eitaa logo
سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
86 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
794 ویدیو
11 فایل
بِسْمِ رَبِّ الزَّهْرٰا(سلام‌الله‌علیها)⁦🖐🏻⁩ ⁦❤️⁩خدا کند که مرا با خدا کنی آقـا🌱 💛ز قید و بند معاصی جدا کنی آقـا🌷 💚دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش🌱 💙خودت برای ظهورت دعا کنی آقـا🌷 خادم کانال @AMD313 ارتباط باادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
دفتر خاطرات عماد . جبار . زعلان . الکنعانی بعد از عملیات والفجر هشت فاو
خاطرات روزی در خوابیده بودم که در اصلی خانه با ضربه‌ای محکم باز شد و بعد صدای پای چند نفر را شنیدم که وارد اتاق شدند. سربازان ایرانی معمولاً از در اصلی وارد خانه می‌شدند و از در پشتی بیرون می‌رفتند و به این ترتیب راه خود را کوتاه می‌کردند. اگر می‌خواستند خانه را بازرسی کنند، با نگاهی گذرا اتاق‌ها را می‌دیدند و می‌رفتند؛ اما آن دفعه با دفعات پیش فرق می‌کرد. از سوراخ‌های کمد آن‌ها را می‌دیدم. سه نفر بودند. یکی از آن‌ها میان‌سال بود، با محاسن پُرپشت و جوگَندمی و روی جیب پیراهنش دیده می‌شد. دو نفر دیگر جوان‌تر بودند. یکی از آن‌ها خیلی کم سن و سال بود. باورم نمی‌شد. نوجوان‌ها ظاهراً بودند. یکی‌شان، علاوه بر ، هم به کمرش بسته بود. مرد میان‌سال جلوی در اتاق ایستاد و دو نفر دیگر وارد اتاق شدند. آن‌ها آمده بودند تا شاید از میان وسایل به‌جاماندۀ ساکنان روستا چیز به‌دَردبخوری پیدا کنند. لباس‌های کف اتاق و زیر را برداشتند و وقتی دیدند به دردشان نمی‌خورد آن‌ها را به گوشۀ اتاق پرت کردند. روی که جلوی در حمام گذاشته بودم، به مرور زمان و بعد از انفجار گلوله‌های توپ و خمپاره، مقدار زیادی خاک نشسته بود. بی‌احتیاطی کرده بودم و و را روی لبۀ بالای کمد جا گذاشته بودم. آن که جوان‌تر بود به سمت کمد آمد. تنها درِ سالم کمد را باز کرد؛ اما چیزی پیدا نکرد. سرش را که بلند کرد چشمش به آینه و شانه افتاد. آن‌ها را برداشت و به گمان اینکه شاید روی کمد چیز دیگری هم باشد سعی کرد کمد را روی زمین بیندازد. در آن لحظات نفس‌گیر، مانده بودم چه کار کنم. تنها چاره این بود که هر طور شده مانع افتادن کمد روی زمین بشوم. به دیوار حمام تکیه دادم و چهار انگشتی لبۀ بالایی کمد را گرفتم. جوان بسیجی کمد را گرفته بود و جلو می‌کشید. من هم از عقب، با انگشتانم، تختۀ کمد را محکم گرفته بودم تا کمد برنگردد. این کش و قوس حدود پنج دقیقه طول کشید. اعصابم سست شده بود. دیگر قدرت نگه داشتن کمد را نداشتم. تصمیم گرفتم کمد را روی آن بسیجی جوان هل بدهم تا شاید بترسد و فرار کند یا خودم را برای اسارت آماده کنم. یک لحظه، کمد را با فشار به طرف جوان هل دادم. کمد با صدای زیادی بر زمین افتاد و گرد و غبار غلیظی فضای اتاق را فَراگرفت. من، که خودم را در پایان راه می‌دیدم، جلوی در حمام ایستادم و دست‌هایم را به نشانۀ بالا بردم. گرد و غبار داخل اتاق که خوابید، در نهایت تعجب دیدم کسی داخل اتاق نیست. از روی کمد، که کف اتاق افتاده بود، رد شدم و خودم را به در پشتی رساندم. آن سه نفر، در حالی که با هم صحبت می‌کردند، از خانه دور و دورتر می‌شدند. از اینکه از یا حتمی نجات یافته بودم خدا را شکر کردم و به اتاق برگشتم. کمد را سر جایش، جلوی در حمام، گذاشتم و کف حمام نشستم. هنوز بدنم . بعد از آن حادثه، فهمیدم ماندنم در حمام خطرناک و مرگ‌آفرین است. باید چاره‌ای می‌اندیشیدم. تصمیم گرفتم در دیوار کاهگلی حمام یک شکاف به طرف زمین متروکه ایجاد کنم تا در مواقع ضروری بتوانم از آنجا فرار کنم. با که در خانه بود یک شکاف در پایین حمام باز کردم که به زمین متروکه راه داشت. سه طرف زمین را دیوار خانه‌های مجاور احاطه کرده بود و طرف چهارم آن رو به خیابان بود. به مرور زمان و بلندِ خودرو رشد کرده و مانع از آن بود که نیروهای ایرانی را ببینند. اگر از راه شکاف وارد حمام می‌شدم، کسی که در خیابان بود نمی‌توانست مرا ببیند. ابعاد دریچه به قدری بود که فقط می‌شد اول سر و دست‌ها و سپس بدن را با غلتیدن از آن خارج کرد. برای جلوگیری از ورود و به داخل حمام، یک قطعه را جلوی شکاف قرار دادم. با این کار تا حدود زیادی خیالم راحت شد. اگر نیروهای ایرانی از داخل اتاق می‌خواستند مرا بگیرند، می‌توانستم از شکاف دیوار فرار کنم و اگر از سمت شکاف دیوار قصد نفوذ داشتند، بدون نیاز به مقاومت یا درگیری، از داخل ساختمان فرار می‌کردم روزها به‌سختی سپری می‌شد و ذخیرۀ خوراکم رو به اتمام بود. در مقر گروهان و خمپاره‌انداز هم چیزی برای خوردن باقی نمانده بود. پاک مستأصل شده بودم. باید برای یافتن خوراکی به مقرهای دورتر می‌رفتم که در آن صورت جانم بیش از پیش به خطر می‌افتاد. ادامه دارد .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷 امام سجاد علیه السلام: 🌷دعای مؤمن از سه حال خارج نیست: یا برایش ذخیره می گردد یا در دنیا برآورده می شود یا بلایی که می‌خواهد به او برسد دفع می کند. 🌷بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۳۸ 🌷🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّد 🌷🌷وآل مُحَمَّد 🌷🌷وعجل‌فرجهم سلام علیکم صبح بخیر التماس دعا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📅 🗓 چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ 🗓 ۲ ذی الحجه ۱۴۴۴ 🗓 21 ژوئن 2023 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️7 روز تا روز عرفه ▪️8 روز تا عید سعید قربان ▪️13 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام ▪️16 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم ❇️ روز ۱۰۰ مرتبه: یا حَیُّ یا قَیّومُ ای زنده،‌ ای پاینده ❇️ روز به اسم موسی بن جعفر (ع) و علی بن موسی (ع) و محمد بن علی (ع) و علی بن محمد (ع) است. روایت شده در این روز این چهار امام خوانده شود. ذکر روز چهارشنبه می‌شود. ⛔️ برای و دادن روز خوبی نیست. ✅ برای و روز خوبی است‌. ⛔️ برای گرفتن روز خوبی نیست. ✅ برای و روز خوبی است‌‌. ✅ برای روز خوبی است. ✅ برای و روز خوبی است. ⛔️ برای رفتن روز خوبی نیست‌‌‌‌‌. 🔹امروز روز مناسبی است. 🔹امروز برای شروع کارها مناسب است. 🔹دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔹کسی که در این روز بیمار شود زود خوب میشود. 🔸کسی که امروز گم شود، پس از چند روز پیدا میشود، ان شاء الله. 🔸قرض دادن و قرض گرفتن خوب است. 🔸کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است. 🔸خرید و فروش و تجارت، نیکو است. 🔹میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔹رسیدگی به ایتام ونیازمندان و بیچارگان خوب است. 🔹صدقه دادن خوب است. 🔸رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در 《 کعب پاها 》 است. باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد. 🔸 تعبیر خواب خوب، خوب و تعبیر خواب بد، بد میباشد. 🔸 مسیر رجال الغیب از میان غرب و جنوب میباشد. بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید. چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد. 🔹 🔹 اذان صبح ۳:۰۲:۰۳ طلوع آفتاب ۴:۴۸:۴۴ 🔹 اذان ظهر ۱۲:۰۶:۰۱ غروب آفتاب ۱۹:۲۳:۱۸ 🔹 اذان مغرب ۱۹:۴۴:۳۰ نیمه شب شرعی ۲۳:۱۲:۴۰ ⏰ ذات الکرسی عمود ۱۵:۲۴ 🤲 دعا در زمان ذات الکرسی است. 🗓 مخصوص روز است‌‌. 🔰 🔰 یا محمد،کسی که از امت تو بخواهد کسب وتجارتش پر سود باشد باید هنگام آغاز به کار بگوید : بِسْمِ الله الَّراحْمنِالْرَّحیم یا مُرَبِّیَ نَفَقاتِ اَهلِ التَّقْوی وَ مُضاعِفَها یا سائِقَ الْاَرْزاقِ سَحّاً اِلیَ الْمَخْلوُقینَ وَ یا مُفَضِّلَنا بِالْاَرْزاقِ بَعْضَنا عَلیَ بَعْضٍ سُقْنِی وَ وَجِّهْنی فی تِجارَتی هذِهِ اِلی وَجْهِ غَنِّیٍ عاصِمٍ شَکُورٍ آخِذُهُ بِحُسْنِ شُکرٍ لِتَنْفَعَنی بِهِ وَ تُنْفَعَ بِهِ مِنّی یامُرَبِّحَ تِجاراتِ العالِمینَ بِطاعَتِهِ (صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ) سُقْ لی فی تِجارَتی هذِهِ رِزْقاً تَرْزُقُنی فیهِ حُسْنَ الصَّنُعِ فیما اَبْتَلَیتَنی بِهِ وَ تَمْنَعُنی فیهِ(فی تِجارَتی هذِه) مِنَ الطُّغیانِ وَالْقُنُوطِ یا خَیْرَناشِرٍ رِزْقَهُ وَ لآ تُشمِتْ (عَدُوّی) بِرَدِّکَ عَلَیَّ دُعائ بِالْخُسْرانِ عَدُوًّ الی وَاَسْعِدْنی بِطَلِبَتی مِنْكَ وَبِدُعائی اِیّاكَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (وَصَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرِینَ)الْاَخْیارِ وَاسْمَعْ دُعائی وَ اسْتَجِبْ نِدآئی اِنَّكَ سَمیعُ
دفتر خاطرات عماد . جبار . زعلان . الکنعانی بعد از عملیات والفجر هشت فاو
خاطرات برای یافتن خوراکی به مقرهای دورتر می‌رفتم که در آن صورت جانم بیش از پیش به خطر می‌افتاد. یک روز، که خانه‌های روستایی را می‌گشتم، وارد خانه‌ای شدم که در حیاط آن درخت بزرگی وجود داشت. میوه‌های درخت درشت و مرغوب بود. تصمیم گرفتم چند قوطی با خودم ببرم و مقداری از میوه‌های درخت را بچینم و برای چند روز ذخیره کنم.صبح روز بعد، چند قوطی برداشتم و با رعایت احتیاط کامل خودم را به آن خانه، که در کوچه‌ای فرعی قرار داشت، رساندم. درخت سدر شاخ و برگ‌های زیادی داشت و ارتفاع آن کمی بلندتر از سطح خانه‌های روستا بود. بعد از کنترل محوطۀ اطراف، از درخت بالا رفتم و مشغول چیدن میوه‌های آن شدم. قوطی اول و دوم را پر کرده بودم که ناگهان در آهنی خانه با ضربۀ شدیدی باز شد و سه سرباز ایرانی با اسلحه وارد حیاط خانه شدند. سربازها حیاط خانه را برانداز کردند. یکی از آن‌ها وارد اتاق اولی شد و شروع به تیراندازی کرد. دو نفردیگر هم، اسلحه به دست و آماده، جلوی در ایستاده بودند. من، که بالای درخت بودم، ترسان و لرزان آن‌ها را نگاه می‌کردم. کوچک‌ترین حرکت یا صدایی آن‌ها را متوجه حضور من می‌کرد و در آن صورت معلوم نبود چه سرنوشتی برایم رقم می‌خورد. لحظاتی بعد، که برایم بیش از ساعت‌ها گذشت، نفر دوم و سوم هم وارد اتاق شدند. نفس راحتی کشیدم و کمی خودم را روی درخت جابه‌جا کردم. دقایقی بعد، آن سه نفر، بعد از بازرسی اتاق‌های دیگر، وارد حیاط شدند. چند تکه لباس کهنه همراه خود بیرون آوردند و بعد از اینکه دیدند به دردشان نمی‌خورد آن‌ها را کف حیاط انداختند و به اتاق روبه‌رویی، که حکم انبار داشت، رفتند. لحظات به‌کندی می‌گذشت. ترس سراسر وجودم را گرفته بود. کافی بود سرشان را کمی بالا بیاورند تا مرا بالای درخت ببینند. در آن صورت، باید غزل خداحافظی را می‌خواندم. لحظاتی بعد، آن سه نفر، که چیز به‌دَردبخوری پیدا نکرده بودند، از انباری بیرون آمدند و از خانه بیرون رفتند. از بالای درخت آن‌ها را دیدم که راه خود را از کنار نهر و به موازات خاکریزهای در پیش گرفتند و رفتند. با رفتن آن‌ها، با سرعت بیشتری بقیۀ قوطی‌ها را از میوه پر کردم و به حمام برگشتم. ... روزها و ساعت‌ها به همین منوال می‌گذشت. امیدی به نجات نداشتم. از زندگی سیر شده بودم و آن را پست و کوچک و بی‌مقدار می‌شمردم. با گذشت دو سه روز بعد، ذخیرۀ میوه‌های درخت سدر هم به پایان رسید و مجبور شدم دست به کار خطرناک‌تری بزنم. این‌ بار تصمیم گرفتم برای یافتن خوراک به مقر نیروهای بروم که بین مقر گروهان و گردان قرار داشت. قبل از حملۀ نیروهای ایرانی، به مقر اطراف جادۀ اصلی زیاد رفت و آمد می‌کردم و آن حوالی را خوب می‌شناختم. آن‌موقع محافظت از مقر گروهان بر عهدۀ عده‌ای سرباز و از بود که از خدمت نظام وظیفه معاف شده بودند؛ اما به دلیل کمبود شدید نیروی انسانی در ارتش، به‌رغم ناتوانی جسمی، به عنوان و در مقرها به کار گرفته می‌شدند. شب‌هنگام از مخفیگاه خارج شدم و پس از عبور از نهر آب خودم را به خاکریزهای مخازن نفت رساندم. جلوتر رفتم و پشت خاکریزی که مشرف بر پست دژبانی مقر گروهان بود مستقر شدم. حدود یک ساعت مقر گروهان و اطراف آن را زیر نظر گرفتم تا اینکه مطمئن شدم کسی آنجا نیست. حد فاصل بین خاکریز تا مقر نیروهای جیش‌الشعبی زمینی باز و هموار بود. سینه‌خیز خودم را به دژبانی مقر رساندم. بوی تعفن اجساد عراقی فضا را پر کرده بود. هیچ تردد و سروصدایی داخل مقر محسوس نبود. کمی که جلو رفتم به جنازۀ یک سرباز عراقی رسیدم که فقط پاهایش بیرون بود و سر و سینه‌اش زیر خاک بود. از کفش‌های غیر نظامی‌اش فهمیدم او یکی از همان نیروهای معلول و از کار افتاده است که در مقر به عنوان نگهبان انجام وظیفه می‌کرد. از او گذشتم و خودم را به اتاق دژبانی رساندم و به جست‌وجو پرداختم. آنجا چیز به‌دَردبخوری پیدا نکردم. از اتاق دژبانی، به حالت سینه‌خیز، خودم را به مقر نیروهای جیش‌الشعبی رساندم. سقف مقر، که از صفحه‌های آهنی بود، بر اثر اصابت گلوله‌های توپ و خمپاره تخریب شده بود. در اتاق‌ها و آشپزخانۀ مقر هم چیزی برای خوردن پیدا نکردم. داشتم با ناامیدی از مقر خارج می‌شدم که چیزی توجهم را جلب کرد. ادامه دارد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷رسول خدا(ص): 🌷هر کس بخشی از کار مسلمانان را بر عهده گیرد و در کار آنها مانند کار خود دلسوزی نکند، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد. 🌷(کنزالعمال/ج6/ص20.) 🌷🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّد 🌷🌷وآل مُحَمَّد 🌷🌷وعجل‌فرجهم سلام علیکم صبح بخیر التماس دعا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷