هدایت شده از دلگویه
بهناماو
#قسمت_دوم
«آنجایی که شما نمیبینید...»
پاهایم، روی موجهای آبیرنگ زیلوها در حرکت بود؛ سردِ سرد؛ درست شبیه وقتی که پایت را میگذاری در رود دز کنار سبزهقبا در دزفول، خنکِ خنک حتی در گرمای تابستان.
پلهها دوتایکی شد تا رسیدم به بالکن؛
باید چند ردیف را میشکافتم تا دستم به نردهها برسد؛ شکافتم.
آقا هرچند دور، اما زیباتر از قاب تلویزیون نشسته بود؛ مداحها میآمدند و میرفتند.
کلاً قاعده من و یا حافظه من بر حفظ نام مداحان نبوده، ولی اهل شعر و کنایهام، برای همین با شعر بیشتر میخندم و با شعر بیشتر گریه میکنم.
◽◽◽
انگار قاعده شده بود، مینشستیم و از ویدئوپرژکتور شاعران را میپاییدیم، کار به دست و خنده که میرسید، بدو خودمان را به نردهها میرساندیم.
شعرخوانی با لهجه لری برایم جذاب بود. بیشتر از اجرا، مضمون شعر که آخرِ کار وقت تفنگ میشود. حاضرین هم خیلی مشعوف بودند. زهرهسادات، بروجردی بود؛ گفتم برایمان ترجمه کن، بلد نبود، البته تعجب نکردم چون میدانستم تفاوتهایی در بیان لهجه وجود دارد، منهای اینکه او یک رگ اصفهانی هم داشت.
◽◽◽
خنده شیرین این دیدار، گوشه لب یک پیرزن برایم چهقدر دلچسب بود. چهقدر خدا را شکر کردم که در موقع خندیدنش به پشت برگشتم و دیدن این شادی بیآلایش نصیبم شد.
البته حال همه اینگونه بود، همان خانم پابهماه که از سرمای زیلو به کاپشن متوسل شده بود.
مثل دختر ترک زنجانی که از آقا چشم برنمیداشت؛ آنقدر دقیق گوش میداد که وقتی در اجرای حاج احمد واعظی وقفه افتاد، او بیت اول را دوباره تکرار کرد.
یک نفر در کنارم داد زد: «آقا منم میخوام دستتو ببوسم.» گفتم احکام شرعی که عوض نشده دختر. گفت: «باشه، عباشو میبوسم نعلین آقا رو میبوسم، تو کل دنیا به خاطر این مرد آبرو پیدا کردیم.» راست میگفت.
◽◽◽
موقع خواندن محمد جنامی تلفیق اشک و خنده روی چهره زنان دیدنی بود؛ حس اربعین پاشیده شده بود توی حسینیه. عید امسال بود که خانه یک عراقی در کاظمین مهمان شدیم، پیرزن خانه عاشق این مداحی بود. تعجب میکرد که جنامی ایرانی است و من نمیشناسمش.
◽◽◽
کلام آقا نور است، شعور است، حقانیت است؛ تمام ناسیونالیستهای دنیا بیایند نمیتوانند ادعا کنند که وطندوستترند.
منهای همه شئون ایشان، این حس اقتدار ملی و هویتی ایشان را به شدت خریدارم.
«جوانان سوری چیزی برای از دست دادن ندارند.» چهقدر پر محتوا، ایشان رگ جوانان سوری را تکانی میدهد که اگر بناست اتفاقی بیافتد، با دستان خودشان رخ میدهد.
«والسلام علیکم» را که شنیدم بدو خودم را میرسانم به نردهها.
«فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» میخوانم برایشان؛ دعایی که یعقوب خواند و یوسف را به جای برادرانش، به خدا سپرد.
🖊 فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye