eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.4هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
88 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ *خیرالله محمّدیان* ✅ *۴ آبان روز ملی بهبهان* ✳✳ *براي شهداي حمله موشکی مدرسه راهنمايي شهید حمدالله پيروز بهبهان ۴ آبان ۱۳۶۲ و شهادت مظلومانه ۶۹ دانش آموز نوجوان و ۴ معلّم و یک خدمتگزار* ✳ *صفحه تقويم بي نام شما خوش رنگ نيست* ✳✳✳✳ ✔ *قصّه تكراري است، امّا مي نويسم باز هم/تا بخواني شرح مظلوميّت لوح و قلم* ✔ *مي نويسم تا كه شايد درد دل دارو شود/ تا ز عطر آن شهيدان خاطرم خوشبو شود* ✔ *اي دل شيدايي من! دستم و دامان تو/اي قلم! شرمنده ام از چشم خون افشان تو* ✔ *ياد كن از لاله هاي پرپر معصوم، باز/ناله سر كن، بزم غم را با دلي محزون بساز* ✔ *بوي مظلوميّت آمد، كربلا را ياد كن/ داغ روييده است، روح لاله ها را شاد كن* ✔ *چار آبان بود و مغرب نم نم از ره مي رسيد/رنگ از رخسار روز چارشنبه مي پريد* ✔ *در غروبي غم نشان و تلخ، همرنگ خزان/ گرد غم مي ريخت از دامان سرخ آسمان* ✔ *لكّه ي ننگي دگر تا رو شود از روي كين/دست شيطان داشت مي آمد برون از آستين* ✔ *شيرمردان غيور بهبهان در جبهه ها/تنگ مي كردند بر روباه بعثي عرصه را* ✔ *دشمن مستأصل از ميدان و افتاده به دام/ در پي آن بود تا گيرد ز ملّت انتقام* ✔ *موشكي ناخوانده بر يك سقف مهمان شد، نشست/ پيش چشمم ناگهان مدرسه ويران شد، شكست* ✔ *سقف پايين آمد امّا ناله هاي مادران/رفت بالا... تا به اوج آسمان بيكران* ✔ *دود و خاكستر فضاي شهر را تسخيركرد/انفجاري هولناك آمد، زبر را زير كرد* ✔ *كربلا اين بار در «به از بهان» تكرار شد/گلشن « پيروز» قربانگاه و لاله زار شد* ✔ *بال خونين كبوترها جدا افتاده بود/سر ز تن، پيكر ز دست و پا جدا افتاده بود* ✔ *غنچه هاي نوشكفته بر درخت انقلاب/ با دلي سرشار ايمان، سينه اي چون آفتاب* ✔ *پاك مثل قدسيان بارگاه كبريا/صافتر از چشمه هاي جاري صدق و صفا* ✔ *لاله ها در بوستان مدرسه پرپر شدند/جان نثار انقلاب و امّت و رهبر شدند* ✔ *پيكر آلاله ها افتاده زير خاك ها/باغبانان، اشكريزان و گريبان چاك ها* ✔ *شيوني كز باغ گل در باغ گل ها پاگرفت/آه جانسوزش پرِ دامان دنيا را گرفت* ✔ *شور پرواز پرستوها ز قلب بهبهان/شورشي انداخت بين ساكنان آسمان* ✔ *آن شب از چشم افق در كهكشان خون مي چكيد/چشم نرگس در كنار ارغوان خون مي چكيد* ✔ *آن شب جانسوز رهبر بر شهيدان گريه كرد/آسمان با چشم خيس ابر و باران گريه كرد* ✔ *اين جنايت را كدام انسان باوجدان ستود؟/راستي جرم شهيدان به خون غلطان چه بود؟* ✔ *اين جنايت عمق كينه توزي صدّام را/كرد ثابت بر امام و امّت مظلوم ما* ✔ *اين جنايت مايه ي رسوايي صدّام شد/روز استكبار هم تاريك مثل شام شد* ✔ *اين جنايت ملّت ما را مصمّم تر نمود/عزم ما را ز آهن و پولاد محكمتر نمود* ✔ *اي كه قاب عكستان تصوير مظلوميّت است/نامتان عين شرف، عين شكوه و عزّت است* ✔ *لحظه اي كه جسمتان در خاك پنهان مانده بود/چشم هاي بهبهان در زير باران مانده بود* ✔ *وقتي از شرم زمين در خاك و خون پنهان شديد/سبز شد تقديرتان، پيش خدا مهمان شديد* ✔ *گرچه تنها يادي از آن روز بر جا مانده است/نقشتان بر قاب دل ها خوب زيبا مانده است* ✔ *شمع خاموشيد، امّا شعله ور در يادها/نامتان را كوچه كوچه مي زند فريادها* ✔ *چار آبان گرچه دل ها بي سبب دلتنگ نيست/صفحه ي تقويم بي نام شما خوش رنگ نيست* ✔ *تا ابد سجّاده ي دل غرق نجواي شماست/يادتان پيوسته در محراب دل اوراد ماست* ✔ *حرمت خون شما را پاس مي داريم ما/تا بمانيد و بماند نامتان در هر كجا* ✳✳✳ *خیرالله محمدیان* *آبان ماه ۱۳۷۴* *نثار ارواح طیبه شهدای مدرسه راهنمایی شهید پیروز بهبهان صلوات* ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ *پیج اینستاگرام شهیدرحمان مدادیان* ⤵️❤️⤵️❤️⤵️ https://instagram.com/shahid_rahman_medadian?utm_medium=copy_link
  🌺﷽🌺  *سلام علیکم*       *مدرسه راهنمایی شهیدپیروزبهبهان* ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ در روز چهارشنبه، چهارم  آبان ماه سال  *۱۳۶۲* در ساعت *۱۷:۱۰* دقیقه عصر، مدرسه ی راهنمایی «شهید حمدالله پیروز»، واقع در شهرستان بهبهان مورد اصابت یک فروند موشک شلیک شده از سوی ارتش بعث عراق قرار گرفت؛ و به خاک و خون کشیده شد. در این جنایت تاریخی، از جمع ۳۲۵ دانش آموز و ۱۵ معلم، مدیر، معاون و خدمتگزار؛ ۶۹ دانش آموز، ۴ معلم و ۱ خدمتگزار ( جمعاً ۷۴ نفر ) به شهادت رسیده و بیش از ۱۳۰ دانش آموز و ۱۱ معلم مجروح شدند. در سی و هشتمین سالگرد  این فاجعه، یاد و خاطره شهدای آن را گرامی می داریم .  ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ اسامی شهدای  مدرسه پیروز بهبهان عبارت است از: شهدای معلم: محمدطاهر خلفیان منصور آموزش نجفعلی ویسیان عبدالرسول صمدی خدمتگزار عبدالرسول نژاد صادقی شهدای كلاس اولي: محمدرضا بهادري سعيد پسنديده كورش پورشريف احمد حاجوي عليرضا دانايي مهدي رنگين كمان فرج الله رويين تن ابراهيم رئيس پور بهروز صفايي اصل محسن مراحل شهدای كلاس دومي: حسين آغاجري لطف الله اسماعيلي نسب خسرو اقسام كرم الله اكبرنژاد وحيد الهي نادر اميني اردلان بهرام فر فضل الله پناهيان حسين پيلم سيد جواد جليل زاده يونس جوزاك عابدين حاجي زاده عبدالله خدري يدالله دالمن مهدي دعاوي فرخ دولتخواه سيد عليشاه دونده باروني رازقي لطف الله رحماني تنگ برد سفيد فضل الله روانشادي قربان زارعي بابك زارعي قنواتي عليمراد شاكري طلاگه اردشير شباني ابولي محمدحسين شجاع الديني بهروز شجاعي قدرت الله شجاعي يدالله شيرعلي عيسي طيبي اسماعيل عبادار سيد حسين عبايي باقري مسعود علويان نورالله عوض نژاد سيف الله فرازمند محسن قديمي تورج قناطير خسرو قنواتي محمدرضا قنواتي بهروز قيصر زاده غلامرضا كرم پور نعمت الله گچ كوبان فرخ لايق پرويز ماهي زاده عبدالرحيم مسكنتي عبدالرحيم مشيدي شهراد معمار محمدرضا مكاري مقدم شاهپور مكرميان اقبال مودت سيد جمشيد موسوي اصل رحمان مؤيدي محمدرضا نصرالله زاده اسدالله هنديجان زاده حسن يونسي شهدای كلاس سومي: هوشنگ ابولي اصغر درداب حشمت الله علمخاني سيد سعيد علويان احمد نيك نژاد. 🌿⚘🌿⚘🌿⚘🌿⚘🌿⚘ *روحشان شاد ویادشان گرامی بادبه برکت صلوات*🌷🕊️ ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ *پیج اینستاگرام شهید رحمان مدادیان*🌷 ⤵️❤️⤵️❤️⤵️ https://instagram.com/shahid_rahman_medadian?utm_medium=copy_link
پیج شهید ابراهیم هادی دلها: 🔹الذین ءامنوا و هاجروا و جهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئک هم الفائزون»💐💐💐 🔹«کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته اند، نزد خدا مقامی هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند. »🌼🌼🌼 💠 قبل از به دنیا آمدن محمد علی؛ 🌸🌸🌸 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 پسر آقا مصطفی، دکتر ها از وضعیت جسمی اش مطمئن نبودند. 👶👶 حتی گفته بودند شاید زنده به دنیا نیاید. 😟 مصطفی و خانمش خیلی ناراحت بودند..... تا اینکه مصطفی خوابی می بیند که کسی به او میگوید:😔👇 « محمد علی فقط درحالی زنده به دنیا می آید که راضی به شهادتش باشی!»💯 مصطفی هم همان جا رضایت می‌دهد. 👌 وقتی بیدار می شود قضیه را برای همسرش تعریف می کند و می گوید: 🥺 خیالت راحت محمد علی سالم به دنیا می آید!» 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🗓️1400/8/4 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 @rafiq_shahidam96 https://www.instagram.com/p/CVfXE3DIYpJ/?utm_medium=share_sheet
🌱 هدیه به امام سجاد ؏♥️ به نیابت از شهید حامدجوانی و داداش مصطفے✨ متولد۲۶آبان۱۳۶۹درتبريز پرورش دهنده ايشان به گفته خانواده اش بسيج بود. سال۸۸واردسپاه شد🇮🇷 ازسن۵سالگی درهیئت فاطمیه مسجدمحل باتوزیع قندخادمی می‌کرد🙃🖐🏻 ازکودکی روحیه پهلوانی وازخودگذشتگی داشت و درتمام مقاطع تحصیلی شاگرداول مدرسه بود🍃 تا آن‌جا که توانایی تدریس پیدا کرده و در پایگاه مسجد کلاس‌تقویتی دایر کرد! شهید علاقه ویژه ای به امام حسین داشت♥️در روزعاشورامسئولیت شستن دیگ‌هارا به‌عهده می‌گرفت... وقتی هم هیئتی‌ها می‌گفتند«آقا حامد شما یک افسر هستی و بهتر است این کار‌ها را به دیگران بسپاری!»، درجواب می‌گفت:«این‌جا، جایی است که اگر سردار هم که باشی، باید شکسته شوی تا بزرگ شوی✌️🏻» سال۱۳۹۴برای دفاع ازحرم به سوريه رفت يکی ازفرماندهان درسوریه نقل می کردحامدجوانی ۲۵ساله بود... امابسیارشجاع ونترس وتنهانیرویی بودکه هم میتوانست درتوپخانه فعالیت کند وهم به صورت زمینی💥 کامیون را پر از مهمات میکرد و راه می افتاد، وقتی هم میگفتیم داعش در۱کیلومتری ماست، میگفت:"داعش چه کار میتواند بکند!" فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود!😁 همرزمانش این طور می گفتند که اگر شنیدید هزارنفرداعش درلاذقیه به درک واصل شدند، بدانید که پانصدنفر آنهاراحامدکشته است! این شهید با تخصصی که در مورد مسائل توپ‌خانه وموشکی داشت، ضربه‌های مهلکی برداعشی‌ها واردکرده و چنان وحشتی در دل آن‌ها ایجاد کرده بود که برای ترورش نقشه‌هایی کشیده بودند!
بعد از این‌که حامد مورد هدف موشک داعشی قرار می‌گیرد،یاحسین گویان به زمین می افتد براثر اصابت موشک حامد دودست و دوچشمش را از دست داده🥀 و ۸۰% مغزش در اثرترکش و موج انفجارازبین رفته و صورتش متلاشی شده بود ودرحالت کمابه‌سر می‌برد.💔 پس ازانتقال ایشان به بیمارستان تهران درهمان اوایل بستری حاج قاسم سلیمانی بربالین حامدحاضر شد و چون چشمش به حامدافتاد، اشک از چشمانش جاری شدوگفت: «من آچار فرانسه نیروهایم را در سوریه از دست دادم💔🙃» حامد پس از ۴۲روز بستری شدن در بیمارستان‌های سوریه و ایران،در۳تیرماه سال۱۳۹۴درسن ۲۵سالگی به فیض شهادت رسید🌺🍃
رفقا..! تو جنگ چیزی که بینِ شهدا جا افتاده بود این بود که میگفتن امام زمان..! درد و بلات به جونِ من..:) ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
مواظب‌دلت‌باش👀‼️ وقتۍاز‌خدا‌گرفتیش‌پاڪِ‌پاڪ‌بود .. مراقب‌باش‌با‌گناه‌سیاهش‌نکنے آلوده‌اش‌نکنی!! حواست‌باشه‌به‌خاطر‌یه‌چت یه‌لذت‌زودگذر .. یه‌لکہ‌ےِسیاه‌زشت‌نندازےرو‌دلت کہ‌دیگہ‌نتونےپاکش‌کنی💔! دلت‌قیمتیہ‌ رفیق‌مراقبش‌باش🖐🏻 ‌ ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 #قسمت_چهل_و_هفتم
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 +مرواا مرواا ، بلند شو رسیدم ... خمیازه ای کشیدم و چشمامو باز و بسته کردم به مژده نگاهی انداختم _چی شده ؟! +میگم رسیدیم شلمچه ، بلند شو خنده ای کرد و گفت +خیلی خوابیدی ها ! تو هر شرایطی میتونی بخوابی منم خندیدم و گفتم _آره دیگه ، خوابو خیلی دوست دارم حالا واقعا رسیدیم ؟! +آره دخمل گل ، زودی پیاده شو... دستی به صورتم کشیدم ، لباس هامم مرتب کردم و بعد از اینکه مطمئن شدم همه چیز اوکیه ، از ماشین پیاده شدم... آقای حجتی یکم با ماشین فاصله داشت و کتابی توی دستش بود... +مروا من میرم تشکر کنم تو هم دنبال من بیا و تشکر کن... _باشه باشه... به دنبال مژده رفتم ، وقتی به آقای حجتی رسیدیم ، سرشو انداخت پایین مژده هم خیلی با احترام شروع کرد به صحبت کردن تمام مدتی که مژده داشت صحبت میکرد همه ی حواس من پیش اون کتابه بود ... _مروا ... +ها... بله مژده چشم غره ای بهم رفت که منظورشو متوجه شدم یعنی میگفت تو هم تشکر کن اما من با صدایی نسبتا بلند گفتم _اع این که همون مردست ... و به کتاب توی دست حجتی اشاره کردم. حجتی سرشو بالا آورد و نگاهی به من کرد برای چند ثانیه چشم تو چشم شدیم ولی خیلی زود نگاهشو ازم گرفت و سرشو پایین انداخت ×ایشون رو میشناسید ؟ _آ...آره ، خودشه ، همون مردیه که عکسش روی بنر چاپ شده بود ... نگاهم رو بین حجتی و مژده چرخوندم و رو به آقای حجتی گفتم _آقای حاجتی وقتی اینو گفتم لبخند پهنی زد که چال گونش نمایان شد اوه اوه پس چال گونه هم داره ... چقدر قشنگ میخنده... اما خیلی زود لبخندشو جمع کرد و گفت _حجتی هستم . و باز هم سوتی دادم... +بب...ببخشید میشه این کتاب رو چند روز به من امانت بدید ؟ _بله حتما ، بفرمایید... +م...ممنون حجتی ظرف هایی رو به طرف مژده گرفت و چیز هایی بهش گفت اما من فقط به عکس روی کتاب نگاه میکردم یک دفعه متوجه شدم حجتی رفته و من ازش تشکر نکردم ... _وای مژده این که رفت ! تشکر نکردم ازش +خب دختر تو باغ نیستی هااا... اوناهاش... بدو تا نرفته ، بدو ... سریع از مژده جدا شدم وبه سمت حجتی دویدم... _آقای حجتی ... آقای حجتی ... یک لحظه ... آقای حجتی ... همونطور که می دویدم و نفس نفس میزدم چند بار صداش کردم ولی متوجه نشد... کسی اون اطراف نبود برای همین گفتم _آراااااددددددد وایسااااا... توی کسری از ثانیه سریع به طرفم برگشت فاصلمون یکم زیاد بود ... اون همونجوری سر جاش ایستاده بود و به من زل زده بود ... بهش رسیدم در حالی که نفس نفس میزدم گفتم _آ...آقا..ی...حجتی...چ...چرا...هر...چی...ص... داتون...می..زنم...ت...توجه...نم..نمیکنید... نفسی کشیدم و گفتم ... _شرمنده کلا فراموش کردم ازتون تشکر کنم بابت همه چیز ممنونم... و اینکه ... برای... اون... شب...یعنی...اون...سی..سیلی...م...من... ببخشید... اینو گفتم و سریع از کنارش عبور کردم و به طرف مژده دویدم... چند قدمی ازش دور شدم دوباره برگشتم نگاهش کردم دیدم همونطوری سر جاش ایستاده و داره به من نگاه میکنه... اَخ باز هم سوتی... اخه نمی شد بهش بگی حجتی اون آراد چی بود دیگه ... دیگه به مژده رسیدم... _بریم مژی... &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c