eitaa logo
تدبر در قرآن | راه بهشت
11.5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
116 فایل
کانال رسمی موسسه قرآنی راه بهشت آموزش تخصصی وجامع قرآن کریم به کودک و نوجوان بامدیریت #استاد_قدیر_اسفندیار ادمین کانال وتبادلات: @raahebehesht امور تربیت مربی: @raahebehesht_3 سفارش محصول: @raahebehesht_4 آدرس:قم_ خیابان‌ شهید‌ صدوقی_ کوچه ۵۲‌_ پ۲۴
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 شروع و 😍 مخصوص مربیان و سخنوران😍 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 👈🏻به نام خداوند نان و خداوند جان دهد روزی اش را به پیر و جوان 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خداوند زیتون و تین خداوند سوره خدای زمین 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خداوند صدق و صدیق خداوند یار و خدای رفیق 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خداوند هر بر و بحر خداوند هستی خداوند دهر 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خداوند توبه پذیر همان غافر سیئات و خبیر 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خداوند حی رحیم خدای بهشت و خدای جحیم 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خداوند وجد و سرور پدیدآور عشق و احساس و شور 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خداوند دانش نواز خداوند درمانگر چاره ساز 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خداوند ارض و سما به نام خداوند خورشید و ماه 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خداوند هفت آسمان به نام خداوند زمان و مکان 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خداوند نیلوفرین ستایش ز بهر تو ای بهترین 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خدایی که داناتر است ز عالم همه آگاه تر است 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خداوند دریای نور خدایی که دارد به هر جا حضور 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام آن که او نامی ندارد به هر نامی که خوانی سر برآرد 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خدایی که سازنده است به نام خدایی که پاینده است 🌺🌺🌺🌺 👈🏻به نام خدای نیست و هستی به نام خدای شور و مستی 🌺🌺🌺🌺 👈🏻بس مبارک بود چون فر همای اول کار ها به نام خدای 🌺🌺🌺🌺 👈🏻بزرگی هست در دنیا خدا نام که با یادی کند دلها چه آرام 🌸🌸🌸🌸 ♦️ممنونیم 🙏از اینکه پیام های کانال خودتون رو برای دوستانتون فوروارد میکنید🌷 🌸🌸🌸🌸 به کانال موسسه قرآنی راه بهشت بپیوندید🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/44433424C4b42baf0f2
#قرآن ✨فضیلت و خواص سوره ها✨ #بخش_چهارم #ادامه_دارد 🌸🌸🌸🌸 به کانال موسسه قرآنی راه بهشت بپیوندید🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/44433424C4b42baf0f2
داستان 👇👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇👇 🔷🔹روزی روزگاری یه مامان آهوی مهربون با دو تا بچه آهوی کوچیک و دوست داشتنیش، در یه دشت سرسبز🖼 زندگی می کردند. مامان آهو هر روز به دشت می رفت تا برای بچه هاش غذا آماده کنه. یکی از روزهایی که مامان آهو می خواست از لونه بره بیرون و غذا بیاره، به بچه هاش مثل همیشه گفت: کوچولوهای قشنگم، مواظب هم باشید و از لونه بیرون نیایید تا من برگردم. آهو کوچولوها گفتند: چشم مامان جون. مامان آهو برای جمع کردن غذا رفت و رفت تا به چمن زار سرسبزی🖼 رسید که پر از غذا بود و شروع کرد به جمع کردن غذا که یک دفعه پاهایش در دامی که یک شکارچی🏹 در آنجا گذاشته بود، گیر می کنه. مامان آهو که خیلی ترسیده بود،😧 تلاش کرد تا از دام نجات پیدا کنه. ولی فایده نداشت؛ چون دام خیلی محکم بود. مامان آهو که خیلی نگران بود، سرش رو به آسمون بلند کرد و گفت: خدایا کمکم کن.😢 اگر من اسیر شکارچی بشم، معلوم نیست چه بلایی به سر بچه های کوچیکم میاد؛ خدایا نجاتم بده...🙏🙏 مامان آهو همین طور داشت با خدا صحبت می کرد که یه گنجشک کوچولو🐦 صدای اون رو شنید و متوجه ماجرا شد و سریع خودشو به مامان آهو رسوند و جیک جیک کنان گفت: من ضعیف و کوچولو هستم و نمی دونم چطور می تونم به تو کمک کنم. گنجشک همین طور که داشت با مامان آهو صحبت می کرد، متوجه شد که شکارچی🏹 از دور داره نزدیک میشه تا مامان آهو رو بگیره. گنجشک که خیلی نگران بود توی دلش گفت: خدایا کمکم کن که بتونم به مامان آهو کمک کنم تا نجات پیدا کنه. گنجشک کوچولو در همین فکرها بود که یادش اومد امروز یه آقای خوب و مهربون، به این دشت🖼 اومده بود. اون آقا وقتی می خواستند غذا بخورند؛ به پرنده ها و حیوانات هم غذا می دادند. اما چیزی که خیلی برای گنجشک کوچولو عجیب بود؛ این بود که اون آقای مهربون زبان حیوانات رو هم بلد بودند و با حیوانات صحبت می کردند.😯 گنجشک کوچولو🐦 یه فکری به ذهنش رسید و با خودش گفت: اگر اون آقا رو بتونم پیدا کنم و ماجرا رو براش تعریف بکنم؛ می تونم مامان آهو رو نجات بدم. برای همین به مامان آهو گفت: نگران نباش یه فکر خوبی به ذهنم رسیده🤔 و زود برمی گردم و با سرعت به جایی که اون آقای مهربون اونجا بود، پرواز کرد. اون با تمام قدرتش بال می زد و دعا می کرد که اون آقا هنوز اونجا باشه. گنجشک کوچولو رفت و رفت تا اینکه از دور اون آقا رو دید و جیک جیک کنان همه ماجرا رو برای اون آقای مهربون تعریف کرد.👂 اون آقا گفت: نگران نباش گنجشک کوچولو و به همراه هم با سرعت به سمت مامان آهو به راه افتادند. وقتی رسیدند، دیدن که شکارچی مامان آهو رو اسیر کرده و می خواد با خودش ببره.😢 شکارچی🏹 وقتی آقای مهربون رو دید آهو رو زمین گذاشت و مامان آهو سریع بسمت آقای مهربون فرار کرد و پشت سرش مخفی شد. آقای مهربون به شکارچی گفت: این آهو رو به من بفروش. من پول زیادی💰💰 به تو میدم، اگر آزادش کنی. اما شکارچی گفت: این آهو مال منه و نمی فروشمش. مامان آهو که دید شکارچی🏹 حاضر نیست اون رو آزاد کنه به آقای مهربون گفت: من بچه های کوچیکی دارم که گرسنه اند و هنوز غذا نخوردن. اگر میشه از شکارچی بخواهید حداقل اجازه بده من برم و به بچه هام غذا بدم. قول میدم سریع برگردم. 👇 🌸🌸🌸🌸 به کانال موسسه قرآنی راه بهشت بپیوندید🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/44433424C4b42baf0f2
یه داستان واقعی برای وظیفه شناسی انسان در برابر قرآن👌👌 حتما برای بچه ها بخونید😍 👇👇👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇👇 حدود ۵۰ سال پیش در فرانسه پیر مرد ۵۰ ساله ای از اهالی ترکیه زندگی می کرد که ابراهیم نام داشت و یک خواربار فروشی را اداره می کرد. این خواربارفروشی در آپارتمانی واقع بود که خانواده‌ای یهودی در یکی از واحدهای آن زندگی می کردند.😊 این خانواده پسری داشتند به نام جاد که هفت سال بیشتر نداشت جاد عادت داشت هر روز برای خرید نیازمندی های منزل به مغازه عمو ابراهیم می آمد و هر بار هنگام خروج از مغازه از فرصت استفاده می کرد و شکلاتی می دزدید.😱 روزی جاد فراموش کرد که از مغازه شکلات بردارد ابراهیم او را صدا زد و به او یادآوری کرد. مشکلاتی را که هر روز بر می داشته فراموش کرده بردارد جاد حسابی تعجب کرد😳 او گمان می کرد عمو ابراهیم از دزدی های او چیزی نمی داند و برای همین از او خواهش کرد که او را ببخشد و به او قول داد دیگر این کار را نکند. عمو ابراهیم گفت نه به شرطی تو را می بخشم که به من قول بدهی هرگز در زندگیت دزدی نکنی و در مقابل می توانی هر روز از مغازه من یک شکلات برداری☺️ جاد با خوشحالی این شرکت را پذیرفت سالها گذشت و عمو ابراهیم برای جاد یهودی مانند پدری مهربان بود هر وقت جاد با مشکلی برخورد می کرد حوادث روزگار به تنگ می‌آمد پیش عمو ابراهیم می‌رفت و مشکل خود را برای او مطرح می‌کرد☺️ ابراهیم هم کتابی را از کشوی میز مغازه بیرون می آورد و به جاد می داد از او می خواست صفحه‌ای از کتاب را باز کند و وقتی جاد کتاب را باز می‌کرد، عمو ابراهیم ۲ صفحه از کتاب را می‌خواند و کتاب را می بست و این گونه مشکل جاد را حل کرد😊 جاد وقتی از مغازه بیرون می‌آمد احساس می‌کرد ناراحتی اش برطرف و مشکلش حل شده است😊سالها گذشت بعد از ۱۷ سال عمو ابراهیم از دنیا رفت😭 🌸🌸🌸🌸 به کانال موسسه قرآنی راه بهشت بپیوندید🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/44433424C4b42baf0f2
*🌸 آ* آ مثل آغاز، از یک حکایت از ماجرای، دوران غیبت *🌸 ا * اَ مثل انصار، یاران مهدی(عج) سیصد و سیزده سرباز مهدی(عج) *🌸 ا* اِ انتظار است، تا غم سر آید آن حجت حق، از ره بیاید *🌸 ا* اُ مثل الگو، مانند مادر زهرای اطهر(س)، الگوی برتر 💫
*🌸 ب* ب چون بهار است، بهاری زیبا وقتی بیاید، آرام دل ها *🌸 پ* پ مثل پایان، بر تیرگی هاست. پیروز دوران، مهدی(عج) زهراست(س). *🌸 ت* ت چون تلاوت، تلاوت نور الهی باشد، از چشم بد دور *🌸 ث* ث چون ثنای، خالق مهدی(عج) بخوانیم هر صبح،دعای عهدی
*🦋 س* س مثل سوره، سوره ی والعصر صبر در فراقِ صاحب این عصر *🦋 ش* ش مثل شادی، شادی شیعه زیباترین روز، نه ربیعه *🦋 ص* ص مثل صلح است، صلحی جهانی حضرت مهدی(عج)، دارد پیامی *🦋 ض* ض همچو ضربت، ضربت آخر بر پیکر ظلم، بر ریشه ی شر 💫