صباحاًأتَنَفَسُبِحُبِالحُسین💔🌱
صلےاللّٰهعلیڪیامظلومیااباعبداللّٰہ🥀🌴
خـودتو خـرج امام حسین کن..
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
@rafiq_shahidam96
#امام_حسین_عاشورا
#محرم_شام_غریبان
#ما_ملت_امام_حسینیم
کشتی نوح نشد منتظرِ هیچ کسی..!
این حسین است
که با خود همه را خواهد برد
@rafiq_shahidam96
#امام_حسین_عاشورا
#محرم_شام_غریبان
#ما_ملت_امام_حسینیم
#وصیت_نامه_شهیدمحمدطهان 🕊🌺
💠خواندن زیارت عاشورا و نماز اول وقت به جماعت را به شما توصیه می کنم.
#خطاب_به_همسر: همسرم وقتی نامه مرا می خوانید گریه نکنید و همانند خانم حضرت زینب صبر پیشه کنید وقتی از شما خداحافظی می کردم روحیه و صبوریتان مرا در این ماموریت مصمم و استوار تر کرد.
از شما خواهش می کنم پسرمان امیر را ولایی تربیت کنید و او را سرباز خوبی برای رهبرمان آماده کنید تا در صحنه های مورد نیاز بتواند با بصیرت عمل کند.
از طرف من پسرم امیر را ببوس و به او بگو ببخشید بابا نتوانست به قولش عمل کند و تو را به استخر ببرد از تو خواهش می کنم قولی که به فرزندم دادم را برآورده کنی.😔
#خطاب_به_پدرومادر: از شما پدر و مادر عزیزم تشکر می کنم شما باعث شدید که من در این عرصه پا بگذارم و از شما خواهش می کنم در غم فراق من گریه نکنید و همانند کوه استوار باشید و از همسر و فرزندم خوب مواظبت کنید. خواهرم بعد از مرگم خواهش میکنم برایم گریه نکن و مانند حضرت زینب صبر پیشه کنید
#امام_حسین_عاشورا
#محرم_شام_غریبان
#ما_ملت_امام_حسینیم
#کانال_رفیق_شهیدم
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
*قسمت 16*
*از وداع تا شهادت*
*دارم تلاش می کنم؛ولی وضع هر لحظه بدتر ازقبل است.*
افسر رادار گفت:
الان شما در هیجده کیلومتری باند پایگاه هستید. لطفا کانال رادیو را روی برج مراقبت تنظیم کنید. ما در جریان وضع شما خواهیم بود.
سرهنگ نادری به زحمت کانال رادیو را روی برج تنظیم کرد و گفت :
*دارم سعی می کنم جنگنده را کنترل کنم. در حال کم کردن ارتفاع هستم. لطفا زاویه « لندینگ» مرا به من بدهید.*
صدای برج مراقبت به گوش می رسید.
*روی زاویه هیجده درجه ارتفاع کم کنید. باند برای فرود اظطراری شما آماده است. لطفا کانال را روی «کاروان»تنظیم کنید. خونسرد باشید.*
سرهنگ نادری رادیو را روی کاروان تنظیم کرد. احساس می کرد. هر لحظه حالش بدتر می شود . در شدیدی در پشت و بازویش احساس کرد. چشمهایش سیاهی رفت. ولی تکان شدیدی به خود داد تا حواسش را جمع کند. با صدایی حاکی از درد گفت:
*حالم هیچ مساعد نیست.*
افسر کاروان گفت:
*خونسرد باش محمد جان! خدا تورا کمک میکند. همه چیز برای فرود آماده است. روی همان زاویه ای که هستی بیا روی باند.من دارم تورا با دوربین می بینم.*
سرهنگ نادری در حالی که ارتفاع هواپیما را کم می کرد. باند فرودگاه را دید. با تمام توان کوشید تا خود را به آن سمت بکشد؛ولی ناگهان صدایش در رادیو کاروان پیچید.
*دور موتور کم نمیشه.*
افسر کاروان در حالی که سعی می کرد به سرهنگ نادری دلداری بدهد گفت:
*چاره ای نیست محمد جان، بیا روی باند.*
سرهنگ ملتمسانه گفت:
*خدایا! خودت کمک کن.*
ادامه دارد.........
#کتاب شهید عباس بابایی
#مطالعه
#الهمعجللولیکالفرج
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c