eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.6هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
14.6هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ مـا همـانیـم که از عشـق تـو غفلـت ڪردیـم بـا همه آدمیـان غیـر تـو خلـوت ڪردیـم... سـال هـا مے گـذرد، بـرگـردیـم و مشخص شده ماییم که ڪردیم 🌿 🌿 ✨یا صاحب الزمان مولای مهـ❤️ـربانم✨ @ebrahimh
اینک قصیده حقیقی حضرت مشکل گشا که زندانی بی‌گناه خوانده و نجات یافته است در روزگار قدیم پیرمردی عبدالله نام بود که تمامی عمر رادر بیابان ها به تلخی روزگار بسر برده بود ودر منتهای پیری وشکستگی هرروز دربیابان میرفت وبا قد خمیده ودست وپای فرسوده خار می‌کند تا وسیله معاش خود و خانواده خود را فراهم سازد واین زندگانی برای او وعیالش بسی سخت وتلخ می گذشت هرچه عبدالله پیرتر میشد زندگانی آنها هم به مراتب سخت تر میگذشت زن عبدالله برای گشایش کار ونجات ازسختی نذر نمود تا هر صبح جمعه پیش از روشنایی صبح درب خانه خود را اب وجارو نماید تامگر خضر نبی نظری و عنایتی فرماید پس از چند دفعه یک روز صبح که مشغول آب وجارو بود پیرمردی باموهای سفید بلند وچهره فروزان از دور نمایان وچون نزدیک اورسید گفت به عبدالله بگو در سختی هامشکل گشارا یاد کن ودست از دامان او برمدار تا مرادگیری این بگفت واز نظر غایب شد زن به خانه آمد آنچه دیده وشنیده بود برای عبدالله نقل نمود عبدالله گفت این شخص خضر نبی الله بود افسوس چیزی ازاونگرفتی خلاصه آن روز عبدالله کمی دیرتر بازخانه روانه بیابان شد عادت عبدالله این بود که در این فرصت کمی خار زیادتر می‌کند تابرای روزهای کوتاه برف و باران ذخیره باشد آن روز هم که به صحرا رسید وقت گذشته وفرصت خار کندن نبود با هزار امید رفت تااز خارهای ذخیره شده بار نموده وروانه شهر شود چون به محل خاررسید اثری از آنها ندید ورهگذری تمام آنها را سوزانده بود عبدالله حیران وسرگردان چند دانه اشک به یاد زندگانی تلخ وبخت برگشته خود ریخت وچندین مرتبه مشکل گشا رایاد نموده روی زمین افتاد پس از چند لحظه سواری نورانی رسید سر عبدالله رابه دامن گرفته اورا دلداری داده وچند سنگ فروزان به او داد وفرمود این سنگها روبفروش وامرارمعاش کن وهرشب جمعه ما را یاد نما این بگفت واز نظر عبدالله پنهان شد ای شیعیان علی ای حاجت مندان مجلس خوب است ماهم برای حل مشکلات و حوائج شرعی خود دست به دامان مشکل گشای هردوعالم بزنیم وباقلبی شکسته وچشمی اشکبار دامان آن سرور را بگیریم تا مراد یابیم وبهترین وسیله برای شکستن قلوب وگریان شدن چشمها این است که ازهمین مجلس نظری به صحنه کربلا وگلگون شدگان عاشورا ببندازیم ویاد آریم از ساعتی که اطفال تشنه لب مظلوم کربلا که دم به دم فریاد العطش بلند می نمودند وآن حضرت خجالت می کشید دراین ساعت نازدانه حسین سکینه خاتون به نزد عمویش عباس آمد وطلب آب نمود آن سرور مشک خشکیده رابرداشت تا برای سکینه و اطفال تشنه آب بیاورد چون نزدیک شریعه رسید دوهزار مرد جنگی که نگهبان فرات بودن جلوی آن سرور راگرفتند آن حضرت اول باب نصیحت وموعظه رابر آنها باز نمود نصایح آن علمدار که از آتش سوزانده تربود ذره ای دردل بی رحمان اثر نکرد چون حضرت خواست داخل شریعه شود مانع شدند آن یادگار حیدر کرار شمشیر کشید ومانندشیر غضبناک درمیان آن لشکر افتاد وانها را متفرق نموده داخل شریعه شد وکف برآب زد تا بیاشامد چون به یاد لبهای خشکیده برادرش افتاد آن آب را نیاشامید وبرجای ریخت جان به قربان مهرو وفایت یاباب الحوائج وبعد علمدار کم سپاه مشک راپر ازاب کرده واز شریعه بیرون آمد آن لشکر خونخوار ازچهار طرف برسقای تشنگان حمله کردند آن سرور تیغ کشید وبه قلب دشمن تاخت ومانند برگ خزان سرو دست به زمین می ریخت ناگاه ظالمی کمین نمود وازروی نامردی دست راست آن حضرت را قطع نمود آن سقای باوفا بادست دیگر جنگ می نمود ظالم دیگری دست چپ آن سردار رشید راقطع نمود آن باهمیت مشک رابه دندان گرفت وهمت می نمود تااب رابه خیام حرم برسانید پس بی حیای بی رحمی شرم ننمود امید عباس رابه زمین ریخت ان امید بابدن چاک چاک روبه بردارش نمود وفرمود یاحسین مرادریاب آن سرور بربالین عباس رشید آمد وسر آن حضرت راروی دامن نهاد وچوبه تیر را ازچشم نازنین برادرش بیرون آورد اشک حسرت ازچشمان روان نمود چون خواست قمر بنی هاشم رابه نزدیک خیام حرم ببرد حضرت فرمود یااخی مرابه خیمه مبر زیرا ازروی دخترت سکینه شرم دارم وناله العطش اطفال جراحاتم را می افزاید زان تشنگان هنوز بعیوق میرسد فریاد العطش ز بیابان کربلا از اب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو ودد همه سیراب ومی مکید خاتم زقحط آب سلیمان کربلا اطفال تشنه لب همه بودند منتظر سقا فتاد دست به میدان کربلا آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم برخاک ریخت آب علمدار کربلا. برخاک وخون فتاد چو سقای تشنگان پشت خدا شکست به میدان کربلا نگرفته دست دهر گلابی به غیر اشک زان گل که شد شکفته به بستان کربلا هنوز کمر مولانا اباعبدالله ازمرگ برادر رشیدش عباس راست نشده بود که قره العین کربلا جوان هیجده ساله حسین آن شبه پیغبر علی اکبر نزد بابایش آمد وعرض کرد پدرجان اجازه بده میدان روم تاشاید بتوانم کمی آب به لبهای اطفال تشنه کام برسانم مولانا حسین فرمود نور دیده علی بعداز عمویت عباس یاوری دیگر ب
رای من جز تو وبرادرت زین العابدین نمانده است وبسی آرزو دارم توزنده بمانی وبعد از شهادتم قافله سالار محرم اسیران شام باشی چون برادرت رنجورومریض است علی اکبر عرض کرد بابا آیا چگونه میتوانم پس ازشما زنده بمانم بخدا قسم چنانچه اجازه میدانم ندهی بدون کشته شدن میگیرم حضرت فرمود جواب مادرت راچه بگویم علی نزد مادررفت وبه هرنحو بود اجازه میدان گرفت مظلوم کربلا بادست مبارک خود لباس رزم براندام علی اکبر پوشانید آن شبیه پیغمبر عقاب سوار وبه سوی میدان تاخت علی اکبر آن گونه درجنگ تاخت که عالم براهل ستم تنگ ساخت چنان بازو افروخت درکارو زار که اندر احد صاحب ذوالفقار قضا گفت صفین مکرر شده پسر چون پدر اصغر اکبر شده علی را لقب زین سبب اکبر است که جنگش مهین گر خودش کهتر است دریغا که از گرمی آفتاب تنش بود بی تاب وقلبش کباب زبان ولبش بود خشک وکبود زبی آبی اش دیده پرآب بود زگرد رخش منکدر روی وموی بدین سان بسوی پدر کرد روی که ازبهر رحمت لبی تر کند حدیث عطش رابه کوثر کندروان شد به میدان به امیداب سوی باب کردی پدررا کباب چون به میدان آمد مقابل لشکر ابن سعد ایستاد لشکر تمام متحیر واز ابن سعد سؤال نمودن این جوان کیست که تمام شکل وشمایل او شبیه پیغمبر است آن لعین گفت این یادگار حیدر کرار فرزند رشید حسین است علی لشکر راامر به سکوت کرد وبا زبان فصاحت بیان رجز خوانی نمود وبا زبان حال فرمود ایا فرقه فارغ از ننگ ونام ندارید جز کفر اسلام نام روانیست ای قوم بیرون زدین مسلمانی محض وکفراین چنین شما ترک یزدان وکین بررسول نمودید درعالم زر قبول نه ما آخر اولاد پیغمبریم برازنده خلقت داوریم کسی بودعرش رازیب و زین حسین است واولاد حسین یزد ستم گر ز نسل زناست خلافت زنا زاده راکی رواست خلافت بود حق و شان حسین ایا ظالمان دودمان حسین. منم آنکه جدم رسول خداست که سرخیل وسرحلقه وانبیاست منم آنکه دررتبه عمرانیم به روز دعا حیدر ثانیم مرادرمیان ذوالفقار علی ست مرا افتخار ازنبی ولی ست چوشیرخدا نام بدر وحنین شجاعت بود ارث بابم حسین چوشمشیر کین برکشم ازنیام شود زهر شیر دربیشه آب چو گیرم به کف تیر خارا شکاف سپهر زمین سینه دزدد زقاف نمی لافم ای ابن سعد لعین گر انکار داری بیاوببین منم آنکه برسر سروران سرورم شبیه پیمبر علی اکبرم شهادت بود ارث آبا من زکشتن جوی نیست پروای من چه غم کز تنم خون رود همچو آب ولی تا نیفتم ز روی عقاب چنان خون بریزم دراین دشت کین که گوید جهان آفرین آفرین حضرت بعد ازرجز خوانی مبارز طلبید چون لشکر اعدا فصاحت و بلاغت وشجاعت آن جوان را دیدند هریک زبان به ذکر تبارک الله احسن الخالقین گشودند وشور وهلهله درلشکر افتاد وعن قریب بود که لشکر شورش نموده ومتفرق شوند ابن سعد لعین بانگ به لشکر زد که ای وای برشما اگراین جوان هاشمی رارخصت دهید احدی ازشمارا باقی نمیگذارم گفتند چه باید کرد آن لعین فرمان داد مانند عمویش عباس براو حمله برید لشکر یک مرتبه برآن جوان یورش بردند ان شاهزاده رشید مانندشیر غضبناک میان آن لشکر شمشیر میزد وبه روایتی صدوبیست نفرازلشکر اعدا رابه درک فرستاد ولی چون تشنگی به اوغالب آمد تاب ادامه جنگ را نیاورد لشکر رامتفرق وبسوی خیام حرم آمد حضرت گردوخاک از روی مبارک علی اکبر پاک کرد سراورا به زانو گذاشت وفرمود علی جان چه میخواهی علی اکبر با زبان حال عرض کرد که ای پدر زعطش مرغ روح من پرزد شرار تشنگی آتش به جان اکبر زد توبه جزجودی ازبهر آب من بی تاب کباب شد جگرم ای پدر مرا دریاب من از گرانی اسباب جنگ خسته شده زجنگ دست ودلم خسته وشکسته شده فدایت ای شه مکی وای مه مدنی گواه باش که ثقل الحدید ایجهدی نه دست رزم نه پای درنگ درجنگم قسم به جان توکه ازدست زندگی تنگم پدرفدای توازتاب تشنگی مردم به خاک حسرت آب فرات رابردم زلطف گربتوانی مراکنی سیراب بنا خصم مقامش کنم خراب وسراب چو شاه تشنه لبان اکبر جوان رادید حدیث یا ابتاالعطش ازاو بشنید کشید ازدل پرخون فغان که واغوغا به غیر ذات علی جدک رسول الله به ذات حق که گران است بر پیمبر آل که بنگرند تورا تشنه لب بدین احوال قدم به جنگ بیفشان وجان به دست افشان کمی دگر که دم دیگری به حق مهمان چون حضرت علی اکبر ازپدر خواهش آب کرد آن سرور زبان خشکیده خودرا روی زبان علی اکبر گذارد واشک تحسیر روان وبه روایتی خاتم پیغمبر رااز انگشت مبارک بیرون آورده به دهان علی اکبر نهاد وعطش آن شاهزاده برطرف برقدوبالای علی نگاه کرد وبه زبان حال فرمود الهی چون شوم بسمل به زیر خنجر قاتل بود آسان مرا اما فراق این جوان مشکل الهی باتو آن عهدی که کردم آن چنان کردم چنین رعنا جوانی رافدای امتان کردم علی اکبر چون شیر ژیان به میدان تاخت وبران روباه صفتان حمله کرد عمرسعد دوهزار لشکر سواربه سران سرور فرستاد وآن شیر بیشه شجاعت به قلب آن لشکر زد وشصت نفررا به درک فرستاد عمرسعد خطاب به سپاه که ای بی همت لشکر قوه دوهزار به یک جوان هاشمی نرسد
حیف نام مرد برشما لشکر ازاین حرف به جوش آمد یک مرتبه از چهار طرف به علی حمله کردند ظالمی چنان تیغ به فرق وی نواخت که فرق تاابروی علی اکبر شکافت شاهزاده تاب نیاورده عنان مرکب رارها کرد عقاب اورا نزدیک خیام حرم آورد امام مظلوم ناظر جوانش بود چون علی اکبر نزدیک پدرش رسید ازاسب به زیر افتاد امام حسین مبارکش رابه دامن نهاد وبااستین مبارک خون از صورت علی پاک کرد و صورت را روی او گذارده گریه کرد علی چشم بازکرد علی چشم بازکرد وفرمود پدرجان الساعه جدم جامی پراز آب به من داد که تشنگی من رفع شد ونیز دردست دیگر جامی جهت شما داشت این گفت و چشم برهم نهاد وجان به جان آفرین تسلیم کرد مظلوم کربلا برنعش فرزند عزیزش به زبان حال فرمود ای خفته به خون برابر من نوردل وروح پیکر من ای مظهر جداطهرمن ناکام علی اکبر من ای روح تو باغ لاله زارم ای قد توسرو جویبارم وزداغ توشد خزان بهارم ناکام علی اکبر من رفتی تو به عهد نوجوانی بعدتودراین جهان فانی آید به چکار زندگانی ناکام علی اکبرمن بودی توستاره سحر گاه عمر توچقدر بودکوتاه پنهان شدی ازنظر به ناگاه ناکام علی اکبر من افسوس ز نوجوانی تو وزمردن ناگهانی تو حیف از رخ ارغوانی تو ناکام علی اکبرمن جز یادتو همدمی نجویم بعدازتواگر سخن بگویم باشد شب روز گفته گویم ناکام علی اکبر من رفتی توبسوی باغ رضوان اما پدرت دراین بیابان ماندست غریب زار حیران ناکام علی اکبر من لیلا زغم تو بی قراراست درخیمه نشسته اشکبار است چشمش به ره ودر انتظار است ناکام علی اکبر من ای باد صبا بروخدارا بااه وفغان به نزد صغرا گو کشته شده ازجفای اعدا ناکام علی اکبرمن درماتمت ای جوان ناکام اذاکر بینوای گمنام رفت است قرار وصبر وآرام ناکام علی اکبر من حضرت سیدالشهدا بربالین جوان ناکامش ناله بسیار کرده وفرمود خدابکشد قاتل توراه وبعد از توعلی خاک برسردنیا وزندگانی دنیا ای مشکل گشای هردوعالم تورابه حق ناله های حسین وبه حق مصیبت های حسین الهی به حق ناله های حسین وبه حق مصیبت های حسین الهی به فرق شکسته ی علی اکبر حسینت مراد و حوائج این جمع عاصی را برآورده به خیر نما و همچنان که مراد پیر خارکش را برآورده نمودی باری ازمطلب دور نشویم عبدالله شکر خدای به جا آورد و سنگها را در توبره نهاده و روانه شهر شد. چون به خانه رسید، سنگها را بیرون آورده روی طاقچه اتاق گذاشت و شرح حال آنچه دیده برای زن و فرزندان خود ذکر نموده به هریک وعده و دلداری می داد. چون تاریکی شب فرا رسید، کلبه عبدالله از نور آن سنگها چون روز، روشن شده بود. عبدالله دانست که سنگها گوهر شب چراغند. آن شب از شادی به خواب نرفتند. چون صبح شد، عبدالله سنگها را برداشته در محلی پنهان نموده و یک دانه از آنها را به بازار برد. جواهرفروشی آن پاره سنگ را به قیمت گزاف خرید. عبدالله شکر نمود و پوشاک و خوراک خریده برای زن و فرزندان خود آورد. کم کم زندگانی را توسعه داده و برای خود و سه دخترش قصرهای باشکوه مهیا نموده و از زحمت خار کندن در بیابان راحت شد و چون زندگانی آنها از هر جهت مهیا شد، عبدالله را خیال حج و زیارت خانه خدا در سر افتاد؛ اسباب سفر آماده نمود و به قصد حج روانه شد و به زن و سه دخترش سفارش نمود تا قصیده مشکل گشا را از یاد نبرند و هر شب جمعه آن را بیان نمایند. در غیاب عبدالله روزی دختر پادشاه از کنار قصر عبدالله گذرش افتاد. چون شُکوه آن را دید در شگفت شد. پرسید: این دستگاه شاهانه از کیست؟ داستان پیرمرد خارکن و معجزه نمودن حلال مشکلات را برایش بیان نمودند. دختر پادشاه خواستار شد که با دختر آن پیرمرد خارکن آشنا شود و آنها را به همنشینی خود اختیار نمود. چون دخترهای عبدالله با دختر پادشاه آشنا و دوست شدند، قصیده حضرت مشکل گشا و سفارش پدر را از یاد بردند. روزی دختر پادشاه با دخترهای عبدالله در باغ رفته و برای شنا نمودن در آب رفتند. موقعی که در آب مشغول بازی بودند، کلاغی گلوبند مروارید دختر پادشاه را ربوده و بر بالای درخت چنار برد. هیچکس نفهمید و چون دختران عبدالله دست به آب داشتند زودتر از آب بیرون آمدند و لباس پوشیدند و بعد دختر پادشاه از آب بیرون آمد. همین که لباس خود را پوشید، اثری از گلوبندش ندید. هرچه جستجو کردند آن را نیافتند. دختر پادشاه به دختر عبدالله شک نموده گفت: گلو بند من نزد شماست بدلیل آنکه زودتر از آب بیرون آمدید و حتماً این دستگاه و ثروت هم که گرد آورده اید از دزدی است و نه از مشکل گشا. والا مرد خارکن کجا و این دستگاه کجا. خلاصه قضیه را به عرض شاه رسانیدند. شاه دستور داد همگی آنها را زندانی کنند و اثاثیه آنها را توقیف نمایند و مأمور فرستاد عبدالله را از راه حج به بند نموده و بیاورند. سواران دنبال عبدالله تاخته او را گرفته نزد شاه آوردند و او را نیز در زندان نمودند. عبدالله، پریشان و سرگردان چندی در زندان ماند. روزی پیرمردی نورانی یعنی حضرت خضر نبی الله را در خواب دید که به عب
دالله فرمود: چرا قصیده مشکل گشا را فراموش نموده ای؟ چون این بگفت، عبدالله از خواب بیدار شد، فهمید تمام این بلیات برای فراموش نمودن قصیده مشکل گشا بوده است و چون شب جمعه فرا رسید نزد زندانبان التماس کرد که قدری نخود و کشمش برای او تهیه کند. زندانبان قدری نخود و کشمش فراهم نمود و به عبدالله داد. پیرمرد خارکن با دل شکسته زندانیان را دور خود جمع نموده و قصیده مشکل گشا را برای آنها بیان کرد و گریه بسیاری نمود. همان شب پادشاه، مولای متقیان حضرت علی ابن ابیطالب(ع) را در خواب دید. مشکل گشای هر دو عالم امر فرمودند: عبدالله و خانواده او بیگناهند و گلوبند دخترت در درخت چنار در لانه کلاغ است. این را فرموده و از نظر غایب شدند. شاه بیدار شده و فوری دستور داد تمام لانه های کلاغ را جستجو کنند. خلاصه گلوبند مفقود شده را در لانه کلاغ یافتند. شاه امر کرد عبدالله و خانواده او را آزاد و اثاثیه آنها را رد کنند و به احترام او تمام زندانیان را مرخص کرد. تا عبدالله زنده بود همنشین شاه و مورد احترام خاص و عام بود و هیچ شب جمعه قصیده حضرت مشکل گشا را فراموش نمی کرد.الاهی بحق آلاء و نعمت های خودت الاهی به برکت عفو خودت الهی به حرمت نور محمد اشرف مخلوقاتت الاهی بحق فاطمه الزهرا و علی مرتضی و حسن مجتبی و حسین شهید به کربلا و لحق امام زین العابدین و بحق محمد باقر و جعفر صادق و موسی کاظم *وعلی بن موسی الرضا*وبحق محمدالتقی وعلی النقی والحسن العسکری *ومحمد المهدی*صلوات الله علیهم اجمعین مشکل این جمع عاصی رابگشااا و حوایج شرعی و مراد این بندگان مظهر پریشان و فرومانده را روا بگردان *ثوابی از این قصیده پرفضیلت ب روح اموات حاضرین در این گروه برسان پروردگارااااا روح مردان را با روح پر فتوح مولانا امیر المومنین علی علیه السلام و روح زنان را با روح خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها محشور فرما امین یا رب العالمین* *تعجیل در فرج اقا امام زمان صلوات*
🔺🔺🔺🔺 معروف است در عصر پنجشنبه خوانده شود و خیلی گره ها روباز کرده و مشکلات مردم رو حل کرده التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️💢راز عـڪس معروف 🍃این عڪس رو همه بارها و بارها دیدیم اما راز نهفته این عکس رو تا حالا شنیدی❓❓ ⁉️چرا جلو حضرت آقا❤️دست به سینه شدند❓⁉️ ♨️اصل ماجرا از زبان همرزم این کلیپ جنجالی را ببینید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2766733336Ca74788ea32 http://eitaa.com/joinchat/2766733336Ca74788ea32
♨️از چی میدونی❓ 💢از رفاقتش با خصوصا 💞 ⭕️توصیه به قبل از رئیس بشه رو شنیدی⁉️ 🔅کافیه بیای اینجا👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2766733336Ca74788ea32
گردان لیله القدر راوی : غلامرضا دبیری ششم یا هفتم ماه رمضان سال 1360 بود ، پاتک سنگین عراقی ها در منطقه ای به نام کوشک معروف به پیچ شهدا که منطقه بسیار حساسی بود سر و صدا ایجاد کرده بود و روزهای متمادی بود که این وضعیت ادامه داشت ، هم ایرانیها و هم عراقیها بدنبال حفظ منطقه به نفع خودشان بودند و روزی که ما وارد شدیم ، گروهانی که ما در آن عضو بودیم از گردان تازه تاسیس لیله القدر بود. اولین باری بود که بهبهان دو گردان به جبهه ها اعزام کرده که یکی گردان رعد به فرماندهی خیرااله جنت شعار (شهید) و معاونت محمد شجاعی(شهید) و دیگری گردان لیله القدر به فرماندهی قدرت الله دهقان و معاونت محمدرضا اعتباری (زنده یاد) که بعد دو سه روز آقای دهقان به بهبهان برگشت و برادر اعتباری فرمانده گردان شد. این گردان تازه تاسیس متشکل از سه گروهان و دوازده دسته تشکیل شده بود و چند روزی ازعملیات رمضان گذشته بود که گروهان ما که متشکل از سه دسته رزمی ویک دسته پشتیبانی بود را به منطقه کوشک ،پیچ شهدا اعزام کردند و ساعت حدود ده و نیم به خط مقدم رسیدیم تیرماه و هوا خیلی گرم بود ، این طور که متوجه شدیم قبلش بچه های تهران اینجا مستقر بودند ، ما از پد عبور کرده و کل گروهان در یک منطقه حدوداً صد و پنجاه متری در یک خاکریز شب عملیاتی مستقر شدیم و تنها یک سنگر به وسعت ده دوازده متر و به ارتفاع یک متر وجود داشت ، در سمت چپ ما نیروهای ایذه و سمت راست ما یک گروهان نیروهای ارتشی مستقر بودند. تا ساعت دو بعد از ظهر آتش سبکی رد و بدل می شد ولی از این ساعت به بعد آتش عراقی ها سنگین شد و نیروهای پیاده و چند تانک بطرف ما در حال حرکت بودند که تقریبا حدود صد متری ما با آتش سلاح بچه های ما که فقط تیر بار و آرپی جی و کلاشینکف بود متوقف شدند اما این درگیری چند ساعتی و تا قبل از غروب آفتاب ادامه داشت ولی گروهان ما مردانه مقاومت می کرد ولی در سمت راست ما ارتش مواضع خود را از دست داد و از منطقه عقب نشینی نمودند. با عقب نشینی جناح راست و احتمال دور خوردن وقتی ارتشی ها عقب نشستند برادر علی اکبر سبکبار که فکر کنم جانشین گردان بود یک دسته را با خود برده و پس از نیم ساعتی درگیری مواضعی که ارتش از دست داده بود باز پس گرفتند و دوباره نیروهای ارتش را در مواضع قبلی مستقر کردند و در این چند ساعت دو یا سه شهید و چند نفر زخمی داشتیم و عراقی ها قبل از غروب آفتاب مقداری عقب نشستند. یکی از برادرانی که شهید شد شهید غلامی یا غلامپور از زیدون بود که در حال تعویض خشاب اسلحه اش بوسیله یک گلوله خمپاره به شهادت رسیده که به همراه یکی دو تا از بچه ها تا آنجا که می شد بخش های زیادی از پیکر وی را جمع آوری و به عقب فرستادیم. درتمامی این مدت هیچ تماس بیسیمی با مقر تیپ بعثت نداشتیم و این یکی از مشکلات ما بود ودر این مدت هیچ سراغی از ما نگرفتند و تنهای تنها بدون هیچ پشتیبانی و بدون غذا و مهمات آنجا مانده بودیم،بیسیم ها هیچ تماسی ارسال یا دریافت نمی کردند هوا کم کم تاریک وگروهان صد و پنج نفره خسته از درگیری چند ساعته هنوز محکم و استوار یک سانت از مواضع خود عقب نشینی نکرده و منتظر اتفاقات بعدی شد و بعد از تاریک شدن هوا بچه ها هر کدام به نوبت مشغول نماز و راز و نیاز شده و در همان خاکریزها به استراحت پرداختند در حالی که ارتباط با عقبه قطع بود و تقریبا تبادل آتش صورت نمی گرفت و من صحنه شهید شدن جوان خونگرم و سرحال زیدونی جلو چشمانم بود و جمع آوری پیکر پاره پاره وی فکرم را مشغول کرده بود و می گفتم خدایا خانواده اش چگونه با این بدن تکه تکه شده مطهر مواجه میشوند. شب همین طور می گذشت وکماکان منتظر رسیدن خبری،غذایی ومهمات بودیم ولی هیچ خبری نشد ، تعدادی مشغول نگهبانی و هر از چند گاهی صدای رگبار ،انفجار گلوله خمپاره فضای ساکت و آرام آنجا را به هم می زد ، خیلی خسته بودم ، چند تا گودال در چند متری خاکریز بود و من در یکی از گودالها که به اندازه یک قبر بود خوابیدم و ساعتی را درخواب و بیداری بودم . ساعت یک برادر اعتباری بیدارم کرد و به من که مسئول دسته پشتیبانی بودم گفت اصلا مهمات نداریم و فردا صبح که عراقی ها حمله کنند هیچ مهماتی برای دفاع نداریم برو عقب هرجوری هست مقداری مهمات بیار ؛ من به همراه یک بسیجی به نام برادر جعفری که همراه با استیشن قدیمی که نمونه اش در بسیج بهبهان بود شروع به حرکت کردیم و باید چراغ خاموش حرکت می کردیم چون عراقیها خیلی نزدیک بودند و مشکل دیگر میدان مینی بود که عراقی ها از قبل ایجاد که رزمندگان پس از حمله شب اول و عقب نشینی عراقی ها معبری ماشین رو را باز کرده بودند که دقیقا پشت سر ما قرار داشت. تا از آن معبر و چند کیلو متر عقب تر نزدیک های صبح به مقری از ارتش رسیدیم که همه در سنگرهایشان خواب بودند و حتی نگهبانی هم نداشتند پس از گشتن متوجه یک ارتشی شدیم ج
ریان را به ایشان گفتیم و در همین موقع پدر اولادی (شهید) و عیسی اژدری (زنده یاد) و یکی دو تای دیگر که متوجه شده بودند بچه های بهبهان در خط هستند برای کمک آمده بودند با ما روبرو و مواجه شدند که وقتی جریان را گفتیم آنها هم به کمک آمدند و پس از توجیه وضعیت خط برادران ارتشی راضی شدند مهمات به ما بدهند که با دو ماشینی که آنها همراه داشتند جمعاً سه ماشین را پر از مهمات که اکثرا گلوله آرپی‌جی بود کردیم و به سمت خط مقدم حرکت کردیم. پس از پیمودن مسیر به ‌طور مقدم رسیدیم که با استقبال بچه ها روبرو شدیم وحدود ساعت هشت بود که عراق حمله کرد و جنگ سختی در گرفت ابتدا با گلوله خمپاره کل منطقه ما که حدود پانزده هزار متری بیشتر نبود را زیر آتش گرفت که تعدادی از برادران زخمی شدند و از روبرو هم با نفرات و تانک حمله کردند که با دفاع جانانه برادران روبرو شدند؛ پاسداران به همراه برادران بسیجی جانانه دفاع کردند و عراقی ها خیلی سریع عقب نشینی و حدود یک کیلومتری عقب نشستند ، حدود ساعت نه دوباره منطقه آرام شد ولی تقریبا عمده مهمات ما تمام و از صبحانه هم خبری نبود ، فقط مقداری هندوانه کوچک از روزهای قبل آنجا مانده بود که پس از آرامش موقتی که حاکم شده بود بچه ها مشغول خوردن هندوانه شدند . با توجه به اینکه آفتاب بود و کم کم هوا در حال گرم شدن بود تعدادی از برادران داخل همان سنگری که قبلا ذکر کرده بودم شده بودند و من و برادر مسعود صالح نژاد به فاصله دومتری چپ و راست سنگر نشسته بودیم که ناگهان خمپاره شصتی جلو سنگر به زمین خورد و با کمال تعجب بدون اینکه ترکشی به ما بخورد هفده نفر افرادی را که داخل سنگر بودند ازجمله فرمانده هان اصلی گردان را زخمی که به عقب برده شدند هر لحظه نیروهایمان کم وکم تر می شد در حالی که منتظر رسیدن نیروهای کمکی بودیم و از سمت چپ و راست خودمان هم هیچ اطلاعی نداشتیم زخمی ها و شهدا را به آن طرف پد مرزی (داخل خاک ایران)منتقل می کردند و فکر کنم با نفر بر ارتشی آنها رابه پشت جبهه می بردند چون در یک مورد که چند نفردیگر با هم زخمی شده بودند و یکی از زخمی ها بنام برادر دهقان نمی شد جابجایش کرد چون دو دست و یک پایش قطع شده بود و شکمش هم زخمی بود را نمی توانستیم جابجا کنیم یکی از بچه ها رفت پشت پد ویک نفر بر ارتشی را آورد و من با کمک برادر عبدالرحمان مرارت و یکی دو تا از بچه‌ها او را داخل نفربر گذاشتیم. شاید از صد و پنج نفر نیروهای اولیه اعزامی بیست تا سی نفر مانده بود و برادر مسعود صالح نژاد که فرمانده دسته شده بود چون همه زخمی و شهید شده بودند و مهمات خاصی هم نداشتیم ، نیروی کمکی نبود و درهمین لحظه یکی از برادران بسیجی به نام دهداری که پشت تیر بار بود بعد از یکی دوباره تیراندازی به سمت دشمن توسط تک تیرانداز عراقی مورد هدف قرار گرفت و گلوله دقیقاً به وسط پیشانیش اصابت نمود به طوریکه حتی یک آخ هم نگفت و با یک نیم چرخش به روی خاکریز افتاده و شهید شد. یکی دو تا از بچه ها که به پشت پد رفته بودند موقعی که آمدند می گفتند نیروهای مسجد سلیمان آمده اند ولی داخل خط ما برای جایگزینی نمی آیند ، داخل خط شاید ده نفر نمانده بود هشتاد درصد گروهان زخمی و شهید شده بودند. تا آن موقع هشت نفر شهید شده تعداد زیادی زخمی و تعدادی هم خسته شده بودند و این اواخر رفته بودند. در این لحظات آخر یه کمی خط آرام شده بود در همین موقع گلوله خمپاره ای منفجر شد محمود درخشان (شهید) از سمت چپ من در حال رفتن به عقب بود آمد، گفتم : چی شده ، گفت، زخمی شدم.گفتم: کجات خورده ، چون راه می رفت دستش بالای رانش بود روش نشد بگه و من خنده ام گرفته بود ؛ یکی دو دقیقه بعد برادر احمد انصاری را دیدم اومد گفت: مسعود صالحی میگه برگردین عقب : گفتم: چرا؟؟ گفت: عراقی ها از سمت چپ میخوان دورتون بزنند و محاصره نمایند ، برادر صالحی پشت پد بود و چون پد مرزی حالت خاکریز بسیار بلندی بود از اونجا صحنه کلی منطقه را دیده بود. احمد انصاری رفت که به نفر بعدی بگه زخمی شد و ما هم آمدیم طرف پد به همراه برادر جوکار(شهید) ، برادر مسعود را دیدم تنها بود گفتم: بچه ها کجان ؟ دستش را کشید و خواست بگه اونجا که صدای انفجار و زخمی شدن من و شهید شدن جوکار وسالم موندن حاج مسعود رخ داد ، من از ناحیه ریه و آرنج دست چپم بشدت زخمی شده به طوریکه آرنجم بکلی آسیب دیده بود و به عقب منتقل شدیم این بود خاطره گروهان صد وپنج نفره جمعی گردان لیله القدر که تقریبا هشتاد و پنج درصد گروهان شهید و زخمی شدند وبیست و چهارساعت بی وقفه مقاومت کردند. http://telegram.me/safeer59 http://Www.Safeer.blogfa.com https://www.aparat.com/najaf46
🎧 بشنوید 🔴 عاقبت بخیری طیب ✅ استاد ✅‌کانال معرفتی شهید ابراهیم هادی http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
آیت الله العظمی : وداع از این دنیا برای ما بسیار نزدیک است ؛ ولی ما آن را بسار دور می بینیم ، وگرنه اینقدر با هم نزاع نداشتیم . 📗جرعه ی وصال ✅‌کانال معرفتی شهید ابراهیم هادی @ebrahimh
🌹🌹🌹🌹🌹 🌹سید الشهداء حضرت امام حسین -علیه السلام- فرمودند: 🌹مَن حاوَلَ اَمراً بِمَعصِیَةِ اللهِ کانَ اَفوَتُ لِما یَرجو و اَسرَعُ لِما یَحذَرُ.؛ 🌹کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود. 📚تحف العقول، ص248 🆔 @ebrahimh
✨دلتنگ حرم اربابم✨ عکس تورا خدا به دلم قاب کرده است شیرینی اش دهان مرا آب کرده است باید هزار سال کنم سجده زین سبب که خالق تو را برای من ارباب کرده است ❤❤❤ @ebrahimh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅🌸پاک ترین کانال های مفید ایتا را در تبادل کده ها بیابید🌸✅ 〰️〰️🍃🌺💐💚💐🌺🍃〰️〰️ 💍 قبل از ازدواج 👰🤵eitaa.com/joinchat/3439394855C39ad288277 💗کانال شهید ابراهیم هادی و شهدای بهبهان 🇮🇷eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c 💗رفیق‌شهیدم‌حاج قاسم 🇮🇷eitaa.com/joinchat/440336418C923edad638 💗پـــروفایل و دلنــــوشتـــه ویـــژه منتظـران 🇮🇷eitaa.com/joinchat/503447578Cb7270b351d 💗دلنوشته و حدیث 🇮🇷eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 💗اموزش هاے جذاب بافتنی با ما همراه شوید 🇮🇷eitaa.com/joinchat/4285857840Ce1af1d0b3b 💗متنوع ترین کانال مذهبی بزن روی لینک مطالب دلخواه خودت رو انتخاب کن 🇮🇷eitaa.com/joinchat/2866479120C00bf33a27f 💗دَسـت سـازهـاے بـافـتَـنــے ضُـحٰــے 🇮🇷eitaa.com/joinchat/855572518Cd0dd494ad9 💗ڪانالے پر از پروفایل هاے مذهبے 🇮🇷eitaa.com/joinchat/3671130142C4fa80bf88f 💗آشنایی با درآمدهای خانگی 🇮🇷eitaa.com/joinchat/3397713952C235b96a6a6 💑یواشکی های زنونه💅 ( مختص فقط ) 💄eitaa.com/joinchat/1399652374Cda1b7298df 💗کانال حس زیبا و متنهای زیبا واموزند 🇮🇷eitaa.com/joinchat/945356829Cd02f360224 〰️〰️🍃🌺💐💚💐🌺🍃〰️〰️ 💥 جایگاه (تبلیغ شما در لیست ها) کانال📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚 پر از رمان های ای که شاید هیچ جا نخوندی😍 ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ●----------●----------●----------●----------● (معرفی کار و کانال شما ) 💟 تبادلات لیستی تبادلکده ها: 🆔 @tabadolkadeha
★﷽★ 📊ناب ترین ڪاناݪ های ایتا را در تبادلات فرهنــگی دنباݪ کنید 🥇➖💓➖🥇💓🥇➖💓➖🥇 ♦️⚽️ کانال ورزش در ایتا افتتاح شد، بروز ترین و معتبر ترین کانال ورزشی در ایتا👇👇 🔥eitaa.com/joinchat/461963299C547cdc994e 😂بروز ترین و معتبر ترین کانال بازار خنده، پر از فیلم ها و پست های خنده دار😍👇 ✅eitaa.com/joinchat/3310485550C9d35c0ce67 _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ★رفیق‌شهیدم‌حاج قاسم 🔥eitaa.com/joinchat/440336418C923edad638 ★پوشاک تخفیفی پرداخت درب منزل 🔥eitaa.com/joinchat/1983119383C2ed181ae0b ★سازه های نمدی 🔥eitaa.com/joinchat/4033806375C19b3679a0e ★زیبایی را با ما تجربه کنید 🔥https://eitaa.com/Farzannnnn ★نی نی ترین کانال ایتا 🔥https://eitaa.com/joinchat/4062904370Cc208fa1922 ★ساخت کلیپ واستیکر 🔥https://eitaa.com/joinchat/486080560Cd2c9014e3b ★شهرمجازی با حقوق میلیونی برای مشهدیا 🔥eitaa.com/joinchat/4133814292C2dfda35e6d ★عشق یعنی به تو رسیدن 🔥eitaa.com/joinchat/1897332762C83eb36d827 ★کانال شهید ابراهیم هادی و شهدای بهبهان 🔥eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ★شیک پوش 🔥eitaa.com/joinchat/2868445187Cbeb8d9ed44 ★کودکانه مهدی یاران (فروش لباس بچگانه) 🔥eitaa.com/joinchat/1909063716C2215145678 ★کشکولی برای فکر و زندگی 🔥https://eitaa.com/joinchat/3637837846Cb045ac59e6 ★خوش خنده (تفریح و سرگرمی و شادی پاک سالم) 🔥eitaa.com/joinchat/193789975C052e813296 ★نمونه گلهای کنارسالنی 🔥eitaa.com/joinchat/298844193C5f97201e6d ★آشنایی با درآمدهای خانگی 🔥eitaa.com/joinchat/3397713952C235b96a6a6 _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ 🏅:👇👇 ❤️دلنوشته ها و عکس نوشته های تک پر،تکست های ناب، داستان های کوتاه و غمگین،رمان های جدید 🆔eitaa.com/joinchat/3682533405C35f35a98a7 🥇➖💓➖🥇💓🥇➖💓➖🥇 📆تاریخ لیست: شنبه ۱۰خرداد جااایگاه لیست: 😍 🔻شرکت در تبادلات لیستی فرهنگی: 🆔 @Tablisti_farhangi🔁 🆔 @Tablisti_farhangi🔁