eitaa logo
قصه های پرغصه
74 دنبال‌کننده
156 عکس
91 ویدیو
4 فایل
دلنوشته های مسافر کانال توسط ادمین اداره می شود
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه های پرغصه
🍃 #فراز_پنجاه_سه #فصل_دوم از کتاب صوتی #مکیال_المکارم که به فرموده ی امام عصر (عج) گردآوری شده است.
✔️امیدواریم که ملت ایران، مشمول توجّهات آن بزرگوار باشند. ان‌شاءاللَّه همه شما و همه ما، هم این توفیق را پیدا کنیم که روزی باشیم، ، در مقابل چشم آن بزرگوار، در راه خدا جانمان را از دست بدهیم و به فیض برسیم - که بزرگترین شرف و افتخار است - و ، در زمان غیبت، خدای متعال توفیق دهد که ما سربازان آن  بزرگوار، و آن بزرگوار باشیم و و با آن بزرگوار برقرار کنیم. ⬅️ اگر شما از این طرف اُنس داشتید، از آن طرف هم ، و جلب و خواهد شد. امیدواریم ان‌شاءاللَّه همه ، همه و همه و ، به برکت این طرفینی، با فضل الهی و با دست قدرت پروردگار . 🗓۱۳۷۶/۰۹/۲۵ 🔺 🔺 کتاب که به فرموده گردآوری شده، 🌱 @qeseyeporqose
همیشه این نیست که در اتفاق بیفته.. گاهی در مجاهدت های خالصانه در سنگرهای متعدد رقم میخوره.. فقط باید حواسمون باشه که پامون از سنگر خدمت صادقانه و خالصانه بیرون نره. بی شک پایان اینگونه خدمت ها که برای خداست، را گونه می کنه که من اسمش رو‌ گذاشتم @jangoganj @qeseyeporqose
#آوینی را فقط #نباید خواند و شنید ، #آوینی را باید #زندگی کرد ... سالروز #شهادت سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی گرامی باد. @qeseyeporqose
هدایت شده از ٣ دقیقه تفکر
🔴ظهر پنجشنبه 12 دیماه 98 آخرین عکس رزمندگان فاطميون با آخرین روز قبل از واقعه ... اسرار ناگفته از آخرین روز زندگی سپهبد سلیمانی پنج‌شنبه(98/10/12) ساعت 7 صبح با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. . ساعت 7:45 صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در حاضرند. . ساعت 8 صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. . گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... . ساعت 11:40 ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! . ساعت 3 عصر حدود ! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... . ساعت حدود 9 شب حاجی از به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم است و هماهنگی کنند سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسین بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد _ که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت 12 شب هواپیما پرواز کرد ساعت 2 صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. (راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون) @tashkilat3min