هدایت شده از منجي دلها
📝 #داستان جوان ایرانی در فرانسه
✏️جوانی تا صدای #اذان را شنید از راننده اتوبوس خواست تا همان وسط #بیابان برای نماز اول وقت نگه دارد، راننده اول قبول نکرد، اما #اصرار و خواهشهای جوان پاهای او را از پدال گاز به ترمز #انتقال داد. بعد از #خواندن نماز به او گفتم: آقا چه اصراری بود که حتماً #اول_وقت بخوانی. میرفتیم جلوتر، هم رستوران بود هم نمازخانه.
✏️جوان تکانی خورد و گفت: #نمیشد؛ من #قول داده ام که نماز را #همیشه اول وقت بخوانم.
با تعجب گفتم: به چه کسی قول دادهای که این قدر #مهم است؟
✏️گفت: من در #پاریس، پایتخت فرانسه درس میخواندم، اما منزلی که گرفته بودم یک ساعت دورتر از پاریس بود صبحها با یک ماشین عمومی میآمدم و عصرها برمیگشتم خیلی هم #اهل نماز نبودم چهار سال درس خواندم، روز آخر که #امتحان_نهایی برای گرفتن #مدرک بود فرا رسید و من عازم پاریس شدم، اما در راه ماشین #خراب شد راننده هر کاری کرد ماشین روشن نشد #اضطراب سراسر وجودم را گرفته بود؛ اگر به این امتحان نمیرسیدم یک سال دیگر باید #درس میخواندم یک دفعه یاد #امام_زمان علیه السلام افتادم؛ در آن #دیار_غربت به ایشان گفتم: آقا جان اگر اینجا به #داد من برسی و به امتحانم برسم، #قول می دهم همیشه #نمازم را اول وقت بخوانم.
✏️بعد از چند لحظه #آقایی سمت راننده رفت و با زبان فرانسوی محلی از راننده خواست تا ماشین را او #درست کند...
تا دستی به موتور ماشین زد ماشین روشن شد و من و مسافران دیگر #سریع سوار شدیم که به کارمان برسیم بعد #همون آقا به داخل ماشین #نگاه کرد و به زبان فارسی به من فرمود: آقا #قولت_یادت_نرود و به پشت ماشین رفت. من #مات و مبهوت از ماشین پیاده شدم ولی #هیچ_کس را ندیدم.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌐 #منجی_دلها
🌷 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄🌷
https://eitaa.com/monji_delha
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
هدایت شده از حسین مظفری
📜 روایتی خواندنی از تشرف آیتالله شیخ عبدالنبی عراقی به محضر امام زمان (عج)
🔅 مرحوم آیتالله #شیخ_عبدالنبی_عراقی از بزرگان #نجف در زمان مرحوم آیتالله #سید_ابوالحسن_اصفهانی بودند، ایشان مشتاق میشود تشرفی به محضر #امام_زمان (عج) داشته باشد، خدمت یکی از #اولیای_الهی میرسد و از او ذکری میگیرد تا به این ترتیب توفیق تشرف پیدا کند، آن ولی خدا هم به ایشان میگوید به اطراف #مسجد_سهله برو و این #ذکر را بگو، انشاءالله تشرف حاصل میشود.
▫️ ایشان به اطراف مسجد سهله رفته و مشغول انجام آن عمل و گفتن آن ذکر خاص میشود، همان طور که مشغول بود دید دستی به شانهاش خورد، برگشت و دید یک آقای ناشناسی به او گفت آشیخ عبدالنبی با من کاری داشتی؟ ایشان گفت نه با شما کاری نداشتم، آن آقای ناشناس فرمود آشیخ عبدالنبی ظاهرا با من کاری داشتی! ایشان گفت نه آقا با شما کاری ندارم، آن آقای ناشناس هم وقتی شرایط را این گونه دید رفت.
🔸 آشیخ عبدالنبی پس از لحظاتی به خودش آمد و گفت این آقا که بود که مرا به اسم صدا زد و فرمود با من کاری داشتی؟ من به اینجا آمده بودم تا به محضر امام زمان (عج) مشرف شوم، نکند این آقای ناشناس خود حضرت بود؟
🔹 #شیخ_عبدالنبی سریع بلند شد و از آنجا که آن آقا هنوز در زاویه دید ایشان بود، بهدنبال او رفت، شیخ عبدالنبی میگوید من دوان دوان میرفتم، آن آقا با طمأنینه حرکت میکرد، اما من هر چقدر میدویدم به ایشان نمیرسیدم، قرائن و شواهد نشان میداد که ایشان خود حضرت هستند.
▪️ این آقا با فاصله از مسجد سهله وارد بیابانی شد، خانهای در آن #بیابان بود، ایشان وارد آن منزل شد، من هم با فاصله چند دقیقه خودم را به آن منزل رساندم و در زدم، دیدم یک #پیرمرد در را باز کرد، به او گفتم میخواهم خدمت آقا مشرف شوم، پیرمرد گفت صبر کن اجازه بگیرم، به داخل منزل رفت و پس از چند ثانیه آمد و گفت بفرمایید داخل، آقا اجازه فرمودند.
🔅 شیخ عبدالنبی میگوید وارد منزل شدم و دیدم حضرت نشستهاند، آنقدر #ابهت_حضرت مرا گرفته بود و فضا سنگین بود که اصلا نتوانستم صحبت کنم، نه تنها نمیتوانستم صحبت کنم، بلکه #سؤالات_علمی را که پیشاپیش آماده کرده بودم تا از حضرت بپرسم نیز از ذهنم رفته بود، چند دقیقه نشستم و چون فضا بسیار سنگین بود، اجازه خواستم مرخص شوم، آقا هم اجازه دادند، به محض اینکه پایم را از منزل بیرون گذاشتم فضا سبک شد و من سؤالاتم را به خاطر آوردم.
▫️ سریع برگشتم و در زدم، همان پیرمرد در را باز کرد، به او گفتم من سؤالاتم را به خاطر آوردم، میخواهم یک بار دیگر مشرف شوم و آنها را از حضرت بپرسم، پیرمرد گفت آقا تشریف بردند، من سریع گفتم پیرمرد #دروغ نگو، من همین الان از اینجا بیرون آمدم، وقتی این را گفتم پیرمرد گفت اگر من دروغ میگفتم بیست سال #دربان این در نمیشدم، من وقتی این را شنیدم متوجه اشتباهم شدم و از ایشان معذرتخواهی کردم.
🔸 پیرمرد گفت آقا تشریف بردهاند اما #نایب ایشان حضور دارند، اگر سؤالی دارید میتوانید از ایشان بپرسید، من نایب حضرت را هم مغتنم شمردم و وارد منزل شدم، دیدم همان جایی که آقا امام زمان (عج) نشسته بود، آیتالله #آسید_ابوالحسن_اصفهانی که #مرجع_زمان بود، نشسته است.
🔹 آشیخ عبدالنبی میگوید دیدم آیتالله آسید ابوالحسن اصفهانی نشستهاند، به ایشان سلام کردم و گفتم چند سؤال داشتم که میخواستم بپرسم، ایشان فرمود بفرمایید، سؤالاتم را پرسیدم و ایشان به تفصیل پاسخ دادند، خداحافظی کردم و بیرون آمدم، با خودم گفتم آسید ابوالحسن اصفهانی این وقت روز باید در نجف در بیت خودشان باشند، آیا #نایب_امام_زمان (عج) ایشان بود؟ اکنون سریع به نجف به بیت آسید ابوالحسن اصفهانی میروم تا ببینم ماجرا از چه قرار است.
▪️ دوان دوان خودم را به #نجف رساندم، مستقیم به بیت #آسید_ابوالحسن_اصفهانی رفتم، وارد منزل شدم و دیدم ایشان نشستهاند و پاسخگوی سؤالات مردم هستند، چیزی به روی خودم نیاوردم، گفتم چند سؤال از شما داشتم، ایشان فرمود بفرمایید، همان سؤالات را پرسیدم و همان پاسخها را دریافت کردم، من باز هم چیزی به روی خودم نیاوردم، اما ایشان فرمودند آشیخ عبدالنبی حالا باورت شد یا نه؟ عرض کردم بله آقا.
🔅 علاوه بر اینکه #علما و #مراجع ارتباط خاصی با امام زمان (عج) دارند، برخی #افراد_عادی هم توفیق پیدا میکنند در محضر امام زمانشان خدمت کنند، اینها همان کسانیاند که #پاک و #پاکیزه بوده و عمری #مراقب_رفتار و #گفتارشان بودهاند تا گناه نکنند، چشم بر هم بگذاریم دنیا تمام میشود، خوش به سعادت کسانی که عمر دنیویشان را در بندگی خدا طی میکنند و با سرافرازی از این دنیا میروند.
📝 #آیتالله_مظفری | #مسجد_حضرت_علی (ع) | ۱۷ مردادماه ۱۴۰۴
✅ https://eitaa.com/joinchat/3519611638C2e8ffc5f61