💐 ترک نماز و دوزخ
در قیامت بارها میان اهل بهشت و اهل دوزخ گفتگو رخ میدهد که قرآن برخی از آنها را بیان فرموده است.
در یکی از آن صحنهها، اهل #بهشت از مجرمان میپرسند:
⁉️ چه عاملی شما را به دوزخ روانه کرد؟
آنها چهار عامل را میشمرند، که اوّلین آنها پایبند نبودن به نماز است: «لم نک من المصلّین» 📖
📚 منبع:
۱۱۴ نکته در مورد نماز. حجهالاسلام قرائتی. ص: ۱۳_۱۲
🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸
🌸@psychologistvafa🌸
#داستان شب
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را دردستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که:چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک وکارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی رابرداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم درمقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر
فرزند سید حسین
اعزامی از ساری
وسط بازار ازحال رفتم
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🟡#محسن_زواره
🟠#مرکز_مشاوره_وفا
🔴#نوجوانانه
╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮
کانال های مارو به دوستانتون معرفی کنید.
🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸
@psychologistvafa
🌼کانال تخصصی دوره نوجوانی🌼
@nogavananeh
🌺ارسال سوال ورزرو مشاوره🌺
🆔@Adminvafa
╰─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╯
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوی مدرسه و ماه مهر که میرسه
میرم به دوران کودکی بوی نارنگی و طعم گس خرمالوهای تازه مادر بزرگ و حال هوای کوچه پس کوچه های قدیم حال و هوای شال و کلاه و آستینهای پایین کشیده از سرما یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ
شبتون بخیر و پر خاطره🌜
پاییز و ماه مهر🍁
مبارک و خوش یمن 😊🍂
#شب_بخیر
.
✍️•|_مرکز مشاوره وفا_|•👨👩👧👦
#داستان شب 💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید... 🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
✅داستان امشب رو ازدست ندید😭
ارزششو داره، 3دقیقه برای خوندنش زمان بگذاری😔😭
🔴⃝ ׅ ֹ🟡⃝ ׅ ֹ🟠⃝ ׅ ֹ🔵⃝ ׅ ֹ🟢⃝ ׅ ֹ⚫️⃝ ׅ ֹ🔴⃝ ׅ ֹ🟡⃝ ׅ ֹ🟠⃝ ׅ ֹ🔵⃝ ׅ ֹ
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬🌱 #سلام بر مهدی (علیهالسلام)
روزِ من... با نام تو شروع میشود.
مولای من …
سَلامٌ عَلَىٰ آلِ يس
سلام بر خاندان یس
🦚🦚🦚🦚🦚🦚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁آغاز فصل زیبای پاییز
با عطر خوش صلوات🍁
🍁اللّهُمَّصَلِّعَلي
🍂مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🍁وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🍁🍂🍁🍂🍁🍁🍂