eitaa logo
✍️•|_مرکز مشاوره وفا_|•👨‍👩‍👧‍👦
3.8هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
🔴مدرس دوره های تربیت فرزند 🟣دوره های شخصیت شناسی واستعدادیابی 🟡مشاوره پیش ازازدواج(نکات مهم خواستگاری) 🔵مهارت های همسرداری و زوج درمانگری 🟢درمان اختلالات عصبی واضطراب،افسردگی ✅ارتباط با کارشناس : @mohsen_zavareh @mohsen_zavareh110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 ترک نماز و دوزخ در قیامت بارها میان اهل بهشت و اهل دوزخ گفتگو رخ می‌دهد که قرآن برخی از آن‌ها را بیان فرموده است. در یکی از آن صحنه‌ها، اهل از مجرمان می‌پرسند: ⁉️ چه عاملی شما را به دوزخ روانه کرد؟ آن‌ها چهار عامل را می‌شمرند، که اوّلین آنها پای‌بند نبودن به نماز است: «لم نک من المصلّین» 📖 📚 منبع: ۱۱۴ نکته در مورد نماز. حجه‌الاسلام قرائتی. ص: ۱۳_۱۲ 🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸 🌸@psychologistvafa🌸
شب 💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید... 🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد .... 🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷 🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..... 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.... 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.... 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم.... 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.... 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.... 🔹شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را دردستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که:چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک وکارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی رابرداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی دانستم درمقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🔹شهید سید مرتضی دادگر فرزند سید حسین اعزامی از ساری وسط بازار ازحال رفتم 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 🟡 🟠 🔴 ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ کانال های مارو به دوستانتون معرفی کنید. 🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸 @psychologistvafa 🌼کانال تخصصی دوره نوجوانی🌼 @nogavananeh 🌺ارسال سوال ورزرو مشاوره🌺 🆔@Adminvafa ╰─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╯
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوی مدرسه و ماه مهر که میرسه میرم به دوران کودکی بوی نارنگی و طعم گس خرمالوهای تازه مادر بزرگ و حال هوای کوچه پس کوچه های قدیم  حال و هوای شال و کلاه و آستین‌های پایین کشیده از سرما  یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ شبتون بخیر و پر خاطره🌜 پاییز و ماه مهر🍁 مبارک و خوش یمن 😊🍂 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴⃝‌ ׅ ֹ🟡⃝‌ ׅ ֹ🟠⃝‌ ׅ ֹ🔵⃝‌ ׅ ֹ🟢⃝‌ ׅ ֹ⚫️⃝‌ ׅ ֹ🔴⃝‌ ׅ ֹ🟡⃝‌ ׅ ֹ🟠⃝‌ ׅ ֹ🔵⃝‌ ׅ ֹ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬🌱‌ بر ‌مهدی (علیه‌السلام) روزِ من... با نام تو شروع می‌شود. مولای من … سَلامٌ عَلَىٰ آلِ يس سلام بر خاندان یس 🦚🦚🦚🦚🦚🦚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🍁آغاز فصل زیبای پاییز ‌ با عطر خوش صلوات🍁 🍁اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍂مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍁وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🍁🍂🍁🍂🍁🍁🍂