کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
#شهید_شاهرخ_ضرغام (45) 🌺 #کله_پاچه (#راوی : آقای كاظمی) مرتب می گفت: من نمیدونم، بايد هر طور شده ک
.
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (46) 🌺
.
#اسیر 1
(#راوی : آقای محمد تهرانی)
.
آخر شب بود. #شاهرخ مرا صدا كرد و گفت: امشب برای شناسایی میريم #جاده _ابوشانک. در ميان نيروهای دشمن به يكی از روستاها رسيديم. دو افسر عراقی داخل سنگر نشسته بودند. يکدفعه ديدم سرنيزه اش را برداشت و رفت سمت آنها، با تعجب گفتم: شاهرخ چيکار می کنی!!
گفت: هيچی، فقط نگاه کن! مطمئن شد كسی آن اطراف نيست. خوب به آنها نزديک شد. هر دوی آنها را به اسارت درآورد. كمی از روستا دور شديم.
شاهرخ گفت: اسير گرفتن بی فايده است. بايد اينها رو بترسونيم. بعد چاقویی برداشت. لاله گوش آنها را بريد و گذاشت کف دستشان و گفت: بريد خونتون!! مات و مبهوت به شاهرخ نگاه می کردم. برگشت به سمت من و گفت: اينها #افسرای_بعثی بودند. کار ديگه ای به ذهنم نرسيد!
شب های بعد هم اين کار را تکرار کرد. اگر میديد اسير، فرمانده يا افسر بعثی است قسمت نرم گوشش را می بريد و رهايشان می کرد. اين کار او دشمن را عجيب به وحشت انداخته بود تا اينکه...
.
#ادامه_دارد...
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
. 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (46) 🌺 . #اسیر 1 (#راوی : آقای محمد تهرانی) . آخر شب بود. #شاهرخ مرا صدا كرد و
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (47) 🌺
.#اسیر 2
#آدمخوارها!!
(#راوی : آقای محمد تهرانی)
.
✍از فرماندهی اعلام شد: نيروهای دشمن از يکی از روستاها عقب نشينی کردند. قرار شد من به همراه #شاهرخ جهت شناسایی به آنجا برويم.🌾 معمولاً هم#شاهرخ بدون سلاح به شناسایی می رفت و با سلاح بر می گشت👋!!ساعت شش صبح و هوا روشن بود. کسی هم درآنجا نديديم. در حين شناسایی و در ميان خانه های مخروبه روستا يک دستشویی بود که نيروهای محلی قبلاً با چوب و حلبی ساخته بودند.#شاهرخ گفت: من نمی تونم تحمل کنم. میرم دستشویی!! گفتم: اينجا خيلی خطرناکه مواظب باش. من هم رفتم پشت يک ديوار و سنگر گرفتم. داشتم به اطراف نگاه می كردم. يکدفعه ديدم يک سرباز عراقی، اسلحه به دست به سمت ما می آيد👀. از بی خيالی او فهميدم که متوجه ما نشده. او مستقيم به محل دستشویی نزديک می شد. می خواستم به #شاهرخ خبر بدهم اما نمی شد.كسی همراهش نبود. از نگاه های متعجب او فهميدم راه را گم کرده. ضربان قلبم به شدت زياد شده بود. اگر #شاهرخ بيرون بيايد؟سرباز عراقی به مقابل دستشویی رسيد. با تعجب به اطراف نگاه كرد. يكدفعه#شاهرخ با ضربه لگد در را باز کرد😂 و فريادکشيد: وايسا!!سرباز عراقی از ترس😲 اسلحه اش را انداخت و فرار کرد.#شاهرخ هم به دنبالش می دويد. از صدای او من هم ترسيده بودم. رفتم و اسلحه اش را برداشتم. بالاخره#شاهرخ او را گرفت و به سمت روستا برگشت.
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم
.
بسم الله
.
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (48) 🌺
.
#آدمخوارها 1
#مشروب_فروش
(#راوی :جمعی از دوستان شهيد)
.
#سيد_مجتبی_هاشمی فرماندهی بسيار خوش برخورد بود. بسياری از کسانی که از مراکز ديگر رانده شده بودند، جذب #سيد می شدند. سيد هم از ميان آنها رزمندگانی شجاع تربيت می کرد.
سيد با شناختی که از #شاهرخ داشت. بيشتر اين افراد را به گروه او يعنی آدم خوارها می فرستاد و از هر کس به ميزان توانایيش استفاده می کرد.
٭٭٭
پدر و پسری با هم به #جبهه آمده بودند. هر دو، قبل از #انقلاب #مشروب فروشی داشتند. روزهای اول هيچکس آنها را قبول نداشت. آنها هم هر کاری می خواستند می کردند. سيد آنها را به شاهرخ معرفی کرد. بعد از مدتی آنها به رزمندگان شجاعی تبديل شدند. الگو گرفتن از شاهرخ باعث شد که آنها اهل نماز و... شوند.
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
. بسم الله . 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (48) 🌺 . #آدمخوارها 1 #مشروب_فروش (#راوی :جمعی از دوستان شهيد) . #س
#شهید_شاهرخ_ضرغام (49)
#آدمخوارها 2
#مجید_گاوی
(#راوی جمعی از دوستان شهيد)
در آبادان شخصی بود که به مجيدگاوی مشهور بود.
می گفتند گنده لات اينجا بوده. تمام بدنش جای چاقو و شکستگی بود🔪. هرجا می رفت، يک کيف سامسونت پر از انواع کارد و چاقو همراهش بود. 💼🔪می خواست با عراقی ها بجنگد اما هيچکدام از واحدهای نظامی او را نپذيرفتند تا اينکه سيد او را تحويل #شاهرخ داد.#شاهرخ هم در مقابل اين افراد مثل خودشان رفتار میکرد.😉👋 کمی به چهره مجيد نگاه کرد. با همان زبان عاميانه گفت: ببينم، میگن يه روزی گنده لات آبادان بودی.😂 میگن خيلی هم جيگر داری💪، درسته!؟ بعد مکثی کرد و گفت: اما امشب معلوم میشه، با هم میريم جلو ببينم چيکاره ای⁉️!شب از مواضع نيروهای خودی عبور كرديم.🌄 به سنگرهای عراقی ها نزديک شديم🚶♂. #شاهرخ مجيد را صدا کرد و گفت: میری تو سنگراشون، يه افسر عراقی رو میکشی🤨 و اسلحه اش رو مياری✔️. اگه ديدم دل و جرات داری ميارمت تو گروه خودم.🤍🔪مجيد يه چاقو از تو کيفش برداشت و حرکت کرد🚶♂. دو ساعت🕰 گذشت و خبری از مجيد نشد.🥲
به #شاهرخ گفتم: اين پسر دفعه اولش بود.✌️
جلو، هنوز حرفم تمام نشده بود که در تاريکی شب احساس کردم کسی به سمت ما می آيد. اسلحه ام را برداشتم. يکدفعه#مجيد داد زد: نزن منم مجيد! پريد داخل سنگر و گفت: بفرمائيد اين هم اسلحه، #شاهرخ نگاهش کرد و با حالت تمسخرگفت: بچه، اينو از کجا دزديدی!؟مجيد يکدفعه دستش رو داخل كوله پشتی برد و چيزی شبيه توپ را آورد جلو. در تاريکی شب سرم را جلو آوردم. يکدفعه داد زدم: وای!! با دست جلوی دهانم را گرفتم، سر بريده يک عراقی در دستان مجيد بود.👋
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
#شهید_شاهرخ_ضرغام (49) #آدمخوارها 2 #مجید_گاوی (#راوی جمعی از دوستان شهيد) در آبادان شخصی بود که ب
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (50) 🌺
#آدمخوارها 3
#عاقبت_بخیری
(#راوی :جمعی از دوستان شهيد)
#شاهرخ که خيلی عادی به مجيدنگاه می کرد گفت: سر کدوم سرباز بدبخت رو بريدی⁉️
مجيد که عصبانی شده بود😠 گفت: به خدا سرباز نبود بيا اين هم درجه هاش،از رو دوشش کَندم. بعد هم تکه پارچه ای که نشانه درجه بود را به ما داد.#شاهرخ سری به علامت تائيد تکان داد و گفت: حالا شد، تو ديگه نيروی ما هستی.💪
مجيد فردا به آبادان رفت و چند نفر ديگر از رفقايش را آورد.🤝
.#مصطفی_ريش ، #حسين_کره_ای، #علی_ترياکی و... هر کدامشان ماجراهایی داشتند، اما جالب بود که همه اين نيروها مديريت #شاهرخ را قبول کرده بودند و روی حرف او حرفی نمی زدند🙂.
مثلاً #علی_ترياکی اصالتاً همدانی بود. قبل از انقلاب هم دانشجو بود و به زبان انگليسی مسلط بود. با توافق سيد يکی از اتاقهای هتل را داروخانه کرديم✨ و علی مسئول آنجا شد. #شاهرخ هم اسمش را گذاشت؛ علی دکتر!! علی بعدها مواد را ترك كرد و به يكی از رزمندگان خوب و شجاع تبديل شد. علی در عمليات كربلای پنج به شهادت رسيد🕊💐.شخص ديگری بود كه برای دزدی از خانه های مردم راهی خرمشهر شده بود🎥. او بعد از مدتی با سيد آشنا می شود و چون مكانی برای تامين غذا نداشت به سراغ سيد می آيد. رفاقت او با سيد به جایی رسيد كه همه كارهای گذشته را كنار گذاشت🤝🌾. او به يكی از رزمنده های خوب گروه #شاهرخ تبدیل شد
#ادامه_دارد
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (50) 🌺 #آدمخوارها 3 #عاقبت_بخیری (#راوی :جمعی از دوستان شهيد) #شاهرخ که خيلی عاد
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (51) 🌺
#آدمخوارها 4
#بچه_لاتها
(#راوی :جمعی از دوستان شهيد)
✍در گروه پنجاه نفره ما همه تيپ آدمی حضور داشتند، از بچه های لات تهران و آبادان🔪😎 و... تا افراد تحصيل کرده ای مثلاصغرشعل هور که فارغ التحصيل از آمريکا بود. از افراد بی نمازی که در همان گروه نمازخوان شدند تا افراد نمازشب خوان😍. اکثر نيروهایی هم که جذب گروه فدائيان اسلام می شدند علاقمند پيوستن به گروه #شاهرخ بودند🤝
وقتی #شاهرخ در مقر بود و برای نمازجماعت می رفت همه بچه ها به دنبالش بودند. آن ايام #سيد_مجتبی امام جماعت ما بود. #دعای_توسل و #دعای_کميل را از حفظ برای ما می خواند و حال معنوی خوبی داشت🤲. در شرايطی که کسی به معنويت نيروها اهميت نمیداد، سيد به دنبال اين فعاليت ها بود و خوب نتيجه می گرفت.
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (51) 🌺 #آدمخوارها 4 #بچه_لاتها (#راوی :جمعی از دوستان شهيد) ✍در گروه پنجاه نفره
.
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (52) 🌺
.#برادر 1
#کباب
(#راوی :آقای رضا كيانپور)
✍با سختی زياد رسيديم به ماهشهر از آنجا با قايق به سمت آبادان حرکت کرديم. بالاخره پس از بيست وچهار ساعت رسيديم به مقصد. سراغ هتل کاروانسرا را گرفتم🌾
ديدن چهره #شاهرخ خستگی سفر را برطرف کرد😍 دوستانش باور نمی کردند که من برادرش باشم. هيکل من کوچک و قدّ من کوتاه بود.😊 برخلاف او.عصرهمان روز به همراه چند رزمنده به روستای سيدان وخطوط نبرد رفتيم. در حال عبور از کنار جاده بوديم. يکدفعه شليک خمپاره های پنج تایی، معروف به خمسه خمسه آغاز شد👋. #شاهرخ که من را امانت مادر می دانست سريع فرياد زد: بخوابيد روی زمين؛بعد هم خودش را انداخت روی من😄✌️!نيت او خير بود. اما ديگر نمی توانستم نفس بکشم.🙃 هرلحظه مرگ را احساس می کردم. کم مانده بود استخوان هايم خُرد شود🤕. با تلاش بسيار خودم را نجات دادم. گفتم: چکار می کنی؟ من داشتم زير هيکل تو خفه می شدم!⁉️🤣
#شاهرخ با تعجب نگاهم کرد. بعدآهسته گفت: ببخشيد، من می خواستم ترکش به تو نخوره. گفتم: آخه داداش تو نمیگی اين هيکل رو ...
دلم براش سوخت.🍃 ديگر چيزی نگفتم. کمی جلوتر مزارع کشاورزی بود که رها شده بود. #شاهرخ شروع کرد به چيدن گوجه فرنگی. بعدهم با ميله ای که زير اسلحه کلاش قرارداشت گوجه ها را به سيخ کشيد و روی آتش گرفت. نان و گوجه پخته شام ما شد. خيلی خوشمزه بود.😋
می گفت: چشمانتان را ببنديد،فکر کنيد داريد کباب می خوريد! 😂
.#ادامه_دارد...
.#شهید_شاهرخ_ضرغام
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
. 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (52) 🌺 .#برادر 1 #کباب (#راوی :آقای رضا كيانپور) ✍با سختی زياد رسيديم به ماهشه
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (53) 🌺
.#برادر 2
#بيل
(#راوی :آقای رضا كيانپور)
✍وارد خط اول نبرد شديم صدای سربازان عراقی را از فاصله پانصد متری می شنيديم. نيروهای رزمنده خيلی راحت وآسوده بودند. اما من خيلی میترسيدم.🤕 روز اولی بود که به جبهه آمده بودم. #شاهرخ به سنگرهای ديگر رفت. نيمه شب بود که برگشت. با ده تا کمپوت!😋
با همان حالت هميشگی گفت: بياييد بزنيد تو رگ‼️ بچه ها می گفتند اينها را از سنگر عراقی ها آورده!💪
صبح زود بود که درگيری شد. صدای تيراندازی زياد بود🥀👋. شليک توپ و خمپاره هم آغاز شد. يکی از بچه ها توپ ۱۰۶ را آورد. در پشت سنگر مستقر شد. با شليک اولين گلوله يکی از تانکهای دشمن هدف قرارگرفت. #شاهرخ که خيلی خوشحال بود، داد زد: دَمِت گرم. مادرش رو...!!تا نگاهش به من افتاد، حرفش را قطع کرد😇. اعضای گروه مثل خودش بودند. اما بی ادبی بود جلوی برادر کوچکتر... سريع جمله اش را عوض کرد: بارک الله، مادرش رو شوهر دادی
يک موشک از بالای سرم رد شد و به سنگر عقبی اصابت کرد. از يکی ازبچه ها پرسيدم: اين چی بود!؟ جواب داد: موشک تاو (اين موشک سيم هدايت شونده دارد. با سيم از راه دور کنترل می شود تا به هدف اصابت کند. قدش نزديک به يک متر و قدرت بالایی دارد)
بعد ادامه داد: ديروز #شاهرخ اينجا بود، عراقی ها هم مرتب موشک تاو شليک می کردند. #شاهرخ هم يک بيل دستش گرفته بود. وقتی موشک شليک می شد بيل رو میزد و سيم کنترل موشک را منحرف می کرد✌️😉. اين کار خيلی دل و جرات میخواد. سرعت عمل بالای او باعث شد دوتا از موشک ها کاملا منحرف بشه و به هدف اصابت نکنه.🤝
#ادامه_دارد...
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (53) 🌺 .#برادر 2 #بيل (#راوی :آقای رضا كيانپور) ✍وارد خط اول نبرد شديم صدای سربا
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (54) 🌺
.
#یاد_گذشته
(#راوی : آقای رضا كيانپور)
.✍دومين روز حضور من در جبهه بود🌾
تا ظهر در مقر بچه ها در هتل كاروانسرا بودم. پسركی حدود پانزده سال هميشه همراه شاهرخ بود. مثل فرزندی كه همواره با پدر است.😇
تعجب من ازرفتارآنها وقتی بيشترشدكه گفتند: اين پسر، رضا فرزند #شاهرخ است⁉️اما من كه برادرش بودم خبر نداشتم.🤨
عصر بود كه ديدم #شاهرخ در گوشه ای تنهانشسته. رفتم و در كنارش نشستم.🙂
بی مقدمه و با تعجب گفتم‼️: اين آقا رضا پسر شماست⁉️خنديد وگفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده.✨ گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش.
گفتم: مادرش ديگه كيه⁉️گفت: مهين، همون خانمی كه تو كاباره بود🌾 آخرين باری كه براش خرجي بردم گفت: رضا خيلی دوست داره بره جبهه. من هم آوردمش اينجا!ماجرای مهين را می دانستم. برای همين ديگر حرفی نزدم.چند نفری از رفقا آمدند و كنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از انقلاب شد.🤝🌼#شاهرخ خيلی تو فكر رفته بود. بعد هم باآرامی گفت: مهربونی اوستا كريم رو می بينيد⁉️ من يه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتم ميدون شوش. جلوی كاميون ها رو می گرفتيم. اونها رو تهديد می كرديم😯. ازشون باج سبيل و حق حساب می گرفتيم. بعد می رفتيم با اون پول ها زهرماری می خريديم و می خورديم. زندگی ما توی لجن بود. اما خدا دست ما رو گرفت. امام خمينی رو فرستاد تا ما رو آدم كنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پول ها صدقه دادم💐.
#ادامه_دارد...
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (54) 🌺 . #یاد_گذشته (#راوی : آقای رضا كيانپور) .✍دومين روز حضور من در جبهه بود🌾
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (54) 🌺
.
#یاد_گذشته
(#راوی : آقای رضا كيانپور).
✍بعد حرف از كميته و روزهای اول انقلاب شد🍃 #شاهرخ گفت: گذشته من اينقدر خراب بود كه روزهای اول توی كميته برای من مامور گذاشته بودند⁉️ فكر می كردند كه من نفوذی ساواكی ها هستم!😄همه ساکت بودند و به حرفهای #شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حركت كرديم و رفتيم برای نماز جماعت. #شاهرخ به يكی از بچه ها گفت: برو نگهبان سنگر خواهرها رو عوض كن.
با تعجب پرسيدم: مگه شما رزمنده زن هم داريد؟! گفت: آره چند تا خانم از اهالی خرمشهر هستند كه با ما به آبادان آمدند. برای اينكه مشكلی پيش نياد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتيم.
#ادامه_دارد...
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (55) 🌺
.#گروه_پیشرو 1
(#راوی : جمعی از دوستان شهيد)
✍آمده بودم تهران، برای مرخصی
روز آخر که می خواستم برگردم برادرم را صدا کردم🌾او هميشه به دنبال خلافکاری و لات بازی بود. گفتم: تا کی میخوای عمرت رو تلف کنی⁉️مگه تو جوان اين مملکت نيستی، دشمن داره شهرای ما رو میگيره،😞 میدونی چقدر از دخترای اين مملکت رو اسيرگرفتند و بردند❗️برادرم همينطور گوش می کرد. بعد كمی فكر كرد وگفت: من حرفی ندارم که بيام❗️اما شما مرتب نماز و دعا می خونيد. من حال اين کارها رو ندارم. گفتم: تو بيا اگه نخواستی نماز نخوان فردا با هم راه افتاديم. وقتی به آبادان رسيديم، رفتيم هتل کاروانسرا، سيدمجتبی آمد و حسابی ما را تحويل گرفت. 🤗برادرم که خودش را جدای از ما می دانست🤔کنار در روی صندلی نشست. چند تا مجروح را ديده بود و حسابی
ترسيده بود.من هم رفتم دنبال کارت برای برادرم، هنوز چند دقيقه ای نگذشته بود که دنبالم دويد و با اضطراب گفت: ببين من میخوام برگردم تهرون، من گروه خونم به اينها نمیخوره. کمی مکث کردم و گفتم: خُب باشه، فعلاً همون جا بنشين من الان ميام.گفتم: خدايا خودت درستش کن. کارت را گرفتم و از طبقه بالا به سمت پایين آمدم. برادرم همچنان کنار در نشسته بود. آمدم و کارت را تحويلش دادم. هنوز با هم حرفی نزده بوديم که #شاهرخ و نيروهايش از در وارد شدند.
يک لحظه نگاه برادرم به چهره #شاهرخ افتاد. کمی به صورت او خيره شد و با تعجب گفت: #شاهرخ؟!
#شاهرخ هم گفت: حميد خودتی❗️هر دو در آغوش هم قرار گرفتند. بعد هم به دنبال هم رفتند و شروع به صحبت کردند.ساعتی بعد برادرم خوشحال به سراغ من آمد و گفت: نگفته بودی #شاهرخ هم اينجاست. من قبل انقلاب از رفيقای شاهرخ بودم.
#ادامه_دارد...
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (55) 🌺 .#گروه_پیشرو 1 (#راوی : جمعی از دوستان شهيد) ✍آمده بودم تهران، برای مرخصی
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (56) 🌺
.#گروه_پیشرو 2
(#راوی : جمعی از دوستان شهيد)
✍شب بود که با#شاهرخ به ديدن سيد_مجتبی رفتيم. بيشتر مسئولين گروه ها هم نشسته بودند😊 سيد چند روز قبل اعلام کرده بود: برادر #ضرغام معاون بنده در گروه_فدائيان_اسلام است.😍
سيد قبل از شروع جلسه گفت: آقا #شاهرخ، اگه امکان داره اسم گروهت رو عوض کن😇 اسم آدم_خوارها برازنده شما و گروهت نيست❗️😂
بعد از کمی صحبت، اسم گروه به پيشرو تغيير يافت✌️😉. سيد ادامه داد: رفقا، سعی کنيد با اسير رفتار خوبی داشته باشيد. مولای ما امير_المومنين(ع)سفارش کرده اند که، با اسير رفتار اسلامی داشته باشيد.😊 اما متاسفانه بعضی از رفقا فراموش می کنند.🙂 همه فهميدند منظور سيد، کارهای #شاهرخِ، خودش هم خنده اش گرفت. سيد و بقيه بچه ها هم خنديدند.
سيد با خنده زد سر شانه#شاهرخ و گفت: خودت بگو ديشب چيکار کردی؟!
#شاهرخ هم خنديد😂 و گفت: با چند تا بچه ها رفته بوديم شناسایی، بعد هم کمين گذاشتيم و چهار تا عراقی رو اسير گرفتيم. تو مسير برگشت، پای من خورد به سنگ و حسابی درد گرفت.💔 کمی جلوتر يه در آهنی پيدا کرديم🔪🙄. من نشستم وسط در و اسرای عراقی چهار طرفش را بلند کردند. 🤣🤣🤣مثل پادشاه های قديم شده بوديم😉. نمی دونيد چقدر حال می داد!وقتی به نيروهای خودی رسيديم ديدم سيد داره با عصبانيت نگاهم می کنه، من هم سريع پياده شدم و گفتم: آقا سيد، اينها اومده بودند ما رو بکشن، ما فقط ازشون سواری گرفتيم.🤣🤣🤣 اما ديگه تکرار نمی شه.
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》