eitaa logo
سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
86 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
794 ویدیو
11 فایل
بِسْمِ رَبِّ الزَّهْرٰا(سلام‌الله‌علیها)⁦🖐🏻⁩ ⁦❤️⁩خدا کند که مرا با خدا کنی آقـا🌱 💛ز قید و بند معاصی جدا کنی آقـا🌷 💚دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش🌱 💙خودت برای ظهورت دعا کنی آقـا🌷 خادم کانال @AMD313 ارتباط باادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات قسمت دوازدهم بعد از کمی استراحت، برای سیر کردن شکمم از کمد بیرون آمدم. میوۀ درخت سدر هنوز نرسیده بود؛ اما از روی ناچاری مقداری از آن‌ها را چیدم و با ولع خوردم. ضمن شناسایی منطقه و خانه‌های اطراف، به تعداد زیادی لاشۀ حیوانات برخوردم. با دیدن اوضاع منطقه و آثار به‌ جا مانده، متوجه شدم ارتش عراق از استفاده کرده است. این کار با پاتک‌های متعدد و بی‌نتیجۀ ارتش عراق ادامه پیدا کرد. فهمیدم که ماندنم در آن منطقه طولانی‌تر از آن خواهد شد که تصور می‌کردم. هر بار که بمباران هوایی و آتش توپخانۀ عراق شدید می‌شد می‌فهمیدم که نیروهای عراقی خود را برای حمله‌ای دیگر آماده می‌کنند و از این بابت احساس خوشی پیدا می‌کردم؛ اما ساعتی بعد، با شکست پاتک، دَمَغ می‌شدم و به آیندۀ تاریک خود می‌اندیشیدم. من مسئول یکی از پست‌های دید‌بانی بودم و موقعیت جغرافیایی مقرهای گروهان‌های خمپاره‌انداز و توپ‌های ١٠۶ را، که از آنجا مواضع نیروهای ایرانی را زیر آتش می‌گرفتیم، می‌شناختم؛ بنابراین، تصمیم گرفتم برای تهیۀ غذا به آن مقر بروم. حوالی عصر از مخفیگاهم بیرون آمدم و به موازات خاکریز از خانه‌ای به خانۀ دیگر رفتم. موقع حرکت، با احتیاط و هوشیاری کامل اطرافم را زیر نظر گرفتم که مبادا نیروهای ایرانی غافلگیرم کنند. به نزدیک شدم. مقر را بیش از دو ساعت تحت ‌نظر گرفتم و اطراف را خوب شناسایی کردم تا مطمئن شوم نیروهای ایرانی آنجا نیستند. با تاریک شدن هوا، وارد مقر شدم. سکوت همه‌جا را گرفته بود و هیچ جنبنده‌ای در مقر دیده نمی‌شد. مقر خمپاره‌انداز عبارت بود از یک خانۀ خشتی با شش اتاق، سه اتاق برای انبار کردن مهمات، دو اتاق برای پرسنل، و یک اتاق که برای استحمام استفاده می‌شد. وسایل به‌دَردنَخور اتاق‌ها به هم ریخته بود. از خمپاره‌اندازها و مهمات‌ چیزی باقی نمانده بود. چند تکه زیرانداز و پتو و صندوق‌های خالی مهماتْ کف اتاق‌ها افتاده بود. تخت‌های پرسنل به‌ هم‌ ریخته و وسایلشان داخل اتاق‌ها باقی مانده بود. بعد از جست‌وجوی زیاد، چند تکه نان خشک پیدا کردم. آن‌ها را جمع کردم و به آشپزخانۀ مقر رفتم. آنجا هم مقداری چای و شکر و یک قوطی شیرخشک پیدا کردم. همۀ چیزهایی را که پیدا کرده بودم، همراه یک قطعه شبرنگ دایره‌ شکل، که در تاریکی اندکی روشنایی می‌داد، داخل یک گونی سنگری ریختم. در آخرین اتاق هم یک -کلاشینکف با خشاب و یک پیدا کردم. آن‌ها را همراه خوراکی‌ها به مخفیگاه بردم و داخل کمد جا‌سازی کردم. ادامه دارد