eitaa logo
تدبر در قرآن | راه بهشت
11.5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
116 فایل
کانال رسمی موسسه قرآنی راه بهشت آموزش تخصصی وجامع قرآن کریم به کودک و نوجوان بامدیریت #استاد_قدیر_اسفندیار ادمین کانال وتبادلات: @raahebehesht امور تربیت مربی: @raahebehesht_3 سفارش محصول: @raahebehesht_4 آدرس:قم_ خیابان‌ شهید‌ صدوقی_ کوچه ۵۲‌_ پ۲۴
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #تدبر #کلیپ_تدبری #عادیات جهت تبیین مفهوم (انه لحب الخیر لشدید)🌸 اولش فکر میکنه هدیه ش همون بازیه که خیلی دوست داره ولی..😳😳😳 🌸🌸🌸🌸 به کانال موسسه قرآنی راه بهشت بپیوندید🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/44433424C4b42baf0f2
✨جهت تبیین آیه «إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ » و مقایسه آن با «وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ»✨ 🌸انسان نسبت به پروردگار خود بی میل است ولی نسبت به امور مادی که بنا به تصورش خیر است، مشتاق است🌸 ماجرای دختر ۱۱ ساله به مسافران اتوبوس به نقل از حاج آقا : در ستاد نماز گفتیم، آقازاده‌ها، دخترخانم‌ها، شیرین‌ترین نمازی که خواندید، برای ما بنویسید. دختری یازده ساله نامه ای نوشت، همه ما بُهتمان زد.😳 دختر یازده ساله، ما ریش‌سفیدها ۶را به تواضع و کرنش واداشت. نوشت که: ستاد اقامه نماز! شیرین‌ترین نمازی که خواندم این است که: در اتوبوس داشتم می‌رفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب می‌کند. یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم: -نماز نخواندم. گفت: خوب باید بخوانی، اما حالا که اینجا توی جاده است و بیابان! -برویم به راننده بگوییم نگه‌دارد. پدر گفت: راننده که بخاطر یک دختر بچه نگه نمی‌دارد. - التماسش می‌کنیم گفت: نگه نمی‌دارد - تو به او بگو گفت: گفتم که نگه نمی‌دارد. بنشین. حالا بعداً قضا می‌کنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است و گفت: بابا خواهش می‌کنم. پدر عصبانی شد. دختر گفت: پدر، امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم. می‌گفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب درآورد. زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد بیرون. ✨دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو.✨ شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت... شاگرد شوفر نگاه کرد و دید که دختربچه وسط اتوبوس نشسته و دارد وضو می‌گیرد. پرسید: دختر چه می‌کنی؟ گفت: آقا من وضو می‌گیرم، ولی سعی می‌کنم آب به کف اتوبوس نچکد. بعدش هم می‌خواهم روی صندلی، نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر کمی نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت: عباس آقا! ببین این دختر بچه دارد وضو می‌گیرد. راننده هم همین‌طور که جاده را می‌دید، در آینه هم دختر را می‌دید. مدام جاده را می‌دید، آینه را می‌دید، جاده را می‌دید، آینه را می‌دید. مهر دختر در دل راننده هم نشست. 🌺 راننده گفت: دختر عزیزم، می‌خواهی نماز بخوانی؟ صبر کن، من می‌ایستم. ماشین را کشید کنار جاده و گفت: نمازت را بخوان دخترم، آفرین.✨ 💫چه شوفرهای خوبی داریم، البته شوفر بد هم داریم که هرچه می‌گویی: وایسا، گوش نمی دهد. او برای یک سیخ کباب می‌ایستد، اما برای نماز جامعه نمی‌ایستد. در هر قشری همه رقم آدمی هست.💫 دختر می‌گفت: وقتی اتوبوس ایستاد، من پیاده شدم و شروع کردم به نماز خواندن. یک مرتبه اتوبوسی‌ها نگاهش کردند. یکی گفت: من هم نخواندم، دیگری گفت: من هم نخواندم. شخص دیگری هم گفت: ببینید چه دختر باهمتی است، چه غیرتی، چه همتی، چه اراده‌ای، چه صلابتی، آفرین، همین دختر روز قیامت، حجت است. خواهند گفت: این دختر اراده کرد، ماشین ایستاد. یکی یکی آنهایی هم که نماز نخوانده بودند، ایستادند به نماز. دختر می گفت: یک مرتبه دیدم پشت سرم یک عده دارند نماز می‌خوانند. می گفت: شیرین‌ترین نماز من این بود که دیدم، لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد. منِ، بچه یازده ساله هم می‌توانم در فضای خودم امام باشم.👌🏻 🌸🌸🌸🌸 به کانال موسسه قرآنی راه بهشت بپیوندید🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/44433424C4b42baf0f2
#کاردستی #تدبر #کاردستی_تدبری #عادیات جهت تبیین آیه «وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا» بعد از ساخت این #اسبهای_بند_انگشتی 🐴 شما میتونید یه نمایش جذاب اجرا کنید بچه ها خیلی دوست دارند😍 🌸🌸🌸🌸 به کانال موسسه قرآنی راه بهشت بپیوندید🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/44433424C4b42baf0f2
سوره برای بچه ها بگید خدا در وجود انسان خیر زیادی قرار داده تا راه درست رو بره و انجام کارهای خوب به سمت خدا حرکت کنه،❤️ اما انسان غافله و همین غفلتش باعث میشه مسیر اشتباه رو بره😔 و آگاهی خدا از حال انسان در قیامت، زمینه قدم برداشتن در مسیر خیر خوبی رو برای انسان فراهم میکنه❤️ 👇👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇👇 پونه دختر کوچکی بود که به مهد کودک می رفت، اما در انجام کارهایش تنبل بود و زیاد پرخوری میکرد همیشه برای کارهای نکرده اش بهانه می آورد و هنگام رفتن به مهد کودک بعد از کمی راه رفتن به مادرش میگفت: مامان من را بغل کن من خیلی کوچکم و نمی توانم همه ی راه را پیاده تا مهد بیایم، پاهایم خسته می شوند.حتی به کلاسهای ورزشی نمیرفت😒 مادر هر قدر به او تذکر میداد که در کلاسهای ورزشش برود و فعالیت کند و یا کارهایش را انجام دهد و کمتر بخورد فایده نداشت که نداشت.😱 مادر عاقبت حال پونه را زمانی که از فرط چاقی توان راه رفتن نداشته باشد و بیماری هایی ک برایش پیش می آمد را میدانست اما پونه غافل و بی خبر بود و بر اشتباهاتش پافشاری می کرد.😏 یک روز مادر به پونه گفت: برو سر خیابان و به مادربزرگ که خرید کرده کمک کن و تا خانه همراهی اش کن. پونه با همان حالت همیشگی گفت: من کوچکم و نمی توانم وسیله ها را حمل کنم دست هایم درد می گیرد ولی مادربزرگ قوی تر است و خودش می تواند وسایل را بیاورد.😔 هنگام گفتن این حرف مادر بزرگ به خانه رسیده بود و تمام حرف های پونه را شنیده بود و بسیار ناراحت شد😔 وقتی پونه مادربزرگ را دید خجالت کشید😢 و گفت: من داشتم می آمدم تا به شما کمک کنم. مادربزرگ گفت: من تمام حرف هایت را شنیدم، وقتی مادرت کوچک بود هیچ وقت این چنین رفتار نمی کرد و بسیار مهربان بود. پونه به فکر فرو رفت، ناگهان مادر به پونه گفت: تو مرا دوست داری؟❤️ پونه به سمت مادرش دوید و پاهای مادر را در آغوش گرفت و گفت بله مادر من شما را بسیار دوست دارم.❤️ مادر پونه گفت من هم مادر خود را خیلی دوست دارم، بیا یک مسابقه دهیم. پونه چشمانش برق زد و گفت موافقم👌 مادر گفت بیا با کارهایمان نشان دهیم چه کسی بیشتر مادرش را دوست دارد. پونه قبول کرد، از آن روز به بعد پونه خودش به مهد کودک رفت. تنبلی و پرخوری را کنار گذاشت، در کارهای منزل به مادر خود کمک کرد. 🌸🌸🌸🌸 به کانال موسسه قرآنی راه بهشت بپیوندید🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/44433424C4b42baf0f2