eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
322 عکس
119 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بر پا
منطقه قرمز ۱۴ 🔺دو تا بیمار بودن که اون قدر که من از حرفهای پرستارها متوجه شدم هر دوشون شبیه هم بودن به لحاظ میزان پیشرفت بیماری. اما رفتارهاشون با هم متفاوت بود. 🔺یکیشون ترسیده بود. هر چقدر هم دیگران تلاش میکردن ترسش کمتر بشه فایده نداشت. از ترس کل بخش رو روی سرش گذاشته بود. خیلی عذر میخوام اما دیدم که از ترس خودش رو خیس کرد. واقعا پرستارها و همه رو کلافه کرده بود. 🔺یه بیمار دیگه بود که حال او هم بد بود. فکر میکنم از اولی بدتر هم بود اینو از نوع حرفهای پرستارها میفهمیدم. ولی یک روحیه لات منشی داشت. پیرمرد بود. دکمه های پیرهنش رو باز میکرد تا آخر که راحت تر باشه. 🔺روی تخت هر طور میخواست میخوابید. پرستارها میگفتن دستگیره کنار تخت رو نخوابونید که موقع خواب از روی تخت نیفتید. این منو که میدید میگفت بخوابونش. میخواست راحت لم بده. من هم براش میخوابوندم ولی یک سره حواسم بود که نیفته. عمده کارهاش رو خودش انجام میداد ولو به سختی. خلاصه احساس میکردم با شجاعت مقابل بیماریش ایستاده. 🔺 عقل در تقابل با بیماری، مجاهدت و شجاعت و امید رو توصیه میکنه تا ترس و انفعال. ترس عاقلانه صرفا تبدیل به احتیاط و مراقبت میشه همین. بعدا دیدم ترسهای بیهوده مخصوص بیمارها هم نیست. 🔺طرف پرستار بود وسط درگیری بود اما واقعا ماجرا براش بزرگتر از حالت عادی بود. خودش با عوض شدن شیفت اومده بود و نمیدونست من شیفت قبل هم اینجا بودم جلوی چشمم تعداد فوتی های شیفت قبل رو چند برابر بیشتر به خودم میگفت. خواستم بگم خوب من هم اینجا بودم چرا دروغ میگی. دیدم طرف واقعا ترسیده. پشت همه حرفهاش ترس رو میشد دید. 🔺 در مقابل یکی بود یک هفته به خانواده اش سر نزده بود یک سره کار میکرد. روز اول با او مقابل شدم وقتی حرف میزد آروم میشدی از بس عاقل و شجاع و امیدوار بود. بعد دیدم تقریبا اکثر پرستارها اینطورین. این حال عادیشونه. 🔺خلاصه این روزها بعضی تحلیلها و اخبار و عکس العملها رو که میبینم یاد اون بیمار میافتم که خودش رو از ترس خیس کرده بود. @ali_mahdiyan
هدایت شده از شعر هیأت
🔹این همه یوسف🔹 به‌نام او که دل را چاره‌ساز است به تسبیحش زمین، مُهر نماز است چراغی مرده‌ام، دل کن دلم را به بسم‌الله، بسمل کن دلم را... بده حالی که حالی تازه باشد که هر فصلش وصالی تازه باشد مدد کن لحظه‌ای از خود گریزم که تاریک است صبح رستخیزم تمام فصل من شد برگ‌ریزان بده داد منِ از خود گریزان الهی سینه‌ای داریم پُر سوز تبسم کن در این آیینه یک روز... همه حیران، چون موساییم در طور تجلی کن، شبی، یا نور، یا نور! تجلی کن که ما گم‌کرده راهیم ببخشامان که لبریز از گناهیم الهی سربه‌زیران تو هستیم اسیرانیم، اسیران تو هستیم اسیرانی سراسر دل‌پریشیم الهی، ما گرفتاران خویشیم... دلم سرگرمِ کارِ هیچ‌کاری امان از این پریشان‌روزگاری نه گفتارم به کار آمد، نه رفتار گرفتارم، گرفتارم، گرفتار دلا برخیز، از این بیهوده برخیز به چشمانم چراغ گریه آویز از آن ترسم که در روز قیامت نیاید دل به‌کار سوختن نیز... الهی درد این دل را دوا کن همین امشب مرا از من جدا کن... خوشا آن دل که با روحش بِحِل کرد بدا دنیا که ما را خون به دل کرد... خوشا آنان که پیش از مرگ، مُردند به راز عشق پی بردند و بردند... به جوش آمد دوباره خون مردی تو اما ای دلِ غافل، چه کردی؟ بخوان امشب به آهنگ جدایی «کجایید ای شهیدان خدایی؟»... «سبک‌باران خرامیدند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند»... خوشا آنان که چرخیدند در خون خدا را ناگهان دیدند در خون به پای دوست دست از دست دادند حسین‌آسا به پایش سر نهادند چو «ابراهیم همت» در منا باش سراپا غرق در نور خدا باش... اگر شوق خدا داری چنین کن صفا و سعی در میدان مین کن بیا چون «میثمی» عبد خدا باش به شوق کعبه‌اش در کربلا باش چقدر این آسمانی‌خاک، زیباست به دنیا گر بهشتی هست، اینجاست... مگو «چمران» بگو غیرت، بگو درد بگو تنهاترین، عاشق‌ترین مرد... «بروجردی»، «جهان‌آرا» و «همت» «محمد»های کوی عشق و غیرت... در این شب‌های غم، شب‌های غربت ز ما دستی بگیرید ای جماعت... چو «مهدی» عاشقی بی‌ادعا نیست به «زین‌الدین» قسم، مثل شما نیست... اگر «مهدی» شدی چون «باکری» باش اگر خواهان حُسنی، «باقری» باش «حسن» رازی که در خاکش سپردیم دریغا پی به معنایش نبردیم حسن یعنی حسین صبرپیشه شهید کربلاهای همیشه حسن گفتی، حسینی‌تر شد این دل به یاد کربلا، محشر شد این دل چه دید آن روز؟ قرآن روی نیزه «حسین» کربلاهای هویزه... حسینِ من ابوالفضلی دگر بود صدایی تابناک و شعله‌ور بود به حقّ حق، به حقّ «تندگویان» شهید تازه‌ای از من برویان «ز جانان مهر و از ما جانفشانی‌ست جواب مهربانی، مهربانی‌ست» دلم دلتنگ مردان صمیمی‌ست مرید «حاج عباس کریمی»‌ست چه ماند از او به جز مشتی غریبی؟ چه ماند از او؟ همین قرآن جیبی... خوشا آنان که تا او پر گرفتند حیات تازه‌ای از سر گرفتند... به «زین‌الدین» قسم اهل نبردیم اگر سر رفت از دین برنگردیم اگر «فهمیده» را فهمیده بودیم همه شیران میدان‌دیده بودیم... تو یادت هست در شب‌های پاوه چراغی آسمانی بود «کاوه» شما از عشق یک دم برنگشتید شهید کربلای چار و هشتید شهیدان سورۀ والفجر هشت‌اند که چون آب از دل آتش گذشتند... چقدر اروند رنگ نیل دارد چقدر این لشکر اسماعیل دارد شهادت را چو اسماعیل عطشان تمام روزهاشان عید قربان به حیدر سیرتانِ لیلة‌القدر به «اسماعیل»‌های لشکر «بدر» به گلگون پیکران لشکر «نصر» به حق سورۀ «والفتح» و «والعصر» الهی گوشۀ چشمی به ما کن به ما حال مناجاتی عطا کن... تمام «قدسیان» «خوش‌سیرتان‌اند» دل ما را به آتش می‌کشانند به یاد بچه‌های «لشکر هفت» قرار از دل شد و خواب از سرم رفت... به حقِ «یا محمد! یا محمد!» توسل کن بیاید «حاج احمد» بیا در اوج زیبایی بمیریم دم مُردن «تجلایی» بمیریم افق، چاک دل خونین‌جگرهاست سحر، جا پای مفقودالاثرهاست بیا و مرتضایی کن دلت را خدایی کن، خدایی کن دلت را شهیدی بود چون «آوینی» این دل چرا شد غرق در خودبینی این دل؟... برادرهای من! امشب بمانید برایم سورۀ یوسف بخوانید چو ماهی بی‌تکلف بود یوسف درون چاه، یوسف بود، یوسف کجا یوسف اسیر چاه تن شد؟ به هر گامی خلیل بت‌شکن شد چرا ما ماه کنعانی نباشیم؟ چرا ما یوسف ثانی نباشیم؟ چرا ما چشم یوسف‌بین نداریم؟ مسلمانیم و درد دین نداریم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3765@ShereHeyat
هدایت شده از بر پا
منطقه قرمز ۱۵ 🔻روز اول از مسوولین بیمارستان پرسیدم اگر بخوام چند شیفت پشت هم کار کنم، جایی هست برای استراحت؟ گفتند بله. 🔻اون روز از صبح تا شب تو بیمارستان بودم. واقعیتش نه تونستم چیزی بخورم نه آبی بنوشم. نمیدونم به خاطر صحنه های درد و رنج بیماران بود که میل به خوردن و نوشیدن نداشتم یا اینکه ترس از مبتلا شدن به ویروسی که تاثیرش رو میدیدم یا به دلیل گرمایی که به خاطر پوشیدن لباسها تحمل میکردم. آخرش یکی از پرستارها گفت اگه به خودت نرسی نمیتونی ادامه بدی ضعیف میشی. خلاصه شب تصمیم گرفتم برم توی استراحتگاهی که قولش رو گرفته بودم. 🔻آدرس اونجا رو پرسیدم گفتند اون طرف بیمارستانه. پشت درختها و باغچه ها. شب توی تاریکی هوا از بین درختها عبور کردم. رسیدم به یه ساختمان که ظاهرا اونجا رو هم تازه ساخته بودند کلینیک برای چه بیماری یادم نیست ولی هنوز استفاده نمیکردند. 🔻رفتم پیش نگهبان اون ساختمون. درها رو باز کرد. یه سالن خالی و تاریک که کسی توش نبود. در اتاق رو برام باز کرد اتاق خواب نبود شبیه مطب دکترها بود که توش تخت گذاشته بودند. یه اتاق کوچک بدون پنجره. مثل سلول انفرادی. 🔻نگهبان رفت. من موندم و یه اتاق وسط یه ساختمان خالی. پشت بیمارستان. روز اول، بعد از صحنه هایی که همه اش توی ذهنم رژه میرفتند. صحنه لبخند بیمارهایی که سخت نفس میکشیدند. پرستارهایی که با صبر و با عشق کار میکردند. صحنه های تلخ و شیرینی که با هم تماشا میکردم دلهای بیماران که به خاطر بیماری رقیق شده بود و به خدا نزدیک و دلهای پرستاران و خدمه که به خاطر جهادشان الهی شده بود ولی بی ادعا. نشستم رو به قبله.... 🔻خدایا من اینجا چه میکنم. من باید توی کتابخونه باشم. سر کلاس باشم. پای مباحثه و کتاب و جزوه باشم. بین بیمارهای کرونایی، توی یه ساختمان خلوت و غریب خدایا این چه کلاس درسی است که مرا آورده ای؟ 🔻 شاید باور نکنید اما در اون مکان غریب، احساس خوشی داشتم از این غربت و تنهایی از این خستگی و تشنگی و گرسنگی. از این خلوت... @ali_mahdiyan
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهداء هوامونو دارن... روایت از مجلس عقدی عجیب... @qoqnoos2
هدایت شده از هیئت فقه ‌و شهادت
⭕️ السلام علیک یا غریب الغرباء ▫️ به خیال خود درهای حرم را از کربلا تا قم و مشهد به روی اهل بیت بسته‌اند؛ روزگاری دراز؛ خصوصاً از شروع نهضت خمینی اعلام کرده‌اند که اجازه نخواهند داد ائمه؛ وارد جامعه و جهان امروز بشوند. اجازه نخواهند داد خدای ناکرده فریاد استکبار ستیزی ائمه و شیعیان واقعی‌شان لرزه به جان طواغیت و یزیدیان زمان از لندن تا واشنگتن تا تل‌آویو بیندازد؛ ▫️حالا همان‌ها که قرن‌هاست ائمه را و مکتب را محصور می‌خواهند، با فحش‌های رکیک، حصارهای حرم رضوی را می‌شکنند که امام را از محاصره دربیاورند! 🔴یا اشباه الرجال و لارجال... حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال... ▫️این شمایید که همچون سلف فاسدتان امام را محاصره کرده‌اید و مکتب اهل بیت را در چنبر کاخ‌ها و کافه‌هایتان اسیر می‌خواهید. و این جمهوری اسلامی است که درهای حرم را به جهان معاصر گشوده و پرچم‌های اهل بیت را در سراسر جهان به اهتزاز درآورده‌است. ▫️وحشت امروز شما و اربابانتان از بسته شدن چند در چوبی و فلزی نیست. از باز شدن درهای جهان به روی مکتبی است که هفتصد سال سعی رنسانسی‌های لائیک‌ در القای تقابل "علم و دین" و "معنویت و عقلانیت" را نقش بر آب کرده‌است. مکتب اهل بیتی که کهف الوری هستند چون ذوی‌النهی و اولی‌الحجایند. ▫️همانان که در حوادث واقعه شیعیان خویش را نه به جماعت اشرا و بطرا یا کاسه لیسان ملکه الیزابت، که به فقهای حافظ دین، توصیه کرده‌اند. بی بی شما همان است که صبح و شام، در لندن عربده‌هایتان را اکو می‌کند. ▫️به بی بی سی‌تان خوش باشید؛ شما را چه به بی بی دو عالم که غبار مرقد پنهانش سرمه چشم خواجه نصیرها و احمدی روشن‌هاست. ▫️عالم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم در حلقه جهل شما و مکر اربابانتان؛ غریب الغربا خواهد بود و جرم جمهوری اسلامی آن است که این حلقه را شکسته است. ▫️اگر مالک اشتر شیعه است؛ ربیع بن خثیم کیست و اگر قاسم سلیمانی؛ حیدری است شما کیستید قاذورات! ▫️ملالی نیست. در کرونای جهل و سرنای غیظتان بدمید! ▫️حیدرحیدرتان که طنینی شیرین در گوش اهل نکراء دارد؛ همان قرآن‌های بر سرنیزه است که خاطره تلخش قرن‌هاست شیعه را سوگوار مظلومیت علی کرده است. ▫️خواب دیده‌اید اما حضرات! این شیعه صفین و نهروان دیده را؛ عربده‌های جاهلانِ عمروعاص فریفته؛ خواب نتواند کرد. ▫️مشهدی‌ها هم، شما را خوب به یاد دارند؛ روزی که در کنار مأمون به تشییع علی بن موسی آمده بودید و از همه بیشتر جزع و فزع می‌کردید تا مگر تفکر جاهلی"مسمومتان" را پنهان توانید کرد و ما اگر آن روز فریب شما را می‌خوردیم، امروز نام این شهر "مشهد" نبود که قرن‌هاست به قامت ایستاده تا فریبکاران و فریب خوردگان را رسوا کند؛ آن‌ها که می‌خواستند ثامن الحجج را نه شهید و شاهدی برای تمام جهان و تاریخ، که مرده‌ای معرفی کنند که هارون، نزدیک‌ترین مسلمانان به اوست چون به کناره‌های ضریحش چسبیده است! ▫️به حمایت بی بی لندنی‌تان دل خوش نکنید؛ شیعیان عالم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم نخواهند گذاشت، مامونیان دیگر بار پرچم عزا بلند کنند. "وحید جلیلی" 🚩 @feghhoshahadat
هدایت شده از بر پا
منطقه قرمز ۱۶ 🔺سلام خانم! چطور حاضر شدی همسر یک طلبه باشی؟ اون هم توی یک شهر غریب. چطور حاضر شدی با نداشته های همسرت بسازی. با فقرش که پشت چهره عزت پنهانش میکند. چطور حاضر شدی تهمتها و توهین ها و نیشخندها را تحمل کنی؟ 🔺شنیدم هنوز سالگرد ازدواجتان را ندیده بودید. همسرت میگوید عاشق امیرالمومنین است. از او یاد گرفته مثل پروانه دورت باشد کمکت کند. همسرت میگوید اسم فرزندتان را محسن گذاشته بودید به یاد محسن شهید امیرالمومنین. راستی از محسنت چه خبر. 🔺امروز مظلومانه و غریبانه گوشه بیمارستانی که شوهر طلبه ات درش مجاهدت میکرد پر کشیدی. شنیده ام مرگ زن باردار حکم شهادت را دارد. شوهرت هم رو سفیدت کرد. جلوی بیمارها و پرستارها گریه نکرد. رفت گوشه ای آرام اشک ریخت. با عمامه ای بر سر. با دستهایی که برای جهاد آستین بالا زده بود. 🔺خوش به حالتان. ولی من نگران مادرت هستم و پدرت. هوایشان را داری از بهشت؟ پدرت به بچه ها گفته بود جنگ ما با آمریکا است. نمیدانم چه کرده با جان این مردم شرابی که روح الله نوشانده به آنها. نمیدانم به خدا الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها 🔺دلم گرفته. برای همسران طلبه ها. که گمنامند خیلی گمنام. علامه طباطبایی میگفت ثواب المیزان را با همسرم شریکم. چرا؟ شاید چون همه وجودشان اخلاص است. وجودشان را خرج دین خدا میکنند و کسی هم نمیفهمد چطور همه تلاشهای یک طلبه به پشتیبانی آنها است. 🔺اما سلام خانم. خوش به حالت کنار حضرت معصومه سر به دامنش گذاشتی . و خوش به حال همسرت که امروز مزه روضه های امیرالمومنین را طور دیگری میچشید. 🔺خانم! امروز با پر کشیدنت خیلی ها از خجالت آب شدند. به خاطر همه تهمتهایی که به طلاب مظلوم و همسران گمنام آنها میزنند. 🔺خوش به حالتان خانم. بهشت گوارایتان. @ali_mahdiyan
هدایت شده از بر پا
منطقه قرمز ۱۷ 🔺از روز اول که وارد کار شدیم، محمد هم باهامون وارد شد. محمد از دار دنیا یه مادر داره که همه زندگیشه. عاشق مادرشه. پدر محمد شهید شده. از رزمنده های بدون مرز قدس که چون از قبل شیمیایی هم بوده یک سال قبل شهید میشه. 🔺خیلی موافق نبودم بیاد. تازه مادرش براش آستین بالا زده و داره داماد میشه. خدای نکرده چیزیش بشه سخت خوب. یک بار عزمم رو جزم کردم که بهش بگم محمد تو نیا. رفتم که بگم یه دفعه بی مقدمه گفت حاج آقا من احساس میکنم امروز ماموریتی غیر از این ندارم. انقدر محکم این حرف رو زد که جا خوردم. 🔺میگفت دوست دارم همه بدونن چیزهایی که دیدم و شنیدم. جانبازی رو دیدم که سالها است به خاطر ریه هاش به قول خودش میره اون دنیا و بر میگرده کرونا گرفته بود و تو بخش کرونایی ها بستری بود اما همین جانباز با همین حالش از شر کرونا هم خلاص شد و مرخص شد و برگشت خونه. به خدا عمر دست خدا است بخواد میبره بخواد نگه میداره. 🔺میگفت سیزده رجب، توی بخش با یکی از طلبه ها شروع کردیم مناجات و ذکر مداحی برای بیمارها. اینو میخوندیم که؛ یا علی یا علی دل به عشقت منجلی روی قلبم از ازل حک نمودم یا علی.... 🔺وسط خوندنمون یک دفعه یه گوشه دیگه بخش حال بیماری بد شد و پرستارها همه بدو بدو در تکاپوی احیا و رسیدگی به بیمار، همه میخواستن ما ذکرمون رو ادامه بدیم . پرستارها کار میکردند و گریه میکردند بیمارها حال دیگه ای داشتند، کل اون بخش ذکر علی علی گرفته بود کنار بیماری که معلوم نبود میمونه یا میره. کنار پرستارهایی که با همه وجود داشتند تلاش میکردند و دلهاشون غرق محبت به بیمار و ذکر آقا بود. 🔺بعد محکم گفت میایستم پای کار. توی دلم گفتم فدای خودت و پدر شهیدت. فدای خودت و چشمهای تو که حکمت و معنویت رو رصد میکنه. فدای خودت و خمینی روح الله که نسل بعد نسل رو با نفسش تربیت میکنه. فدای تو و مردمی که بالاتر از همه پزشکی ها و مراقبتها و محبتها، اما همه عشقشون ذکر و توسل به امیرالمومنیه. مردترین مرد در سهمگین ترین طوفان بلایا. مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی @ali_mahdiyan
هدایت شده از بر پا
منطقه قرمز ۱۸ 🔺دو تا آقا را دیدم که داشتند از کنار رفقای طلبه ام جدا میشدند. نگاهم که بهشان افتاد سلام کردم. یکی با لبخند و محبت جواب سلامم را داد اما دیگری هیچی نگفت. قیافه شان شبیه هم بود ولی آنکه جواب سلام نداد عینک داشت و قیافه اش بیشتر شبیه خارجی ها بود. 🔺واقعیتش با دیدنشان احساس کردم ازشان بدم میاید، حالم بد شد اصلا. شیطان را لعنت کردم گفتم بی خیال بابا. چته چند وقته میری بیمارستان کمک کرونایی ها مراقب باش بیخودی از این و اون بدت نیاد. خراب میکنی همه چیز رو با بد دلی. ولی چه کنم دله دیگه دست خودم که نیست. فقط یک نظر نگاه کردم سلام کردم و جواب شنیدم اما عجیب احساس تنفری ازشان در وجودم شکل گرفت. 🔺رفتم پیش بقیه طلاب. بعد از سلام و احوال پرسی گفتم کی بودند اینها؟ عبدالله گفت اون خارجیه خبرنگار رویترز و کانال چهار تلویزیون انگلیس بود. این یکی ایرانیه هم خبرنگار رکنا بود. همون جایی که اولین بار خبر دروغ تجاوز به زن فقیر در قبرستان برای چند قرص فلافل رو همه جا پخش کرده بود. این آقای خبرنگار رکنا داشت تلاش میکرد نه برای خودش بلکه بیشتر برای آن خبرنگار رویترز که اجازه بگیره از ما که باهاشون مصاحبه کنیم. 🔺پرسیدم شما چه گفتید؟ گفت هیچی محترمانه بهشون گفتیم برید گم شید. با خنده گفتم بابا خارجیها اومدن ازتون مصاحبه بگیرن چرا دکشون کردید؟ علی اخباری یعنی یکی دیگه از طلبه ها یک دفعه یه حرفی زد که از شوخی خودم هم خجالت کشیدم. اونقدر سفت و پر اعتقاد گفت که به جانم نشست گفت اینها بازوی طاغوتند بازوی رسانه ای شیطانند. با اینها در جنگیم این جنگ شوخی نداره. 🔺بچه ها گفتند باید به بقیه طلبه ها و مسوولین اطلاع بدیم که با این ها مصاحبه نکنن. به یکی از مسوولین هم تماس گرفتیم گفتند بله خبر داریم اینها تیمهای مختلف رو فرستادن قم قاطی کار طلبه ها میخوان کار اینها رو حاشیه دار کنن. 🔺نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت. خوشحال از اینکه توی کاری شرکت کردم که دشمن رو به تکاپو انداخته و برای ضربه زدن به ما نزدیکش کرده. ناراحت از اینکه چقدر غافل بودم از اینکه رفتارهای ما را این دشمنان خبیث این قدر از نزدیک رصد میکنند. @ali_mahdiyan
هدایت شده از بر پا
منطقه قرمز ۱۹ 🔻موقع سال تحویل یاد جریانی افتادم که شیخ علی اصغر محمدی رفیقم که با هم وارد بیمارستان شدیم، برام تعریف کرد. میگفت یه جوونی رو دیدم که آنقدر حالش بد بود که گفتم بعیده زنده بمونه. خیلی حرف نمیزد روحیه اش هم داغون بود. 🔻همه تلاشم رو کردم که لااقل روحیه اش رو عوض کنم. میگفت من میمیرم اما بمیرم زنم چی میشه پسر یک ساله ام چی میشه؟ اون روز بیشتر از هر بیماری کنار تخت او نشستم با او صحبت کردم. میخواستم آرومش کنم و روحیه اش رو عوض کنم. 🔻دیگه باهاش رفیق شده بودم. میگفت یه شب یکی دیگه از طلبه ها هم اومد کنارم. اون شب حالم خیلی بد بود. اون طلبه اومد قرصم رو بهم بده تا بخورم. گفتم نمیتونم بخورم. توان ندارم. من میمیرم. طلبه با محبت و با آرامش خاصی قرصم رو داد و گفت نترس آرزو کن خدا آرزوهات رو میشنوه. قرصم رو خوردم. 🔻این بار با خدا طور دیگه ای مناجات کردم گفتم من کسی نیستم، برای بچه ام هم نمیترسم ، تو خدای بچه من هم هستی. اگر میخواهی منو ببری ببر خانواده ام رو به چه کسی بسپارم بهتر از تو. آماده ام برای مرگ. میگفت احساس کردم کوهی از تکبر و غرور در درونم شکست و فرو ریخت. 🔻احساس میکردم از همیشه به خدا نزدیکترم. حال خوشی داشتم. همیشه از این همه تکبر و غرور خودم بدم میامد به نظرم قبلا رابطه ام با همه بد بود با همسرم با برادرم با همه. ولی بعد از آن احساس کردم دیگه مانع همیشگی در وجودم خرد شد. اون شب احساس کردم حالم خوب شد... 🔻اون جوون مرخص شد. حالش هم خوب شد. رفیقم میگه هنوز باهاش در تماسم بهم میگه کرونا اگر برای همه بد بود ولی برای من سوغاتی های زیادی داشت. با شما طلبه ها رفیق شدم نمیدونم چرا ولی دوست دارم با خدا حرف بزنم. رابطه ام با همه خوب شده. احساس میکنم سبک شدم از همه غرورها و تکبرها. 🔻از وقتی این ماجرا رو شنیدم تا امروز دائم یاد این داستانم. ای خدایی که پیش چشمان موسی تجلی بر کوه کردی و نابودش کردی. بر کوه غرور و تکبر ما هم تجلی کن. ای خدای مقلب القلوب به حق باب الحوائجت، حول حالنا الی احسن الحال.... @ali_mahdiyan
هدایت شده از بر پا
منطقه قرمز ۲۰ 🔻توی بیمارستان به جز رسیدگی به بیمارها، به نیروهای خدماتی هم کمک میکردم. اولین بار یکی صدایم زد و گفت حاج آقا میتونی کمک کنی؟ گفتم چه کار؟ گفت هیچی ملحفه ها رو باید عوض کنیم. هر ملحفه رو باید بر میداشتیم بعد کل تخت رو با مواد ضد عفونی تمیز میکردیم، بعد هم ملحفه جدید روی تخت و متکا و بقیه کارها. اولش بلد نبودم نگاه میکردم. او هم انگار از اینکه هیچی بلد نیستم تعجب کرده بود. گفت صبر کن یک بار انجام میدم تا یاد بگیری. 🔻موقع ضدعفونی و تغییر ملحفه ها دو تا حس متناقض داشتم که خیلی برام جالب بود. احساس خوش اینکه یکی مرخص شده و احساس نگرانی و ناراحتی از اینکه یک نفر جدید داره میاد. قبلا همچین احساسی رو تجربه نکرده بودم. 🔻یک بار یک نفر دیگر گفت این مواد ضد عفونی رو بگیر و کف همه اتاقها رو تی بکش. فکر کنم آب و وایتکس بود. بویی نمیفهمیدم بوی خاصی نداشت از روی نوشته روی ظرفش متوجه شدم. کف اتاقها رو تی میکشیدم. یک بار هم زیر یک تخت را جارو کردم که یک نفر چند دقیقه قبل رویش جان داده بود. نمیدانم چرا به من بدبخت گفتند زیر تخت را تمیز کنم. کلی هم روی تخت و زمین را مواد ضدعفونی ریخته بودند. داخل اتاق شدم روی تخت کناری هم یک نفر دیگر بود که فکر کنم او هم نفسهای آخرش بود. اتاق را جارو کردم. خیلی چیزها روی زمین ریخته بود. که باید جمع میشد. با خودم گفتم مگر من کی هستم؟ هیچ کس؟ بیش از ده سال است زن و مرد کوچه و خیابان به خاطر لباس سربازیم احترامم کرده اند. نکند خیال میکنم کسی هستم؟ 🔻بیهوده نیست حضرت مسیح پای حواریون را شست و به آنها یاد داد پای مردم را باید بشویید. این معنای اخلاقی است که امام خمینی یادمان داد. باید خاکسار باشی. خاکسار و نوکر این مردم. مخصوصا بیش از همه ما طلبه ها. 🔻بعضی خیال میکنند طلبگی یعنی فقط پژوهش و کتاب نوشتن و منبر رفتن و مشاوره دادن. خدمت عملی را خلاف زی طلبگی میدانند. اما من طلبگی را از سید علی یاد گرفتم از امام روح الله. از که امام نوشت وقتی امام میگفت طلبه های رزمنده رساله عملیه نوشتند به مجاهدتشان. با لباس جنگ و عمامه شان. 🔻خمینی یادم داد که طلبه فقط مساله گو نیست او دنبال علمش میدود تا پیاده شدن علم را در جامعه ببیند. اگر میخواهی دین در جامعه پیاده شود باید مردم بخواهند. و این معنای مردمسالاری است. و اگر میخواهی مردم حرکت کنند باید خادم آنها باشی خاکسارشان باشی. تواضع جلوه عبودیت است. باید پیشرو باشی. باید آستین بالا بزنی. باید به جز تحقیق اهل تحقق باشی. 🔻اتاقها را تی میکشیدیم و این باعث شده بود گارد اولیه پرستارها و دکترها نسبت به ما شکسته شود. دوستمان داشتند. یک بار یک پرستار اعتراض کرد که شستن دستگاه تنفس بیماری که تازه از دنیا رفته را به اینها نسپارید. خطرناک است. نمیدانم چرا اما احساس میکردم فضای بخش با ما همراه بود و رفیق. 🔻هنگام تی کشیدن دستورهای بیماران را انجام میدادم. یکی میگفت پنجره را ببند. یکی میگفت دم در دستشویی را بیشتر بکش. یکی میگفت این زیر تخت مرا نکشیدی. خدایا تو هم گناهان مرا همینطور پاک میکنی؟ ای خدای عیسای نبی و حواریینش. ای خدای پیامبر اکرم و اهل بیتش. ما را مبعوث میکنی؟ دلهای ما را زلال میکنی به نام خودت . ای خدای اقرا و ربک الاکرم @ali_mahdiyan
هدایت شده از بر پا
منطقه قرمز ۲۱ 🔻طلبه نیجریه ای زبان فارسی هم خوب بلد نبود ولی التماس میکرد اجازه دهیم بیاید خدمتگزاری بیمارها کند. ما طلبه ها وقتی خودمان یا خانواده مان کم میآوریم میرویم سراغ زندگی این طلبه های خارجی. طرف چند سال است در غربت است و نمیتوانسته به پدر و مادرش سر بزند بمیرم برای خانواده اش. اگر بپرسی چرا ایران چرا قم چرا طلبگی چرا حتی دین؟ فقط یک پاسخ میدهد؛ انقلاب. 🔻طلبه هفده هجده ساله دیشب شیفت شب بوده تا صبح. پریشب هم شیفت شب بوده تا صبح. امروز هم التماس میکند. میگوییم استراحت کن. چته ؟ چی دیدی؟ برو شب تلویزیون ببین. استراحت کن. پیش خانواده باش. نمیدانم چرا اینطور مصر است. چرا واقعا؟ 🔻شب پیر مرد خوابش نمیبرد. طلبه چند بار به او سر زد. آخرش یک راهی به ذهنش رسید. گفت حاجی میخواهی برات قصه بگویم. پیر مرد لبخند زد و گفت آره پسرم. طلبه کنارش نشست و قصه گفت. بسم الله الرحمن الرحیم یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود..... 🔻بیمار، تنگی نفس داشت. نمیخوابید. میگفت میترسم بخوابم و توی خواب نتوانم نفس بکشم. چه ترسیه آخه این ترس. طلبه گفت تا صبح کنارت مینشینم. بخواب. من بیدارم. 🔻جانباز شیمیایی با ترکشی در ریه اش. کرونا هم اضافه شده بود. طلبه کنار او مینشیند آهسته آهسته غذا در دهانش میگذارد. ناگهان با دو تا سرفه، بیمار همه را بالا میآورد. طلبه میگوید به دلم رجوع کردم دیدم احساس اذیت نمیکنم چندشم نشد با افتخار تمیز کردم. امروز من نوکر نوکران توام حسین جان.... 🔻 باور میکنید یا نه مهم نیست. اما من به چشم دیده ام و بشکند این قلم اگر ننویسد این زیباییها را تا ویروس منحوس خودحقیر پنداری ارتقا یافته که خطرناک تر از کرونا است عده ای را در ایران این خاک زرخیز مقاومت نابود نکند. @ali_mahdiyan
خیلی حرف است... خیلی حرف است، در این زمانه که خیلی‌ها ترس دارند دخترشان با طلبه ازدواج کند، شرط کنی که هر سه دامادت باید روحانی باشند، آن هم سید! شرط که نه، فضای خانه‌ات را جوری مدیریت کنی و دخترانت را طوری تربیت کنی که نتیجه‌اش بشود این... بعد هم هر سه دختر را راهی دیار غربت کنی... سه دختر داشته‌باشی و هیچ‌کدام را نخواهی کنارت بمانند، خواه به تیمار یا که لذت دیدار... بعد هم مانند کوه پشت دخترهایت که نه، پشت دامادهایت بایستی.. خانه‌ات بشود حسینیه و دامادها منبری حسینیه... حسینیه‌ات بشود، ملجأ جوانان و نوجوانان جویای حقیقت در حلقه درس اخلاق و تزکیه و تقوا... . خیلی حرف است، برادر داده باشی، رزمنده بوده باشی، جانباز شده باشی... بازهم احساس کنی در حق انقلاب کم گذاشته‌ای! خیلی حرف است، یک روز برای زلزله، روزی برای اربعین، روز دیگر سیل، روزی هم سوار بر از شهری به شهر دیگر دنبال تکلیفت بگردی... خیلی حرف است، سال‌ها سجاده نماز شبت بر زمین گسترده باشد و حتی یک شب قضا نکرده‌باشی! خیلی حرف است، در این زمانه نامردی‌ها، مردانه زندگی‌کردن... . خداوند رحمت کند را... خداوند رحمت کند برادر شهیدش را... . @qoqnoos2