eitaa logo
به رنگ مهدویت🎨
1.6هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
211 فایل
کانون مهدویت زمینه سازان ظهور حضرت مهدی ع ✅برگزاری دوره‌های مهدویت ✅دعای ندبه آنلاین ✅پرسش و پاسخ مهدوی لینک حمایت مالی: https://zarinp.al/qaeb12 شماره ۶۰۳۷۹۹۱۶۴۲۶۳۱۵۶۲ به نام فاطمه کره‌جانی ارسال پرسش‌های مهدوی با ما در ارتباط باشید @Mahdaviat_admin313
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅✧❁﷽❁✧┅┄ (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖 🔰 حاج محمّد علی فشندی تهرانی می‌گوید: سال اوّلی که به «مکّه مکرّمه» 🕋 مشرّف شدم، از خدای مهربان در آنجا خواستم که توفیق دهد تا در سال‌های بعد نیز، تا بیست سفر به مکّه بیایم تا شاید امیرالحاج و امام زمان (ع) را هم زیارت کنم.💕 خداوند هم توفیقی بخشید و منّتی نهاد که من علاوه بر آن بیست سفر، چند بار دیگر نیز موفّق به زیارت خانه خدا شدم.🙏 سالیانی بود که به همراه کاروانی به عنوان خدمه و کمکی کاروان مشرّف می‌شدم تا اینکه در سالی [ظاهرا ۱۳۵۳ ش.] مدیر کاروان به من اطّلاع داد که امسال از بردن من معذور است.😢 شاید تصوّر و پندار او این بود که سنّ من رو به پیری رفته و نگران بود که نتوانم در کارهای خدماتی کاروان به او یاری برسانم. از شنیدن این خبر خیلی افسرده و پژمرده شدم.😔 🕌 بنابراین به سوی «مشهد مقدّس» حرکت کردم تا دست توسّلی به دامان سلطان طوس، حضرت رضا (ع) بزنم و از ایشان بخواهم که سفر معنوی حج را امسال نیز نصیب من کند.🤲 در حرم، خیلی منقلب و مضطرب بودم و به سختی می‌گریستم و از آن حضرت، برآورده شدن حاجت خود را می‌خواستم. پس از زیارت جانانه، به قصد بازگشت به «تهران» با آن حضرت وداع کرده، از حرم خارج‌ شدم. در این حین، سیّدی مرا صدا زد و فرمود:🗣 ▫️ آقا! سفر شما را حضرت حجّت (ع) امضا کردند و فرمودند: 🔶 «به حاج محمّد علی بگو برو! منتظر تو هستند!» ▫️ من از سیّد پرسیدم: 🔹 خود حضرت این سخن را فرمودند؟😳 ▫️ سیّد گفت: 🔸 «بله!» ▫️ من نیز بدون درنگ به منزل خود در «تهران» بازگشتم. به محض آنکه به خانه رسیدم... 👈 ادامه دارد... ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ @qaeb12
به رنگ مهدویت🎨
┄┅✧❁﷽❁✧┅┄ #قسمت_اول #داستان‌های_مهدوی ✨#امام_زمان (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖 #قسمت_اول 🔰 حاج محمّد عل
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (ع) در صحرای عرفات 🔖 📎به محض آنکه به خانه🏠 رسیدم، همسرم با عجله گفت: 🔸 «این چند روز را کجا بودی؟ مرتّب از کاروان زنگ می‌زنند و می‌خواهند شما را همراه خود ببرند.» ▫️ من هم بلافاصله به مدیر کاروان مراجعه کردم و پرسیدم: 🔹 شما که نیّت بردن مرا نداشتید، حالا چه‌شده که می‌خواهید مرا هم در این سفر همراه کنید؟!🤔 ▫️ مدیر کاروان سربسته اشاره کرد که از تصمیم قبلی خود پشیمان شده و می‌خواهد من نیز در این سفر طبق معمول سال‌های گذشته به عنوان خدمه با او همراهی کنم. به هر ترتیب، به عنوان کمکی کاروان، به «مکّه» 🕋 مشرّف شدیم. شب هشتم ماه که فردای آن روز حاجیان می‌باید در «» باشند، مدیر کاروان مرا خواست و گفت: 🔸 «وسایل کاروان را زودتر از دیگر کاروان‌ها به «منا» منتقل کن و در عرفات در کنار «جبل‌الرّحمه» خیمه‌ها را برپا ساز ⛺️ تا کاروان ما در بهترین جای ممکن سکنا گزیند.» من نیز فورا لوازم و خیمه‌ها را با اتومبیلی🚙 به آنجا منتقل کردم؛ چادرها را برافراشتم و فرش‌ها را گستردم. 👮🏽‍♂ در این حال یکی از شرطه‌های سعودی (پلیس‌های عربستان) نزد من آمد و به زبان عربی گفت: 🔸 «چرا حالا آمدی؟ اینجا که کسی نیست!» ▫️ من هم با زبان عربی شکسته بسته که تقریبا در این سفرها آموخته بودم به‌او گفتم: 🔹 برای انجام مقدّمات کار، زودتر آمدم. ▫️ گفت: 🔸 پس امشب نباید بخوابی! ▫️ پرسیدم: 🔹 چرا؟ ▫️ گفت: 🔸 «به خاطر اینکه ممکن است دزدانی پیدا شوند و به وسایل حجّاج دستبرد بزنند یا اینکه شما را بکشند. باید خیلی مراقب باشی!»💡 ▫️ با شنیدن این سخنان، ترس عمیقی وجود مرا فرا گرفت. در این حال به یاد حضرت ولیّ عصر (ع) افتادم. به آن حضرت التجا و پناه بردم و پیوسته و پیاپی نام مقدّس آن قبله عالم را بر زبان می‌آوردم.🙄 می‌گفتم: 🔹 یا حجّه بن الحسن ادرکنی! یا خلیفه اللّه الاعظم أغثنی! 👈 ادامه دارد.... ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ @qaeb12
🔖 🔰امام خمینی(ره): بدبختی ملت ما آن وقتی است که از قرآن جدا باشند، از احکام خدا جدا باشند. از جدا باشند. ۱۳۵۸/۳/۲ کانالِ "به رنگ مهدویت"👇 🆔http://eitaa.com/qaeb12
به رنگ مهدویت🎨
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ #قسمت_دوم #داستان‌های_مهدوی ✨#امام_زمان (ع) در صحرای عرفات 🔖#قسمت_دوم 📎به محض آنکه به
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖 🌌 تصمیم گرفتم شب را نخوابم. به همین جهت برای نماز و نافله شب وضویی ساختم و به نماز ایستادم. آن شب در آن بیابان تنهایی، به یاد امام زمان (ع) حال خوشی پیدا کردم. در همین حال صدای پایی شنیدم و به دنبال آن، پرده ی چادر⛺️ کنار رفت. ✨ آقایی در آستانه خیمه بعد از سلام فرمود: 🔶 «حاج محمّد علی تنها هستی؟» ▫️ عرض کردم: 🔹 بله آقا، تنهایم! ▫️ و ناخودآگاه از جا برخاستم و پتویی را چند لا کرده، زیر پای آقا افکندم. آقا نشست و فرمود: 🔶 «حاج محمّد علی! خوب جایی را برای سکونت کاروان انتخاب کرده‌ای! این‌جا همان جایی است که جدّم حسین بن علی (ع) در روز خیمه زده بودند!» ▫️ بعد فرمودند: 🔶 «حاج محمّد علی! یک چایی 🫖 درست کن!» ▫️ عرض کردم: 🔹 «اتّفاقا همه وسایل چای فراهم است جز چای خشک که آن را از «مکّه» نیاورده‌ام.» ▫️ فرمود: 🔶 «شما آب جوش تهیّه کنید، چای خشک آن بر عهده من!» آب که جوش آمد، مقداری چای (که در حدود صد گرم بود) به من مرحمت‌ کردند. چای که دم کشید و آماده شد، فنجانی ☕️ به ایشان تعارف کردم. نوشیدند و فرمودند: 🔶 «شما هم بفرمایید!» ▫️ من هم با اجازه آقا، فنجانی از آن چای نوشیدم که لذّت خوبی برای من داشت.😊 در این‌وقت، دو جوان زیباروی نورانی (در روایت‌های قاضی زاهدی چهار جوان) جلوی چادر آمدند و همان‌جا با احترام ایستادند و به آقا سلامی عرض کردند. آقا از من خواستند که به ایشان چای تعارف کنم. من نیز اطاعت کردم و برایشان چای بردم.☕️ آنان چای را نوشیدند. آقا از من خواستند که چای دیگری نزد ایشان ببرم که من نیز دوباره چای برای آن دو جوان بردم. در این‌وقت آقا به آنان فرمود: 🔶 «شما بروید!» ▫️ آنان نیز خداحافظی کرده و رفتند. در این هنگام، آقا نگاهی به من کردند و سه‌بار فرمودند: 🔶 «خوشا به حالت حاج محمّد علی!» 👈 ادامه دارد... ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ @qaeb12
به رنگ مهدویت🎨
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ #داستان‌های_مهدوی ✨ #امام_زمان (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖 #قسمت_سوم 🌌 تصمیم گرفتم شب را نخ
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖 ▫️ گریه راه گلویم را بست.😢 عرض کردم: 🔹 از چه جهت؟ ▫️ فرمود: 🔶 «چون امشب کسی برای بیتوته در این بیابان نمی‌آید. امشب شبی است که جدّم امام حسین (ع) در این بیابان آمده است.» ▫️ بعد فرمود: 🔶 «دلت می‌خواهد نماز و دعای مخصوصی را که از جدّم رسیده، بخوانی؟» ▫️ عرضه داشتم: 🔹 بله آقا جان! ▫️ فرمود: 🔶 «برخیز و غسلی به‌جا آور و وضو بگیر!» ▫️ عرض کردم: 🔹 هوا طوری است که نمی‌توانم با آب سرد غسل کنم. ▫️ فرمود: 🔶 «من بیرون می‌روم، تو آب را گرم کن و غسل نما!» ▫️ من هم بدون اینکه متوجّه قضایا باشم و اینکه این آقا کیست، مقداری آب را گرم کردم و غسل و وضویی ساختم. چون از غسل فارغ شدم، آقا به خیمه برگشتند و فرمودند: 🔶 «حالا دو رکعت نماز 📿 با این کیفیّت که می‌گویم بخوان: بعد از حمد [در هر رکعت‌] یازده مرتبه سوره توحید را بخوان که این نماز جدّم امام حسین (ع) در این مکان است.» ▫️ و بعد از نماز فرمودند: 🔶 «جدّم، امام حسین (ع) در این بیابان، دعایی خوانده است که من آن را می‌خوانم. تو هم با من بخوان!» ▫️ اطاعت کردم. دعای آقا نزدیک به بیست دقیقه به درازا کشید و در حال دعا، اشک از چشمان مبارکش مانند ناودان فرو می‌ریخت.😭 هر جمله‌ای را که می‌خواند، در ذهن من می‌ماند و من فورا آن را حفظ می‌کردم. دیدم عجب دعای خوبی بود و چه مضامین عالی و بالایی دارد. من با اینکه با کتاب‌های دعا آشنا بودم، امّا تاکنون به چنین دعایی برنخورده بودم. ⚡️در همین وقت به ذهنم رسید که فردا برای روحانی 👳‍♂کاروان مضامین این دعا را بخوانم تا او آنها را یادداشت کند.📝 به محض خطور این فکر در خاطر من، آقا فرمودند: 🔶 «این دعا مخصوص امام (ع) است و در هیچ کتابی نوشته نشده و کسی غیر از امام نمی‌تواند آن را بخواند و از یاد تو نیز می‌رود!» ▫️ با گفتن این سخن، ناگهان تمامی عبارات دعا از ذهن، زبان، خیال و خاطر من محو شد و حتّی کلمه‌ای از آن در ذهن من باقی نماند.😳 👈 ادامه دارد... ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ @qaeb12
به رنگ مهدویت🎨
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ #داستان‌های_مهدوی ✨ #امام_زمان (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖 #قسمت_چهارم ▫️ گریه راه گلویم را
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖 ▫️ پس از پایان دعا به آقا عرضه داشتم: 🔹 آقا این توحید من، به نظر شما خوب است؟ من می‌گویم که همه هستی را از درخت🌳 و گیاه🌱 و زمین 🌎 و ... خداوند آفریده است. ▫️ فرمودند: 🔶 «خوب است! و بیش از این از شما انتظار نمی‌رود!» ▫️ عرض کردم: 🔹 آیا من حقیقتا دوستدار اهل بیت هستم؟ ▫️ فرمودند: 🔶 «آری! و تا آخر هم خواهید بود. اگر آخر کار شیاطین بخواهند فریب دهند، آل‌ محمّد (ص) به فریاد می‌رسند.»💎 ▫️ پرسیدم: 🔹 آیا امام زمان (ع) در این بیابان تشریف می‌آورند؟ ▫️ فرمودند: 🔶 «امام الآن در چادر نشسته است!» ▫️ من با همه این نشانه‌ها و قرینه‌ها باز متوجّه نشدم. به نظرم رسید منظور این است که امام (ع)، اکنون در چادر مخصوص خود نشسته‌اند.🙄 دوباره پرسیدم: 🔹 آیا فردا امام (ع) با حاجیان به عرفات می‌آیند؟🤔 ▫️ فرمودند: 🔶 «آری!» ▫️ عرض کردم: 🔹 کجا می‌روند؟ ▫️ فرمودند: 🔶 «جبل الرّحمه» ▫️ دوباره عرضه داشتم: 🔹 اگر رفقای کاروان بروند، امام (ع) را می‌بینند؟ ▫️ فرمود: 🔶 «می‌بینند امّا نمی‌شناسند!»🌤 ▫️ عرض کردم: 🔹 فردا شب امام زمان (ع) به چادر⛺️ حاجیان هم سر می‌زنند و عنایتی می‌کنند؟ ▫️ فرمود: 🔶 «در چادر شما، آنگاه که روضه عمویم عبّاس(ع) خوانده می‌شود، می‌آید.» ▫️ بعد از این سخنان و پاسخ به این سؤال‌ها، آقا برخاستند تا از خیمه خارج شوند. در این حال رو به من نموده، فرمودند: 🔶 «حاج محمّد علی! شما امسال به نیابت از کسی حج می‌گزارید؟» ▫️ عرض کردم: 🔹 خیر آقا جان! ▫️ فرمودند: 🔶 «می‌شود از طرف پدر من امسال نیابت کنید.» ▫️ عرضه داشتم: 🔹 بله آقا جان! ▫️ در این حال دو اسکناس صد ریالی سعودی 💵 به ‏ من مرحمت کردند و فرمودند: 🔶 «این پول را بگیر و حجّ امسالت را به نیابت پدر من انجام بده!» ▫️ پرسیدم: 🔹 آقا نام پدر شما چیست؟ ▫️ فرمودند: 🔶 «حسن!» ▫️ عرض کردم: 🔹 نام خودتان چیست؟ ▫️ فرمود: 🔶 «سیّد مهدی!» ادامه دارد... ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ @qaeb12
به رنگ مهدویت🎨
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ #داستان‌های_مهدوی ✨#امام_زمان (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖#قسمت_پنجم ▫️ پس از پایان دعا به آق
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖 ▫️ آقا را تا دم چادر بدرقه کردم. ✨ در این‌وقت، آقا برای معانقه و روبوسی‌🫂 جهت خداحافظی برگشتند و با هم معانقه‌ای کردیم. خوب به یاد دارم که خال طرف راست صورتش را بوسیدم.😢 ▫️ آقا دوباره مقداری پول خرد دیگر به من مرحمت کردند و فرمودند: 🔶 «این پول‌ها را نیز به همراه داشته باش و برگرد!» ▫️ عرض کردم: 🔹 «آقا جان من شما را کی و کجا ملاقات خواهم کرد؟» ▫️ فرمود: 🔶 «وقتی که حاجیان، نماز مغرب و عشای خود را خواندند و مدّاح کاروان شروع به ذکر مصیبت عمویم قمر بنی هاشم (ع) کرد، من به چادر شما می‌آیم.» ▫️ در این‌وقت آقا از خیمه خارج شد و من دیگر او را ندیدم. هرچه به این‌طرف و آن‌طرف نظر کردم، دیگر کسی را نیافتم. داخل چادر شدم و به فکر فرو رفتم: 🔹 راستی او که بود؟ سیّد مهدی فرزند حسن! از کجا نام مرا می‌دانست؟ چند بار فرمود: «جدّم حسین، عمویم عبّاس.. .» ▫️ قرینه‌ها و نشانه‌ها را یکی پس از دیگری کنار هم نهادم. خیلی منقلب و بی‌تاب شده بودم. فهمیدم که با امام زمان (ع) هم‌سخن بوده‌ام ادامه دارد... ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ @qaeb12
به رنگ مهدویت🎨
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ #داستان‌های_مهدوی ✨#امام_زمان (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖#قسمت_ششم ▫️ آقا را تا دم چادر بد
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖 از صدای گریه و ناله من😭، شرطه سعودی (پلیس عربستان) سراسیمه آمد و گفت: 👮🏽‍♂ 🔸 «چه شده؟ دزدها آمده‌اند و اثاثیه‌ات را غارت کرده‌اند؟» ▫️ گفتم: 🔹 نه! مشغول مناجات با خدایم. ▫️ او با تعجّب به من نگاه می‌کرد و سرانجام رهایم کرد و رفت😳. تا صبح به یاد حضرت (ع) گریستم. فردای آن روز، قصّه را برای روحانی کاروان تعریف کردم و او هم برای حاجیان نقل کرد و گفت: 🔸 «ای حجّاج! متوجّه باشید که این کاروان مورد توجّه و عنایت امام زمان (ع) است.»😢 ▫️ همه مطالب را به روحانی کاروان گفتم، جز آنکه فراموش کردم بگویم آقا وعده کرده است که شب، به هنگام ذکر مصیبت عمویش قمر بنی هاشم (ع) به چادر ما می‌آید. 🌌 شب‌هنگام، حاجیان پس از نماز📿، روضه‌ای گرفتند و مدّاح کاروان هم، گریزی به روضه علمدار کربلا، حضرت قمر بنی هاشم (ع) زد و حالی در چادر بر پا شد. در آن‌وقت، به یاد سخن آقا افتادم. هرچه نگاه کردم، آن حضرت را درون چادر⛺️ ندیدم. ناراحت شدم و با خود گفتم: 🔹 خدایا! وعده امام (ع) حق است! ✨ در این‌وقت، امام (ع) به خیمه تشریف‌فرما شدند و در میان حاجیان نشستند و در مصیبت عموی خود گریستند. من که آقا را دیدم، خواستم تا عرض ادبی کنم و بوسه‌ای برپای حضرتش بزنم و به مردم بگویم که: 🔹 بیایید و امام زمانتان را ببینید! ▫️ که امام اشارتی کردند و من بی‌اراده و بی‌اختیار بر جای خود ایستادم.🤭 روضه که تمام شد، آقا نیز برخاستند و خیمه را ترک کردند و من دیگر حضرت را ندیدم. پایان ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ @qaeb12
اسماعیل‌های درونت را به قربانگاه ببر و ابراهیم‌وار تبر بر دوش بگیر. هراسی به دلت راه مده، بت‌ها را بشکن و دلت را پاک کن از لوث بت‌های صدرنگ و پرفریب تا قلبت آماده حضور امام زمانت شود؛ آن وقت دلت می‌شود همان حرم خدا. ________________ مراسم استغاثه برای تعجیل در امر فرج (عج) همزمان با سراسر کشور جمعه ۲۱ دیماه رأس ساعت ۴ با کلام: استاد @qaeb12 با نوای: کربلایی جمال باوی مهستان، فاز۲، محله۱، خیابان شریعت غربی، جنب مسجد الغدیر، پایگاه شهید کریمی https://eitaa.com/esteghase_mehestan
____________ مراسم دعا جهت درخواست در تعجیل فرج (عج) همزمان با سایر نقاط کشور همراه با روضه شهادت (ع) با کلام: استاد @qaeb12 با نوای: کربلایی امین شمس کربلایی جمال باوی جمعه ۲۸ دیماه راس ساعت ۱۶ مهستان، فاز۲، محله۱، خیابان شریعت غربی، جنب مسجد الغدیر، پایگاه شهید کریمی https://eitaa.com/esteghase_mehestan
🌠 مظلومیت ارواحنا فداه در بیان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام 🔵 داود بن کثیر رِقّی می گوید: 🌕 از امام موسی بن جعفر (ع) درباره صاحب این امر (یعنی امام زمان علیه السلام) پرسیدم؟ 🔸 حضرت فرمودند: صاحب هذا الامر، هو الطرید الوحید الغریب الغائب عن أهله الموتور بأبیه. 🔺او رانده شده از میان مردم! بی کس! تنها! غریب! و غایب از خاندان خود! و خونخواه پدرش می باشد. 📚 کمال الدین ص ۳۶۱ ح ۴ همین الان در به رنگ🎨 مهدویت عضو شو👇 🆔http://eitaa.com/qaeb12
🌠 💎نقطه‌کمال‌مبعث؛ ظهور امام‌زمان(عج)‌ است. ... 🎉 سالروز بعثت (ص) بر وجود نازنین ارواحنا فداه و همه منتظران ایشان مبارک باد💕 همین الان در به رنگ🎨 مهدویت عضو شو👇 🆔http://eitaa.com/qaeb12