#زندانی_فاو
خاطرات
#عماد_جبار_زعلان_الکنعانی
#قسمت_سی_و_دوم
#گرسنگی
با توجه به اینکه در مخفیگاه چیزی برای خوردن باقی نمانده بود و نفوذ به مقر #توپخانه در آن وضعیت میسر نبود، برای یافتن غذا باز هم به مقر کاتیوشا رفتم. با احتیاط زیاد، وارد سنگری شدم که قبلاً از آن #آبلیمو برداشته بودم. چند قوطی #کنسرو و #کمپوت و مقداری #نان برداشتم و با احتیاط از مقر خارج شدم و خودم را به #حمام رساندم.
در مدت ده روز، چهار بار از مقر #کاتیوشا مواد غذایی آورده بودم. در این مدت از نظر جسمی تا حدودی بهتر شده بودم و تا حد زیادی ترسم ریخته بود و هر وقت میخواستم، بیمهابا، وارد مقر نیروهای ایرانی میشدم و مایحتاج خود را تأمین میکردم. بار پنجم که برای یافتن به مقر کاتیوشا رفتم، در نهایت تعجب دیدم چند #نگهبان_مسلح در محوطۀ مقر گشت میزنند. صبح روز بعد، که دوباره به مقر کاتیوشا رفتم، دیدم یک نگهبان مسلح کنار آشپزخانه روی یک
جعبه مهمات نشسته و مشغول نگهبانی است. بعد از چند ساعت که مقر را زیر نظر داشتم، متوجه شدم آنجا یک #پست_نگهبانی_ثابت است و هر دو ساعت یک نفر مأمورِ نگهبانی از آشپزخانه و سنگرهای اطراف است. به یقین رسیدم آنها متوجه کم شدن مواد خوراکی از آشپزخانه شدهاند. تصمیم گرفتم در مصرف مواد خوراکی موجود صرفهجویی کنم تا شاید ظرف چند روز آینده راه دیگری برای تأمین خوراک بیابم.
ادامه دارد
.