قصه های پرغصه
🍃 #فراز_پنجاه_سه #فصل_دوم از کتاب صوتی #مکیال_المکارم که به فرموده ی امام عصر (عج) گردآوری شده است.
✔️امیدواریم که ملت ایران، مشمول توجّهات آن بزرگوار باشند. انشاءاللَّه همه شما و همه ما، هم این توفیق را پیدا کنیم که روزی #در_رکاب_آن_بزرگوار باشیم، #برای_خدا_تلاش_و_مجاهدت_کنیم، در مقابل چشم آن بزرگوار، در راه خدا جانمان را از دست بدهیم و به فیض #شهادت برسیم - که بزرگترین شرف و افتخار است - و #هم_تا_قبل_از_ظهورشان، در زمان غیبت، خدای متعال توفیق دهد که ما سربازان آن بزرگوار، #متوسّل و #متذّکرِ آن بزرگوار باشیم و #اُنس و #رابطه_قلبی_و_روحی با آن بزرگوار برقرار کنیم.
⬅️ اگر شما از این طرف اُنس داشتید، از آن طرف هم #جلب_توجّه، #جلب_تذکّر و جلب #لطف و #محبت خواهد شد.
امیدواریم انشاءاللَّه همه #مشکلات، همه #موانع و همه #سختیها و #رنجها، به برکت این #ارتباط طرفینی، با فضل الهی و با دست قدرت پروردگار #از_بین_برود.
🗓۱۳۷۶/۰۹/۲۵
🔺 #رهبر_معظم_انقلاب🔺
کتاب #مکیال_المکارم که به فرموده #امام_عصر_عج گردآوری شده،
🌱 #فراز_پنجاه_سه #فصل_دوم
@qeseyeporqose
#شهادت همیشه این نیست که در #میدان_جنگ اتفاق بیفته..
گاهی #شهادت در مجاهدت های خالصانه در سنگرهای متعدد رقم میخوره..
فقط باید حواسمون باشه که پامون از سنگر خدمت صادقانه و خالصانه بیرون نره. بی شک پایان اینگونه خدمت ها که برای خداست، #مرگ را #شهادت گونه می کنه که من اسمش رو گذاشتم #شهادت_تدریجی
@jangoganj
@qeseyeporqose
هدایت شده از ٣ دقیقه تفکر
🔴ظهر پنجشنبه 12 دیماه 98
آخرین عکس رزمندگان فاطميون با #فرمانده_جبهه_مقاومت #سپهبد_قاسم_سلیمانی
آخرین روز قبل از واقعه ...
اسرار ناگفته از آخرین روز زندگی سپهبد سلیمانی
پنجشنبه(98/10/12)
ساعت 7 صبح
#دمشق
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،
هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
.
ساعت 7:45 صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در #سوریه حاضرند.
.
ساعت 8 صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند
دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
.
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه
.
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما #پنج_شنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
.
ساعت 11:40 ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
.
ساعت 3 عصر
حدود #هفت_ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خوردویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم #بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
.
ساعت حدود 9 شب
حاجی از #بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و #خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم #عراق است و هماهنگی کنند
سکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاجقاسم با لبخند گفت؛
میترسین #شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ #شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت:
میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، #میوه_رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست...
ساعت 12 شب
هواپیما پرواز کرد
ساعت 2 صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
(راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون)
@tashkilat3min