eitaa logo
سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
81 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
840 ویدیو
12 فایل
بِسْمِ رَبِّ الزَّهْرٰا(سلام‌الله‌علیها)⁦🖐🏻⁩ ⁦❤️⁩خدا کند که مرا با خدا کنی آقـا🌱 💛ز قید و بند معاصی جدا کنی آقـا🌷 💚دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش🌱 💙خودت برای ظهورت دعا کنی آقـا🌷 خادم کانال @AMD313 ارتباط باادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ دومدافع 🔰 رفیقم شهید شده مات ومبهوت بهش نگاه میکردم سرشو بیـݧ دو دستاش نگہ داشت و بلند بلند شروع کرد بہ گریہ کردݧ _هق هق میزد تاحالا گریہ ے علے و بہ ایـݧ شدت ندیده بودم نهایتش دوقطره اشک بود _ماماݧ همیشہ میگفت :مردها هیچ وقت گریہ نمیکنـݧ ولے اگر گریہ کـنـݧ یعنے دیگہ چاره اے ندارݧ _حالا اقا علی هم داشت گریه میکرد یعنے راه دیگہ اے براش نمونده؟ ینے شکستہ؟ _ݧ اون قوے تر از ایـݧ حرفهاست خوب بالاخره رفیقش شهید شده. _اصلا کدوم رفیقش چرا چیزے بہ مـݧ نگفتہ بود تاحالا؟ گریہ هاش شدت گرفت دیگہ طاقت نیوردم نا خودآگاه یاد اردلاݧ افتادم ،گریم گرفت ترس افتاد تو جونم _اشکامو پاک کردم و سعے میکردم خودمو کنترل کنم _صداے گریہ هاے علے تا پائیـݧ رفتہ بود _فاطمہ بانگرانے اومد بالا و سراسیمہ در اتاق و زد داداش؟زݧ داداش؟چیزے شده؟ _درو باز کردم و از اتاق رفتم بیروݧ بیا بریم پائیـݧ بهت میگم .دستش و گرفتم و رفتم آشپز خونہ فاطمہ رنگش پریده بود و هاج و واج بہ مـݧ نگاه میکرد _زنداداش چرا گریہ کردے؟؟؟داداش چرا داشت اونطورے گریہ میکرد؟؟دعواتوݧ شده؟؟ _پارچ رو از یخچال برداشتم وهمونطور کہ آب و داخل لیواݧ میریختم گفتم : ݧ فاطمہ جاݧ دوست علے شهید شده _با دو دست زد تو صورتشو گفت :خاک بہ سرم مصطفے؟ با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:مصطفے؟؟مصطفےکیه؟؟ روصندلے نشست و بے حوصلہ گفت دوستِ داداش علے _بیشتر از ایـݧ چیزے نپرسیدم لیواݧ آب و برداشتم چرخیدم سمتش و گفتم :فاطمہ جاݧ بہ مامان اینا چیزے نگیا _بعد هم رفتم بہ سمت اتاق علے یکم آروم شده بود _پنجره رو باز کردم تا هواے اتاق عوض بشہ لیواݧ و دادم دستش لیواݧ رو ازم گرفت و یکمے آب خورد _از داخل کیفم دستمال کاغذے و درآوردم و دادم بهش دستمالو گرفت و گریه هاشو پاک کرد _باچهره ے ناراحت گفتم خوبے علے جاݧ؟ _گفتم بریم بیرون ک حال و هوات یکم عوض شه گفت :ݧ اسماء حال رانندگے و ندارم خب مـݧ رانندگے میکنم بعدش یادت رفتہ امروز حرفمو قطع کردو گفت میدونم پنچشنبه اس اما ݧ ،دلم نمیخواد برم بهشت زهرا _با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چے؟ _سابقہ نداشت .علے عاشق اونجا بود .در هر صورت ترجیح دادم چیزے نگم _چادرم رو از زمیـݧ برداشتم و گفتم:باشہ پس مـݧ میرم بلند شد . وایساد.گفت _خوب باشہ برو ماشیـݧ و روشـݧ کـݧ تا مـݧ بیام _ماشیـݧ رو روشـݧ کردم ساعت ۵ بعدازظهر بود _داشتم آینہ رو تنظیم میکردم کہ متوجہ جاے خالیہ پلاک شدم ناخودآگاه یاد حرفهاے فاطمہ افتادم _اسم مصطفے رو تو ذهنم تکرار میکردم اما بہ چیزے نمیرسیدم مطمئن بودم علے چیزے نگفتہ درموردش . _از طرفے فعلا هم تو ایـݧ شرایط نمیشد ازش چیزے پرسید. چند دیقہ بعد علے اومد خوب کجا بریم آقا علی؟ _هرجا دوست دارے و بهتره ماشیـݧ رو روشـݧ کردمو حرکت کردم. _اما نمیدونستم کجا باید برم بیـݧ راه علے ضبط رو روشـݧ کرد مداحے نریمانے: "میخوام امشب با دوستاے قدیمم هم سخـݧ باشم شاید مـݧ هم بتونم عاقبت مثل شهیدا شم میرم و تک تک قبراشونو با گریہ میبوسم بخدا مـݧ با یاد ایـݧ رفیقام غرق افسوسم" _فقط همینو کم داشتیم . _تکیہ داده بود بہ صندلے ماشیـݧ بہ روبرو خیره شده بود بعد از چند دیقہ پرسید:اسماء کجا میرے؟؟؟ _چند دیقہ مکث کردم .یکدفعہ یاد کهف الشهدا افتادم _لبخند زدم و گفتم _احساس کردم کمے بهش آرامش میده _آهے کشید و گفت کهف را عاشق شوے آخر شهیدت میکند _هیییی یادش بخیر چے یادش بخیر ؟؟ _هیچے با رفقا زیاد میومدیم اینجا إ تا حالا چیزے نگفتہ بودے پیش نیومده بود آهاݧ باشہ _تو ذهنم پر از سوال هاے بے جواب بود اما نباید میپرسیدم نزدیک ساعت ۶ بود کہ رسیدیم . _خلوت بود از ماشیـݧ پیاده شدیم و وارد غار شدیم _همیـݧ کہ وارد شدیم آرامش خاصے پیدا کردم اصلا خاصیت کهف همیـݧ بود وقتے اونجایے انگار از تعلقات دنیایے آزاد میشے هیچ چیزے نیست کہ ذهنت رو درگیر و مشغول کنہ _کنار قبرها نشستیم فاتحہ خوندیم _چند دیقہ بینموݧ سکوت بود علے سکوت و شکست و بدوݧ هیچ مقدمہ اے گفت: _پیکر مصطفے رو نتونستـݧ بیارݧ عقب .افتاد دست داعش چشماش پر از اشک شد و سرش رو تکیہ داد بہ دیوار!!!! ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙
❤️ دومدافع 🔰 تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاده بود😔 ساعت ۷و ربع بود.علے پائیـݧ پیش مامانش بود تو آینہ خودم ونگاه کردم .زیر چشمام گود افتاده بود ورنگ روم پریده بود . _لباس هامو عوض کردم و یکم بہ خودم رسیدم . ساعت ۷ونیم شد علے وارد اتاق شد بہ ساعت نگاهے کرد و بیخیال رو تخت نشست میدونستم منتظر بود کہ مـݧ بهش بگم پاشو حاضر شو دیره. _بغضم گرفتہ بود اما حالا وقتش نبود . چیزے رو کہ میخواست بشنوه رو گفتم:إ چرا نشستے ... لبخندے از روے رضایت زد و بلندشد _لباس هاشو دادم دستش و گفتم:بپوش دکمہ هاے پیرهنشو بست از حالم خبر داشت و چیزے نپرسید موهاش و شونہ کرد و ریش هاشو مرتب کرد.شیشہ ے عطرشو برداشت و رو لباس و گردنش زد و بعد گذاشتم تو کیفم _ میخواستم وقتے نیست بوش کنم _چیزے نمیگفت : از کمد چفیہ ے مشکے و برداشت و دور گردنش انداخت. .دیگہ طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشک هام سرازیر شد نباید دم رفتـݧ ایـݧ کارو میکردم اوݧ میدونست چقد دوسش داشتم ،داشت پشیمونم میکرد علے هم داشت اشک میریخت : مرد مگہ گریہ میـکنہ علے 😊😢 لبخند تلخے زدوسرشو تکوݧ داد. ماماݧ اینا پائیـݧ بودݧ . روسرے آبے رو کہ علے خیلے دوست داشت و برداشتم و انداختم رو سرم. علے ؟؟ _بله خانومم؟؟؟ مواظب خودت باش 😊 خوشحالم کہ همسرم،هم نفسم ،آقای خودم مردمـݧ براے دفاع از حرم خانوم داره میره _منم خوشحالم کہ همسرم، هم نفسم، خانومم داره راهیم میکنہ کہ برم _علے رفتے زیارت منو یادت نره هااا مگہ میشہ تو رو یادم بره؟؟؟ اصلا اوݧ دنیا هم... _حرفشو قطع کردم و با بغض گفتم:برمیگردے دیگہ؟؟؟ چیزے نگفت و سرشو انداخت پائیـݧ. اشکام سرازیر شد ،دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم. آروم گفت ان شاءاللہ... گفت:فقط یادت باشہ خانم ... _اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشے و گریہ نکنے قول بده نمیتونم علے نمیتونم میتونے..!!! پس تو هم بهم قول بده زود برگردے قول میدم. _اما مـݧ قول نمیدم علے از جاش بلند شد و رفت سمت ساک مانع رفتنش شدم سرشو برگردوند سمتم _دلم میخواست بهش بگم کہ نره ،بگم پشیموݧ شدم،بگم نمیتونم بدوݧ اوݧ بلند شدم خودم ساکش رو دادم دستش و بہ ساعت نگاه کرد دردے تو سرم احساس کردم ساعت ۸ بود _چادرم رو سر کردم چند دیقہ بدوݧ هیچ حرفے روبروم وایساد و حرفی نزد _چادرم رو ،رو سرم مرتب کردم با صداے فاطمہ کہ صداموݧ میکرد رفتیم سمت در دلم نمیخواست از اتاق بریم بیروݧ پاهام سنگیـݧ شده بود و بہ سختے حرکت میکردم. از پلہ ها رفتیم پائیـݧ همہ پائیـݧ منتظر ما بودݧ _مامانم و ماماݧ علے دوتاشوݧ داشتـݧ گریہ میکردݧ فاطمہ هم دست کمے از اوݧ ها نداشت . علے باهمہ رو بوسے کرد و رفت سمت در زهرا سینے رو کہ قرآݧ و آب و گل یاس توش بود و داد بهم _علے مشغول بستـݧ بند هاے پوتینش بود .دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوے مامان اینا نمیشد . _آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در... درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود... آه ! به اصرار خودت !... ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙