#زندانی_فاو
خاطرات
#عماد_جبار_زعلان_الکنعانی
قسمت پانزدهم
#تلاشی_دیگر
مادرم پیر بود و آن روزها بیخبر از من.
روزها بیخبر از من. میدانستم دوری من با مادرم چه میکند. همۀ سختیها و ناراحتیها و سرگردانیها را به خاطر مادر پیر و مهربانم تحمل میکردم تا روزی برگردم و خوشحالش کنم.
شب ششم یا هفتم بود که تصمیم گرفتم خودم را به خط اول نیروهای ایرانی برسانم تا اگر فرصت مناسبی پیش آمد، خود را به جبهۀ عراق برسانم و اگر نتوانستم، حداقل منطقه را شناسایی و محل استقرار نیروهای ایرانی را برآورد کنم و راهها و معابر موجود برای رسیدن به خط نیروهای خودی را پیدا کنم.
ساعت ده شب از مخفیگاه خارج شدم و خودم را به #مخازن_نفت رساندم. توپخانۀ عراق شهر #فاو و اطراف آن را زیر آتش گرفته بود. آن زمان، بزرگترین خطری که مرا تهدید میکرد گلولههای سرگردان توپ و خمپارۀ عراقیها بود. نه راه پیش داشتم و نه راه پس. تصمیم گرفتم آن شب داخل خاکریز یکی از مخازن نفتی پنهان شوم. البته آنجا هم از شرّ آتش پراکندۀ گلولههای توپخانۀ عراق در امان نبود؛ اما به نظر میرسید در آن اوضاع بهترین جا همان خاکریز باشد.
در ساعتهای نخستین صبح، ارتش عراق برای چندمین بار پاتک زد. در اثنای پاتک، وقتی تانکهای عراقی را دیدم که به صورت گسترده به طرف مواضع نیروهای ایرانی پیشرَوی میکنند، امیدوار شدم که میتوانم از آن وضع نجات پیدا کنم. اما هر یک از تانکهای عراقی که آتش میگرفت انگار دل من هم آتش میگرفت. طولی نکشید که یأس و اندوه جای امید و شادی را گرفت.
حوالی ظهر پاتک تانکهای عراقی کاملاً در هم شکست. تانکهای زیادی منهدم شده بود و از هر گوشۀ میدانِ نبرد ستونی از دود و آتش به آسمان سر میکشید. با تاریک شدن هوا، منورهای ایران و عراق در آسمان تیره و تار درخشیدن گرفت و من، که چیزی برای خوردن نداشتم، خاکریز مخازن نفتی را ترک کردم و به سمت مقر گروهان خمپارهانداز حرکت کردم. با جستوجو در اطراف مقر، مقدار زیادی نان خشک پیدا کردم. آنها را در دو کیسه ریختم و
خودم را به مخفیگاه رساندم. در آن مدت، غذای من کُنار و نان خشک و مقداری شکر بود. ذخیرۀ غذایی من محدود بود و معمولاً در روز یک یا دو وعده غذا میخوردم تا بتوانم مدت بیشتری دوام بیاورم.
شش هفت روز از تصرف منطقه به دست نیروهای ایرانی میگذشت. دیگر ایرانیها کاملاً در شهر مستقر شده و چند #پل_متحرک روی #اروندرود نصب کرده بودند. روزها پلها را جمع و شبها نصب میکردند. دو طرف رودخانه تیرآهنهایی قرار داده بودند تا لنجهای حامل نفرات و مهمات بهراحتی بتوانند پهلو بگیرند. تعداد قابل توجهی #ضدهوایی_دو_لول و #چهار_لول و توپهای #ضدهوایی_75_میلی_متری در منطقه و حوالی مخفیگاه من مستقر شده بود و این وضعیتْ پرواز هواپیماهای عراقی را محدود کرده بود. ایرانیها مهمات و نیروها و ادوات زرهی خود را معمولاً شبها جابهجا میکردند تا از بمباران هوایی و آتش پرحجم توپخانۀ ارتش عراق در امان باشند. موقعیت هموار زمین منطقه اجازۀ تردد در روز را به آنها نمیداد.
ادامه دارد