⚜| #پیام_شهید |⚜
همیشه میگفت:
بعد از توکل به خداوند،
توسل به حضرات معصومین؛
خصوصا حضرت زهرا "س"
حلال مشکلات است...
#شهیدابراهیم_هادی
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
@rafiq_shahidam96
📚تکه نان خشکی را روی زمین دید.
خم شــد و آن را برداشت ؛🌱
در کنار کوچه نشست و با آجر به آن
نان کوبید و خرده های آن را در مقابل
پرندگان ریخت تا نان اسراف نشود .🍃
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
@rafiq_shahidam96
#حدیت_روز
🌱 پيامبر خـدا صلى الله علیه وآله
إذا عَمِلتَ سيّئةً فَاعمَلْ حَسَنةً تَمْحوها.
هر گاه كار بدى كردى، كار خوبى انجام بده
كه آن، بدى را پاك مىكند.
📚 أمالي طوسی، ص١٨٦
💞أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
یــا قـاضی الحاجـات...
دوشنبـــه... صدمرتبه...
#ذکر_روز_دوشنبه
یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×100
سلامتی و تعجیل ظهور مولا صلوات
#نماز_روز_دوشنبہ
✍🏻هرکس نمــاز 2شنبه رابخواندثواب 10حج و10عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ، توحید ، فلق و ناس
بعد از سلام 10 استغفار
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج 🌤
@rafiq_shahidam96
🟡 #ابراهیم_هادی زنگ زد به منزل ما و برای ساعت شش قرار گذاشت که دنبال من بیاید و به جایی برویم.
🟢درست رأس ساعت شش زنگ خانه ما را زد! رفتم دم در و دیدم آقا ابراهیم است. با تعجب گفت: چرا حاضر نیستی؟
🔵گفتم: من فکر کردم شما هم مثل بقیه رفقا وقتی قرار میگذاری با تأخیر حاضر میشوی! عصبانی شد. و گفت: یعنی چی؟ انسان باید هر طور شده به قول و قرارش عمل کنه.
نشنیدی خداوند میفرماید:👇
✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ...
ای کسانی که ایمان آورده اید؛ به پیمانها ( و قرارها و قراردادهایی که میبندید) وفا کنید. (مائده/١)
📚خدای خوب ابراهیم
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
•
آرزویمحالیستاما...
کاشعاقبتمانیزتابوتیشودکه پرچمسهرنگقابآنمیباشد🇮🇷💔!'
#شهادت️
https://eitaa.com/rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
فاطمیه نزدیکه 🤲😭
هدایت شده از کانال راه سلیمانی ❤️
مادر شهید والامقام #حاج_مهدی_زندی_نیا
و عشق و علاقه اش به حاج قاسم سلیمانی 👆
#کانال_راه_سلیمانی
https://eitaa.com/rahe_solymani
#سلامبر ابراهیم
#شوخطبعیشهیدهادی
براي مراســم ختم شهيد شهبازي راهي يكي از شهرهاي مرزي شديم. طبق
روال و سنّت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار ميشد.
ظهر هم براي ميهمانان آفتابه و لگن مي آوردند! با شســتن دستهاي آنان،
مراسم با صرف ناهار تمام ميشد.
در مجلس ختم كه وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهيم كنار
او بود. من هم آمدم و كنار ابراهيم نشستم.
ابراهيم و جواد دوســتاني بســيار صميمي و مثل دو بــرادر بودند.
شوخيهاي آنها هم در نوع خود جالب بود.
در پايان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولين
كسي هم كه به سراغش رفتند جواد بود.
ابراهيم در گوش جواد، كه چيزي از اين مراسم نميدانست حرفي زد! جواد با
ّتعجب و بلند پرسيد: جدي ميگي؟!
ابراهيم هم آرام گفت: يواش، هيچي نگو!
بعد ابراهيم به طرف من برگشــت. خيلي شــديد و بــدون صدا ميخنديد.
گفتم: چي شده ابرام؟! زشته، نخند!
رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو كه آوردند، سرت رو قشنگ بشور!!😂😂
چند لحظه بعد همين اتفاق افتاد.
جواد بعد از شســتن دســت، سرش را زير
آب گرفت و...
جواد در حالي كه آب از ســر و رويش ميچكيد با تعجب به اطراف نگاه ميكرد.
گفتم: چيكار كردي جواد! مگه اينجا حمامه! بعد چفيهام را دادم كه سرش را خشک
کند!
#سلامبرابراهیم۱
@rafiq_shahidam96