eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
19.9هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه روز بیستم و سوم 🗓روز شمار چله جهانى استغاثه فرج 📕چهل روز قرائت زیارت عاشورا 🚩از عاشورا تا اربعین روضه کتک😭 روضه خوان: مرحوم حاج حسن جمالی *🤲(یاد کنیم باذکر صلوات همه اموات رو مخصوصا این مداح مرحوم رو که دیروز بر اثر سانحه تصادف دعوت حق را لبیک گفتند 😔)🤲* روحشون شاد🙁 الللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرمهم به عشق حسین❤ ؛ به سوی مهدی💚 ‏‎به نیابت از قمرالعشیرة ابالفضل العباس علیه السلام ‏‎🌺 ‏‎▫️یک صلوات به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) بفرستین🌱 ┅═══✼❉🏴❉✼═══┅ 🖤🖤🖤🖤 @rafiq_shahidam96 🥀🥀🥀🥀 @rafiq_shahidam 🖤🖤🖤🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• آنچنان جای گرفتی تــو به چشم و دلِ من ڪه به خوبانِ دو عالم نظری نیست مرا 🌷 سالگردتولدت مبارک💚💚
هر‌گاه‌ به‌ بهشت‌زهرا‌ میرفت‌، آبی‌ بر‌ میداشت‌ و‌ قبور‌ شهدا‌ را‌ می‌شست‌! می‌گفت‌:‌ با‌ شهدا‌ قرار‌ گذاشتم‌ که‌ من‌ غبار‌ را از‌ روی‌ِ قبر‌های آنان بشورم‌ و آن‌ها هم‌ غبار‌ِ گناه‌ را از‌ روی‌ِ دل‌ من‌ بشورند! ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
ــــــــــــــــــ♥️ـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــ♥️ـــــــــــــــــــ 🌸نام و نام خانوادگی:مصطفے صدرزاده 🌸نام جهادی:سیدابراهیم 🌸محل تولد:خوزستان-شوشتر 🌸تاریخ تولد:۱۳۶۵/۰۶/۱۹ 🌸تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۰۸/۰۱ 🌸محل شهادت:سوریه 🌸ادرس مزار:شهرستان شهریار-بهشت رضوان ــــــــــــــــ💕ــــــــــــــــــ شهیدمصطفی ۱۱ ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دو سال به شهرستان شهریار استان تهران نقل مکان و در آنجا ساکن گردید دوران نوجوانی خود را در مساجد و هیئت های مذهبی،انجام کارهای فرهنگی و عضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کرد. مصطفی صدرزاده در سال ۱۳۹۲ برای دفاع از دین و حرم بی بی زینب (س) با نام جهادی سیدابراهیم ، داوطلبانه به سوریه عزیمت و به علت رشادت در جنگ با دشمنان دین، فرماندهی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد. سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن در درگیری با داعش، ظهر روز تاسوعا مقارن با ۱ آبان ماه، سال ۱۳۹۴ در عملیات محرم در حومه حلبِ سوریه شهد شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفت. 🌹تعداد فرزندان:دو فرزند-یڪ دختر و یڪ پسر 🌹همسر شهید:در روز خواستگارے بجاے اینکه بگوید همدم و همسر میخواهم به من گفت من همسنگر میخواهم ✨🌿 🌹ارادت خاصے به حضرت عباس (ع)داشت 🌹دغدغه اش کارفرهنگے بود گویے تمام زندگے اش فعالیت هاے فرهنگے بود ✌️🏻 📝فرازی از وصیت نامہ و شکر بی‌پایان خدایی را که محبت شهدا و امام شهدا را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا از تو ممنونم بی‌اندازه که در دل ما محبت سید علی‌خامنه‌ای را انداختی تا بیاموزد درس ایستادگی را درس اینکه یزید‌های دوران را بشناسیم و جلوی آن‌ها سر خم نکنیم. زندگی‌نامه در کتابهایی بنام " قرار بی قرار " و"اسم تو مصطفاست"منتشر شده است. 1400/6/19 @shahid_mostafa_sadrzadeh1 @rafiq_shahidam96 https://www.instagram.com/p/CTpiR0HoeZV/?utm_medium=share_sheet
پست جدید ویژ تولد داداش مصطفی صدرزاده لایک و کامنت بزارید ذخیره کنید ⬇️⬇️⬇️⬇️ https://www.instagram.com/p/CTpiR0HoeZV/?utm_medium=share_sheet
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌈 #قسمت_صد_وبیست‌وسوم 🌈 #هرچی_تو_بخوای نگاهش کردم.. 👀😢 -دیگه باید برم.😊 بلند شدم.✨قرآن✨ رو برداشتم
🌈 🌈 وقتی نمازم تمام شد و برگشتم،دیدم مادروحید پشت سرم نشسته و به من نگاه میکنه... چشمهاش خیس بود.😢تا دیدمش شرمنده شدم،سرمو انداختم پایین.😞با امیدواری گفت: _وحید برمیگرده دیگه،آره؟😢 نمیدونستم چی بگم.اومد نزدیک.گفت: _تو چکار میکنی که شوهرات شهید میشن؟چی بهشون میگی که آرزو میکنن شهید بشن؟😒😢 آقاجون با ناراحتی گفت: _راحله! این چه حرفیه؟!!!😒😨 سرم پایین بود.گفتم: _وحید پسر شماست.شما از بچگی از امام حسین (ع) بهش گفتین.😞شما یادش دادید مرد باشه. شما از فیض شهادت براش گفتین.😢شما اینجوری کردین.منم بخاطر تربیت خوبی که داشت،بخاطر چیزهای خوبی که شما بهش یاد دادید عاشقش شدم و باهاش ازدواج کردم.😞 مادروحید با التماس گفت: _دعا کن برگرده.تو که نمیخوای دوباره تنها بشی.😢🙏 گفتم: _شما مادر هستین.دعای شما بیشتر اثر داره. هروقت خواستین دعا کنین برای وحید دعا کنین..نه برگشتنش. برای منم خیلی دعا کنین. برام.😞😭 دیگه نتونستم چیزی بگم.سرمو گذاشتم رو پای مادروحید و فقط گریه میکردم.😣😭 از اون روز به بعد کمتر میرفتم پیششون.. روم نمیشد تو چشمهای پدر و مادر وحید نگاه کنم.😓 یه روز مادروحید اومد خونه ما.گفت: _دلم برات تنگ شده.از حرفهای اون روزم ناراحت شدی که کمتر میای پیشمون؟😒 گفتم: _از شرمندگیمه.روم نمیشه تو چشمهاتون نگاه کنم.😔 بابغض گفت: _اونی که شرمنده ست منم.اگه وحید به ازدواج با تو اصرار نمیکرد،الان تو راحت تر زندگی میکردی.من شرمنده م که بخاطر دل پسرم زندگی سختی داری.😔 بیشتر شرمنده شدم.😞 پنج ماه از شش ماه گذشته بود.... چند روز بود دلشوره داشتم.😥همش یاد وحید بودم.هرکاری میکردم حواسم پرت بشه فایده نداشت.😥تلفن زنگ میزد،قلبم میومد تو دهانم. همش منتظر خبر شهادتش بودم.😧👣 با فاطمه سادات از خرید برمیگشتم خونه.آقایی جلوی در صدام کرد. -خانم روشن؟ -خودم هستم.بفرمایید.😧 -شما همسر آقای موحد هستید؟ -بله.شما؟😥 -من از طرف حاجی اومدم.مأمور شدم شما رو جایی ببرم. یاد حرف وحید افتادم👌 که گفت به حرف هیچکس جز حاجی اعتماد نکن.☝️گفتم: _الان باید بریم؟😥 -بله. -پس اجازه بدید من وسایل مو بذارم خونه. -ما همینجا منتظر هستیم. رفتم خونه... با حاجی تماس گرفتم.📲دو تا بوق خورد جواب داد: _بفرمایید. صدای حاجی رو شناختم. -سلام،من همسر وحید موحد هستم.😊 -سلام دخترم،خوبین؟😊 -بله،خداروشکر.از وحید خبری دارید؟😒 -دو نفر فرستادم بیان دنبالتون،نیومدن؟🙁 -دو نفر اومدن ولی چون نشناختمشون خواستم اول با شما مشورت کنم.👌 مشخصات اون آقایون رو از حاجی گرفتم.وقتی مطمئن شدم خودشون هستن... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c