eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
86 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم 🌻 🍃 در زمانه‌ای که همه دنبال پیشرفت علمی هستند، چقدر غافلیم که ... ✅ همـــه‌ی پیشرفت علمی بشر تا عصر ظهور شبیه علم یک کودک اول دبستانی، در برابر یک پرفســور است. اَلْسَّلامُ عَلیكَ اَیُّها العِلْمُ المَصْبوبْ🌼 سلام بر تـو ای دانش سر ریز 🌸 🤲 (عج) ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 ابراهیم میگفت : طورے زندگۍورفاقت‌ڪن که‌احترامت‌روداشته باشند . بۍدلیل‌ازڪسۍچیزێ‌نخواه. عزّت‌نفس‌داشته‌باش ! ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
«اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ..» خدا شما را از اين ظلمت‌ ها و از هر ناگوارىِ ديگر نجات میدهد، باز شما به جاىِ سپاس، شرک مى‌ورزيد.🌱 - انعام/۶۴ ‌خدايا فرمون‌ِ زندگیمون‌ رو به‌ سمتی‌ که‌ خِیر و‌ صَلاحِمونه بِچَرخون ^^🧡 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
🗯 آقا مصطفی همیشه سر به زیر بود که مبادا چشمش به نامحرم بیوفتد.🍃 یک روز مادرم اومد پیش من گفت این آقا مصطفی تو خیابون از بغلش که رد میشم حتی سلام هم نمیکنه😕 ولی تو خونه دست و پای منو می بوسه!🤔 وقتی آقا مصطفی اومد خونه ازش پرسیدم❓ چرا این کارو میکنی؟؟ گفت: تو که می دونی من تو خیابون به کسی نگاه نمی کنم... 👤 شهید مصطفی صدرزاده ✨برای شهید شدن باید مثل شهدا زندگی ڪرد. ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
』 . شهید که شد جنازه‌اش موند تو منطقه حاج‌ حسین‌ خرازی منو فرستاد تا دنبالش بگردم رفتم منطقه، همه جا رو آب گرفته بود هر چی گشتم اثری از علی نبود! خبرش رو که به حاجی دادم، باورش نشد خودش اومد باز هم گشتیم، فایده نداشت، جنازه‌اش موند که موند ... علی دو سال قبل توی بقیع متوسل شده بود به بانوی مدینه خواسته بود شهید که شد بی مزار بمونه شبیه بی بی حاجتش رو گرفت، همون طور که می‌خواست باقی موند و بدون مزار ... ◻️تاریخ ولادت: ۱۳۴۲ ◻️محل ولادت : اراک ◻️تاریخ شهادت: ۱۳۶۴ ◻️محل شهادت : سه‌راه ام‌القصر ◻️عملیات:‌والفجر⁸ ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳 بالاترین امــر به معروف ، امــر به ولایت علی بن ابیطالب است 🌳 🔵 محتوای جمله ی بالا از پیامبر آخرالزمان است که در خطبه ی غدیر فرمودند 🔵 ⤴️ در کلیپ بالا ، چقدر این جوان شیعه و باهوش ــ زیـبا و دقیـق ــ سـالمندان سـنی را امر به معروف می کند بدون اهانت و ایجاد تفرقه 🌷🌷🌷رعایت آداب وحدت به معنی ترک امر به معروف نیست 🌷🌷🌷بلکه به معنی انجام زیبای امر به معروف است 😇 سـلام بر تـمام سـادات خـوب
🌷🌸🌷احسنت بر شیعیان حضرت علی {علیه السلام} که از این فاسقین ( که بسیار مایل هستند فسق های خود را علنی کنند و در بین خانواده های مسلمان ، افکارخراب خود را ترویج کنند و دیگران را از دیــن زده می کنند ) شکایت کردند ✅ فقط عزیزان متدین ! مُـحـکم و مـصـمـم پای این شکایت های خود بایستید و به ضجه های مجازی 🙀☠🙀 ملعبه ها و مطرب ها و چند کانال ضد انقلاب و مرتد ، اهمیت ندهید ✊✊✊ و از تمام آمران به معروف و تمام طرفداران حیا در نقاط دیگر ایران نیز می خواهیم که موج تماس راه بیاندازند و از صداوسیما و نهادهای قضائی و امنیتی شهرهای خود بخواهند که علنا حامی این شکایت باشند تا إن شاء اللّه این فاسق ها مجبور شوند افــکارخــراب خود را فقط در 💀💀💀کاسه ی جمجمه ی خود نگه دارند و سایر مسلمانان این مملکت را به فسق و معصیت دعوت نکنند !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیج شهید مصطفی صدرزاده امروز تبادل داره حتما شرکت کنید و حمایت کنید ⤵️⤵️⤵️ https://instagram.com/stories/shahid__mostafa_sadrzadeh1/2732692006646214375?utm_source=ig_story_item_share&utm_medium=share_sheet
🔴"تنها راه نجات کشور اطاعت از رهبری" دیدن این شعار روی لباس فوتبالیست های تیم نود ارومیه خیلی برام جالب و قابل تحسین بود. 👏درود بر غیرت و فهم و شرفتان ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
وقتے‌پولے‌میدے‌بہ‌فقیر یعنے‌دارے‌بهش‌میگے ؛ من‌ڪہ‌نمیتونم‌این‌پول‌و با‌خودم‌بیـارم‌برا‌آخرت ولی‌تو‌میتونے‌برام‌بیآریش! :) ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
میز کار فقط میز کار ایشون♥️🇮🇷 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیج پشتیبان شهید مصطفی صدرزاده دوستان تمام لایو های حرم امام رضا علیه السلام تو این پیج انجام میشه فالو کنید و حمایت کنید ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2?utm_medium=copy_link
هر وقت در فريب دادن كسي موفق شدی😢 به اين فكر نباش كه چقدر ساده و نادان است😔 به اين فكر كن كه چقدر به تو اعتماد داشته است و به او خیانت کرده ای. 😡 در حقيقت تو باخته اي!!! در روابط مان دقت كنيم. ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 بدحجابی و جنسی 🔴 بسیار تکان دهنده و تاثیرگذار، ببینید دشمن با برنامه ریزی دقیقش چطور باعت بین زنان وجوانان شده... جلوه گری تا کجا و به چه قیمتی؟😔 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت #هجدهم کنار ه
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت نیت کرده بودیم که اگر خدا به اندازه یک تیم فوتبال هم به ما پسر داد، اول اسم همه را بگذاریم. گفتم _بگذاریم محمد حسین؛ به خاطر خوابم... اما تو از کجا میدانی پسر است؟ جوابم را نداد. چند سال بعد که را باردار شدم هم می دانست فرزندمان است. مامان و آقاجون کنارم بودند، اما از این برای ایوب کم نمی کرد. روزها با گریه می نشستم شش هفت برگه امتحانی برایش می نوشتم، ولی باز هم روز به نظرم کشدار و تمام ناشدنی بود. تلفن می زد همین که صدایش را شنیدم، بغض گلویم راگرفت. _"سلام ایوب" ذوق کرد. گفت: _ "صدایت را که می شنوم، انگار همه دنیا را به من داده اند" زدم زیر گریه _ "کجایی ایوب؟پس کی برمیگردی؟"میدانی چند روز است از هم دوریم؟ من حساب دقیقش را دارم. دقیقا بیست و پنج روز. حرفی نزدم. صدای گریه ام را می شنید. _ شهلا ولی دنیا خیلی کوچک تر از آن است که تو فکرش را می کنی. تو فکر میکنی من الان کجا هستم؟ با گریه گفتم: _ "خب معلومه، تو انگلستانی، من تهران خیلی از هم دوریم ایوب. _ نه شهلا، مگر همان ماهی که بالای سر تو است بالای سر من نیست؟ همان خورشید، اینجا هم هست. هوا، همان هوا و زمین، همان زمین است. اگر اینطوری فکر کنی، خیالت راحت تر می شود. بیا شهلا از این به بعد سر ساعت یازده شب هر دو به نگاه کنیم. خب؟ تا یازده شب را هر به هر ضرب و زوری گذراندم. شب رفتم پشت بام و ایستادم به تماشای ماه... حالا حتما ایوب هم خودش را رسانده بود کنار پنجره ی اتاقش توی بیمارستان و ماه را نگاه میکرد. زمین برایم یک توپ گرد کوچک شده بود ک می توانستم با نگاه به ماه از روی آن بگذرم... و برسم به ایوبم به مَردم... . نامه اش از انگلیس رسید. _"خب بچه دار شدنمان چشمم را روشن کرد. عزیزم شرمنده که در این وضع در کنارت نیستم. تو خوب میدانی که نبودنم بی علت نیست و اینجا برای هستم. خیلی هستم. من را از خودت بی خبر نگذار. امیدوارم همیشه زنده و سالم باشی و سایه ات بالای سرم باشد. گفته بودی از زایمان می ترسی. نگران نباش، فقط به این فکر کن که موجودی زنده از تو متولد می شود." بعد از دو ماه ایوب برگشت. از ریز و درشت اتفاقاتی که برایش افتاده بود، تعریف می کرد. می گفت: _"عادت کرده ام مثل پروانه دورم بگردی، همیشه کنارم باشی. توی بیمارستان با ان همه پرستار و امکانات راحت نبودم" با لبخند نگاهش کردم.تکیه داد به پشتی _ شهلا ؟.. این خانم ها موهایشان خود به خود رنگی نیست، هست؟؟؟؟؟؟ چشم هایم را ریز کردم. + چشمم روشن!! کدام خانم ها؟ _ خانم های اینجا و آنجا که بودم. خنده ام گرفت. + نخیر مال خودشان نیست، رنگشان می کنند. _ خب، تو چرا نمی کنی؟ + چون خرج داره حاج آقا. فردایش از ایوب پول گرفتم و موهایم را رنگ کردم. خیلی خوشش آمد گفت: _ "قشنگ شدی، ولی نمی ارزد شهلا..." آخر دو برابر ازش پول گرفته بودم. چیزی نگذشت که ثبت نام کرد برود + کجا ب سلامتی؟ _ میروم منطقه... + بااین حال و روزت؟ آخه تو چه به درد جبهه میخوری؟ با این دست های بسته. _ سر برانکارد رو که میتونم بگیرم. از همان میدانستم به کسی که به چیز دل بسته است. و اگر پیدا کند تا به آن برسد نباید بشوم. به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت موقع به دنیا آمدن ، آقاجون و مامان، من را بردند بیمارستانمحمد حسین که به دنیا آمد... کمی انحراف داشت. دکتر گچ گرفت و خوب شد. دکترها چند بار سفارش کرده بودند که اگر امکانش را داریم،.. برای قلب ایوب برویم خارج ترکش توی سینه ایوب خطرناک بود. عمل قلب خیلی زیاد بود. آنقدر که اگر را میفروختیم، باز هم کم می آوردیم. اگر ایوب تعهد نامه اش را امضا می کرد، خرج سفر را تقبل می کرد. ایوب قبول نکرد. گفت: " وقتی میخواستم بروم، امضا . برای هایی که رفتم هم همینطور وقتی توی و هم محاصره بودید، هیچ کداممان نداده بودیم که کنیم. با خودمان ایستادیم." فرم را نگاه کردم،.. از امضا کننده برای شرکت در راه پیمایی ها و نماز جمعه و همینطور پناهنده نشدن آنجا تعهد می گرفت. و را فروختیم. این بار برای عمل دستش، و هم همراهش رفتیم. توی کنار ساکش نشسته بودم که ایوب آمد کنارم آرام گفت: _"این ها خواهر برادرند" به زن و مردی اشاره کرد که نزدیک می شدند. به هم سلام کردیم. _ بنده های خدا زبان بلد نیستند. خواهرش ناراحتی قلبی دارد. خلاصه تا انگلیس همسفریم. ایوب هم انگلیسیش خوب بود و هم زود جوش بود. برایش فرقی نمی کرد باشیم یا . همین که از پله های هواپیما پایین آمدیم. گفت: _"شهلا خودت را آماده کن که اینجا هر صحنه ای را ببینی. خودت را کنترل کن." لبخند زد - من که گیج می شوم ،وقتی راه میروم نمی دانم کجا را نگاه کنم؟ جلویم خانم های آنچنانی و پایین پایم، مجله های آنچنانی روز تعطیل رسیده بود و نمی شد دنبال خانه بگردیم... با همسفرهایمان را گرفتیم و بینش یک زدیم. فردایش توی گرفتیم. ساختمان پر از ایرانی هایی بود که هرکدام به علتی آنجا بودند. همسفرهایمان گفتند اتاق را زنانه مردانه کنیم؛ خواهرش با من باشد و برادر با ایوب. ایوب آمد.نزدیک من و گفت: _ "من این جوری نمیخواهم شهلا. دلم می خواهد پیش شما باشم." + خب من هم نمیخواهم، ولی رویم نمی شود. آخه چه بگوییم؟؟ ایوب را کرد و پیش خودمان ماند. به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند