی می کشم ... درکم کن هر شب با کابوس اینکه تو رو کشتم از
پایان این راه سخت پیش دکترش برود آنچه که من را می ترساند هیچ ربطی به حال کارن نداشت ، تنها رفتار فرکان و رابطه ي که با من داشته بود مرا همیشه در تطبیق آن دو می گذارد ، ترس من نوعی برگشت به حالتی بود که ذهنم را افسرده کرده بود . اما من و کارن هر دو به هم قول داده بودیم که براي ماهان پدر و مادري سالم و خوشحال باشیم و براي این کار از هیچ چیزي دریغ نمی کردیم . هر دو کنار هم روي نیمکت پارك نشسته بودیم ، سرم روي شانه اش بود و دست هاي مردانش در دستم گره خورده بودند ، تمام تن و روحم احساس آرامش می کرد ، با حرف هاي خانم دکتر ، وجودم ، ترسم اندکی گویی آرامش را درك کرده بود ، ماهان در کالسکش به ما نگاه می کرد و من به او لبخند می زد و خوشحال بودم که آن دو را دارم . 1395/6/29 00:17: س Parya 26 پایان
نگران حرف مردم نباش خدا پرونده‌اے را ڪہ مردم مینویسد نمیخواند... @profile_ziba
وقتى در حال نوشتن داستان زندگيت هستی، اجازه نده كسى ديگر قلم را دستش بگيرد... 🌿 @profile_ziba
دارد تمام می شود ؛ اردیبهشتی که بوی نابِ باران و شکوفه می داد ... ماهِ بهشتیِ بینظیری که با همه ی ماه ها فرق داشت ! ما می مانیم و خیابان هایی ؛ که دلشان برای مهربانیِ ابرهای بهاری ، تنگ می شود ، برای نازدانه ی دل نازکِ فصل ها ، که صدای هق هقِ شبانه اش ؛ توی گوشِ کوچه های شهر ، تا همیشه خواهد ماند ... اردیبهشت تمام می شود ، و این خیابان ها ؛ تا رسیدنِ پاییز ، بغض گلوگیرشان را با دو جرعه آفتاب ؛ قورت خواهند داد ... 👤صرافیان طوفان‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ @profile_ziba
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد آنان که ندیدستند سروی به لب بامی @profile_ziba