eitaa logo
کانال ابراهيم هادی (رفیق شهیدم )❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
13.9هزار ویدیو
176 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
دفترچه ای داشت که برنامه و کارهایش را داخل آن می نوشت. روزی که خیلی کار برای خدا انجام می داد بیشتر از روز های قبل خوشحال بود. یادم هست یک بار گفت: امروز بهترین روز من است! چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم. 📚سلام بر ابراهیم http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ علیه السلام: 🍃 هر كه خدا را چنان كه حق عبادت اوست عبادت كند، خداوند برتر از آرزوها و بيشتر از حدّ كفايتش به او عطا فرمايد. ميزان الحكمه جلد ۷، صفحه ۲۹
💌 بخشی از وصیت‌نامه شهید تورجی‌زاده 💠زمانی که قدم اول👣 را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و بود 💠امروز بعد از گذشت این مدت شده‌ام که این دنیا🌍 محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید. 🥀 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌿' اعتدال در نبرد . . . در نبرد با دشمن هیچگاه از حد اعتدال خارج نشد. قواعد نبرد را به خوبی می‌دانست، اما تاثیر آرامش و اخلاق خوب ابراهیم، حتی در اسرای دشمن مشهود بود. چهار اسیر عراقی چند روزی در مقر ما بودند. روزی که قرار شد به عقب منتقل شوند، با گریه از ابراهیم می‌خواستند که اجازه بده در کنار تو باشیم و با صدام بجنگیم! «و در راه خدا، با کسانی که با شما میجنگند، نبرد کنید. و از حد تجاوز نکنید، که خدا متجاوزان را دوست ندارد.» سورھ بقره،۰۹۱۝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری قسمت چهل و سوم البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نيست! خوب به ياد دارم از زماني که هادي در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلي دقت ميكرد. شروع كرده بود برخي رياضيات شرعي را انجام ميداد. مراقب بود كه كارهاي مكروه نيز انجام ندهد. وقتي در نجف ساکن بود، بيشتر شب هاي جمعه با ما تماس ميگرفت. اما در ماه هاي آخر خيلي تماسش را کم کرد. عقيده ي من اين است که ايشان ميخواست خود را از تعلقات دنيا جدا کند. شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. ميخواست دلبستگي به دنيا نداشته باشد. ميگفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگيرند. ميخواهم از حال و هواي اينجا خارج نشوم. خواهرش ميگفت: هادي براي اينكه ما ناراحت نشويم هيچ وقت نميگفت در نجف سختي کشيده، هميشه طوري براي ما از اوضاعش تعريف ميکرد که انگار هيچ مشکلي ندارد. فقط از لذت حضور در نجف و معنويات آنجا ميگفت. آرزو ميكرد كه روزي همه با هم به نجف برويم. يک بار در خانه از ما پرسيد: چطور بايد ماکاروني درست کنم؟ ما هم يادش داديم. طوري به ما نشان داد که آنجا خيلي راحت است، فقط مانده كه براي دوستان طلب هاش ماكاروني درست كند. شرايطش را به گونه اي توضيح ميداد که خيال ما راحت باشد. هميشه اوضاع درس خواندن و طلبگي اش را در نجف آرام توصيف ميکرد. ادامه دارد... @rafiq_shahidam96
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری قسمت چهل و چهارم وقتي به تهران ميآمد، آنقدر دلش براي نجف تنگ ميشد و براي بازگشت لحظه شماري ميکرد كه تعجب ميكرديم. فکر هم نميکرديم آنجا شرايط سختي داشته باشد. هادي آنقدر زندگي در نجف را دوست داشت كه ميگفت: بياييد همه برويم آنجا زندگي کنيم. آنجا به آدم آرامش واقعي ميدهد. ميگفت قلب آدم در نجف يک جور ديگر ميشود. بعضي وقتها زنگ ميزد ميگفت حرم هستم، گوشي را نگه ميداشت تا به حضرت علي ع سلام بدهيم. او طوري با ما حرف ميزد که دلواپسي هاي ما برطرف و خيالمان آسوده ميشد. ً اصال فکر نميکرديم شرايط هادي به گونهاي باشد كه سختي بكشد. فکر ميکردم هادي چند سال ديگر ميآيد ايران و ما با يک طلبه با لباس روحانيت مواجه ميشويم، با همان محاسن و لبخند هميشگي اش. ادامه دارد... @rafiq_shahidam96
[ کاری کن ای شهید بعضی وقت ها نمیدانم؛ در گرد و غبار این دنیا چه کنم.💔🕊 مرا جدا کن از زمین، دستم را بگیر... میخواهم در دنیای تو آرام بگیرم... :)🌱🌥 ] ♥️📿 @rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎐 | 🏷 در قنوت نماز هایش می‌خواند : اللّٰهم اَخرِج حُب دُنیا مِن قَلبی...! نمی‌خواست ذره ای از دنیا در قلبش باشد..؛ شهید شد..!((:💔
ازشناسایی آمد و خوابید . . .🥀 بچه‌ها چون میدونستن خسته اس، بیدارش نکردن بیدار که شد با ناراحتی گفت: "مگر نگفتم نمازشب بیدارم کنید؟!" آهی کشید وگفت: "افسوس‌که آخرین نماز شبم قضا شد.."😔 فردایش مهدی شهید شد🕊 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
﴾﷽﴿ ۱ 🌷 ღویدانه ↩️ 🌺ایمان و تقوای نوید زبانزد بود. به نماز اول وقت خیلی اهمیت می‌داد. دائم الوضو بود و اهل نماز شب. بیشتر اوقات نماز شب و صبحش را به هم وصل می‌کرد. 💐حرم امام‌رضا علیه‌السلام را هم خیلی دوست داشت. بیش از ۱۲ بار در سال به مشهد می‌رفت. روز عرفه و اربعین هم راهی کربلا می‌شد. از کارهای مورد علاقه نوید 🌷 بود. آن‌ها را می‌خواند و در دفتری برای خودش مطالبی را یادداشت می‌کرد. گاهی وقتی وارد اتاقش می‌شدم دفترش را برمی‌گرداند. می‌گفتم نویدجان، تو که می‌دانی تا من عینک نزنم نمی‌توانم از این فاصله چیزی بخوانم. او هم می‌گفت نه جمع نکردم و دوباره دفترش را مثل قبل قرار می‌داد. من فکر می‌کردم این کارها را برای جذب نیرو در سپاه انجام می‌دهد اما بعدها دیدم نه، برای خودش مطالبی را یادداشت می‌کرد. 👌 ╔═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری جدید از شهید آرمان علی وردی🌹 با مداحی دلنشین سیدرضانریمانی🎧
⭕️به حرف آنهایی که بر خلاف مسیر اسلام هستند و خودشان را روشنفکر حساب میکنند و میخواهند ولایت فقیه را قبول نکنند،گوش ندهید. 📚صحیفه نور ، جلد ۹ ، صفحه ۲۵۳
: پدرم در ۴ اسفند ماه ۱۳۵۵ در شهر مشهد چشم به جهان گشود. او فرزند دوم در خانواده ای هشت نفره است. پدرم تحصیلات خود را تا پایان دیپلم تجربی کسب کرد و پس از آن برای پس انداز و چرخاندن زندگی اش در مغازه پدربزرگم که در شغل تأسیسات مکانیک ساختمان بودند، فعالیت می کرد. ایشان همزمان با ادامه دادن شغل پدربزرگم در فعالیت های فرهنگی و بسیج نقش داشتند. خیلی وقت ها از گشت های بسیج برایمان با ذوق و شوق تعریف می کرد،چرا که پدرم بسیار آدم هیجانی و نترسی بود. او در سال۱۳۷۸ با مادرم ازدواج کرد. واسطه آشنایی آنها زن عموی بزرگ من بود، که با مادرم دوست بودند . در تیر ماه ۱۳۸۰ من به دنیا آمدم . اسم من را پدرم از بین چند اسم نفیسه انتخاب کرد. علی برادرم در اسفند ماه۱۳۸۲ به دنیا آمد. در این میان باید بگویم پدرم بسیار آدم خوش سفری بود و ما هر سال یک سفر به کربلا و یک سفر تفریحی داشتیم. به دلیل اینکه پدرم زیاد کربلا رفته بود و راهِ کربلا به دستش آمده بود، فامیل و دوست و آشنا را هر سال با خود به کربلا میبردیم. پدرم در سال ۱۳۹۳ اولین سفر خود را به سوریه آغاز کرد. او خیلی زود توانست با نام جهادی ابوعلی با رزمندگان تیپ فاطمیون قرین شود به طوری که بسیاری از دوستان او هم اطلاع نداشتند که پدرم افغانی نیست و از مشهد خود را به این قافله رسانده است، همچنین او یکی از بهترین دوستان شهید مصطفی صدرزاده و شهید مهدی صابری قبل از شهادتشان بود و شهادت این عزیزان خودش دلیل بیشتر شدن شوق پدرم به شهادت بود.  رشادت های پدر عزیزم در درگیری های تل قرین، تدمر، دیرالعدس، بصرالحریر، القراصی و خان‌طومان به عنوان جانشین تیپ عمار لشکر فاطمیون نام او را به کلمه ای رعب آفرین برای تکفیری ها تبدیل کرده بود. در نهایت پس از رشادت های فراوان و چند بار مجروحیت های گوناگون، جانباز سرافراز در ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۹۵ و مصادف با روز عرفه در به مقام رفیع شهادت نائل آمد و به دوستان شهیدش پیوست🕊️🌷 به روایت فرزند شهید @rafiq_shahidam96
مصطفی همیشه با‌وضو‌ بود، یه بار ‌نصف شب بیدار ‌شد... دیدم ‌آب خورد، بعد ‌وضو ‌گرفت رفت ‌در‌ رخت خواب ‌که بخوابه، بهش گفتم: مصطفی ‌خواب از سرت ‌نمی پره؟! گفت: کسی که وضو ‌میگیره و‌ میخوابه تا ‌زمانی که خوابه ‌براش ثواب عبادت ‌می نویسند! 🕊🌹 @rafiq_shahidam96
مجاهد: ‌ ‌💌 از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است؛ بپاخیزید و را دریابید. 🌹 🌸 @rafiq_shahidam96