داستان دوم 2⃣
نقل شده است مردی شامی امام حسن علیه السلام را دید و به او ناسزا گفت (فحش داد!).
امام مجتبی(ع) پس از آنکه آن مرد ساکت شد، به او سلام کرد و با لبخند گفت:
«گویا در این شهر، غریب هستی.
هر نیازی که داشته باشی ما برآورده میکنیم.»
آن مرد گریست و گفت:
خدا بهتر میداند رسالتش را کجا قرار دهد...
ابنشهرآشوب، المناقب، ۱۳۷۹ق، ج۴، ص۱۹
#مناسبتی #ولادت_امام_حسن_علیهالسلام
#موضوعی #امام_حسن_علیهالسلام #اخلاق
داستان سوم 3⃣
نقل کرده اند که امام حسن علیه السلام وقتی به نماز میایستاد بهترین لباسهایش را میپوشید.
سؤال شد چرا بهترین لباسهایتان را میپوشید؟
فرمود:
«خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد و من دوست دارم که بهترین لباسم را را بپوشم و خودم را برای پرودرگارم بیارایم.»
علامه مجلسی، بحارالانوار ج۸۰، ص۱۷۵
#مناسبتی #ولادت_امام_حسن_علیهالسلام
#موضوعی #امام_حسن_علیهالسلام