eitaa logo
راهبر مربی
1.6هزار دنبال‌کننده
516 عکس
146 ویدیو
328 فایل
💠هم اندیشی جهت تبلیغ دانش آموزی 💠 ارائه طرح درس ها و نکات تبلیغ دانش آموزی و دانشجویی 💠 بررسی چیستی، چرایی و چگونگی کار تربیتی 💠 تجربه نگاری راه ارتباطی: @Derakhshani72 تبادل: @er_ma_313
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️بسم الله الرحمن الرحیم ✳️ «در انقلاب اسلامی و در دفاع مقدس، زنانی ظهور کردند که می‌توانند تعریف زن و حضور او در ساحت رشد و تهذیب خویش، و در ساحت حفظ خانه‌ی سالم و خانواده‌ی متعادل، و در ساحت ولایت اجتماعی و جهاد امر به معروف و نهی از منکر، و جهاد اجتماعی را جهانی کنند و بن‌بست‌های بزرگ را در هم بشکنند.» امام خامنه ای (مدظله العالی) 📌ثبت نام «رزمایش کشوری علمی فرهنگی میقات خواهران» ▪️ویژه دانشجویان و طلاب خواهر سراسر کشور ❇️زیست مدیریتی تشکیلاتی بر مدار الگوی سوم زن 📅زمان: 10 شهریور الی 17 شهریور ماه ۱۴۰۳ 🏡مکان: مازندران، بهشهر، اردوگاه شهید هاشمی نژاد ⏳مهلت ثبت نام: تا پنجشنبه ۲۵ مرداد ماه ۱۴۰۳ 💬ثبت نام اولیه با ارسال عبارت «دانشجو/طلبه+ استان محل تحصیل » به سامانه پیامکی ۳۰۰۰۳۲۱۸۱۸ 🌐اطلاعات بیشتر در : miqat.ir 📞شماره تماس: ۳۷۸۴۰۴۷۵-۰۲۵ (داخلی ۱۴۸) 📲شناسه ایتا: @miqat03 پایگاه اطلاع رسانی | کانال ایتا موسسه جوانان انقلاب اسلامی
کاروان اربعین حسینی(ع) دانشگاه علوم پزشکی بجنورد
📣 بسته 13جلدی فلسفه برای کودک (بخش معرفت شناسی) 🔹(برگرفته از سلسله درس های مبانی اندیشه اسلامی-طرح ولایت) 🔺نویسنده : سیدمحمدمحسن میرمرشدی 🔸انتشارات موسسه امام خمینی رحمه الله 1-میهمانی خرگوش (اهمیت شناخت) 2-دارویی برای پدر (اهمیت معیار در معرفت) 3-ماجرای کرم کوچولو (خطاناپذیری علم حضوری) 4-شربت خوشمزه (اهمیت مشخص بودن معیار) 5-نقاشی خرس کوچولو (ارزش علم حضوری در حالات درونی) 6-موش کور و قاشق (ارزش معرفت) 7-پرسش کفشدوزک (خطا در معرفت حسی) 8-دایره چهار گوش (ارزش قضایای بدیهی) 9-صدای عجیب (ارجاع علوم نظری به بدیهی) 10-شیرینی گمشده (ارزش تجربه نسبت به علوم عقلی) 11-پرنده کم حافظه (نقل و ارزش معرفتی آن) 12-شکارچی و برکه آب (ارزش کارشناسی و مرجعیت) 13-نمک شیرین (تعارض معرفت ها و راه های ترجیح) 🔅 لینک خرید آنلاین مجموعه 🔅 🔅 لینک خرید آنلاین مجموعه 🔅 ┄┅═══••✾••═══┅┄ ▫️ روابط‌عمومی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) 🖥 @iki_ac_ir
راهبر مربی
کاروان اربعین حسینی(ع) دانشگاه علوم پزشکی بجنورد
خوب نوبتی هم باشه نوبت نوشتن روایت سفر هست.
1403-06-07-OstadDerakhshani.mp3
2.92M
💠 تحلیل سیاسی مسائل روز 🔰 آسیب كمرنگ بودن بخش محتوایی در اربعین سال جاری 🔰 ماجرای انتقام خون شهید هنیه به كجا انجامید 🔰 حواشی تشكیل كابینه دولت 🔰 شرایط مساعد برای انتقام و نحوه اجرای آن 🔰 ماجرای انتقام حزب الله و ادامه آن توسط یمن و ایران 🎙 حجت الاسلام علی درخشانی 🗓 1403-06-07 🕌 نمازخانه پردیسان ┈••••✾•💞🌺💞•✾•••┈┈• 🆔 @farhangimoasese @tahlilrahbordi_mantaghe @rahbar_morbbi
راهبر مربی
روایت سفر راهیان نور را اینجا بخوانید تا ان شاء الله نکاتی هم درباره سفر زیارتی اربعین نوشته شود. #ت
خوب میخواستم روایت سفر را از شروع کار با دانش آموزان تا کار با دوستان علوم پزشکی بنویسم ۲ تا خاطره از حاج آقای قرائتی دیدم که بنظرم خیلی جالب بود اول این دو خاطره را را بخوانید تا به روایت سفر برسیم
💡زعفران را در سطل زباله نمیریزند! 🏷قسمت اول من از پانزده سالگی طلبه شدم. از بیست سال که رد شدم گفتم:چه آخوندی شوم؟ آخر آخوند چند نژاد دارد. دفتر عقدی، واعظ، مجتهد، مدرس، امام جمعه، قاضی، گفتیم: ما آخوند اطفال می‌شویم. مثل چه؟ الگو هم نداشتیم. از کجا شروع کنیم؟ از خودت، از خانه‌ات، از بچه‌های همسایه، علی ای‌حال کار را شروع کردیم و بچه‌های کاشان را دعوت کردیم و برایشان کلاس گذاشتیم و آن ایام مشهد آمدیم و به امام رضا گفتیم: یا امام رضا! ما آخوند اطفال شدیم. الگویش هم خودم هستم. از کسی یاد نگرفتم. اگر این کار را دوست داری، کمک کن این بگیرد. به قول امروزی‌ها گل کند و شکست نخوریم. حالا مسافرها دو روز و سه روز می‌ایستند. قدیم ده روز می‌ایستادند. گفتم: یا امام رضا دوست دارم ده روز بایستم. ولی این ده روز به جمعه می‌رسم کلاس بچه‌ها کاشان است. اگر شما لطف کنید در این مشهد یک کلاسی به ما بدهید، من زنگ می‌زنم کاشان یک کسی برود جای من کلاسداری کند، که ما یک دهه اینجا بایستیم. من یک زیارت جامعه و امین الله می‌خوانم، دوست دارم مرا نگه داری. اگر هم صلاح نمی‌دانی برمی‌گردم. زیارتمان را خواندیم و در خود حرم یک روحانی سیدی که یک زمانی دبیر بود و هنوز هم زنده است و اصفهانی بود، گفت: اینجا سمینار دبیرهای تعلیمات دینی است. ما هم از اصفهان دعوت شدیم. تو می‌آیی بروی؟ گفتم: من دبیر نیستم. گفت: بیا برویم. گفتیم: باشد برویم. فلکه آب آمدیم، خیابان امام رضا، منتظر تاکسی بودیم. یک ماشین گالانتی ترمز کرد و آن سید را شناخت و سوارش کرد و ما هم عقب سوار شدیم. گفت: می‌دانی این شیخ که پشت فرمان است چه کسی است؟ گفتم: نه! گفت: این شهید باهنر است. آن زمان شهید نشده بود! گفت: این دکتر باهنر است. آن آقا هم که مرا برد دکتر موسوی بود. آن سیدی که مرا از حرم به فلکه آب آورد. دکتر باهنر مرا در اجلاس برد. آنجا که رفتیم دیدیم دکتر بهشتی هم نشسته است. مطهری بود، مقام معظم رهبری بود، آقای رفسنجانی بود. دیدم خیلی از رجال مهمان بودند. ناهار هم خانه مقام معظم رهبری بودند. یعنی آقای بهشتی و مطهری و غیره ناهار آنجا بودند. من آن جلسه را که دیدم گفتم: عجب جلسه‌ای است! دویست، سیصد دبیر نمونه از استان‌های مختلف مشهد جمع شدند. من بروم بگویم کاشان چه می‌کنم. به بهشتی شهید مظلوم گفتم: می‌شود شما پنج دقیقه به ما وقت بدهی؟ گفت: چه کار دارید؟ گفتم: دست به کاری زدم می‌خواهم پنج دقیقه بگویم. کار نویی است. آن روز هم جوان بودم، ریش‌های مشکی، کر و فری داشتم، پای تخته سیاه عکس‌هایی می‌کشیدم. پنج دقیقه به ما وقت دادند. ما بالای بلندی پریدیم، در همین مشهد یک کلاس پنج دقیقه اداره کردیم. آن زمان‌ها کف می‌زدند. چند بار برای ما کف زدند. یکی از آخوندهایی که آنجا بود، دکتر صادقی بود که اول انقلاب نماینده مردم مشهد شد و جزء هفتاد و دو تن شهید شد. دکتر صادقی بیست دقیقه وقت داشت. بلند شد گفت: آقا بیست دقیقه من برای این شیخ! پنج دقیقه من، بیست و پنج دقیقه شد. من هم آنجا معرکه گرفتم. آنقدر اینها را خنداندم، که صندلی مرحوم مطهری از پشت افتاد! گرفتند که زمین نخورد. آقا نشست و همه نگاه کردند و بهشتی پشت بلندگو رفت و گفت: من در ذهنم بود، همینطور که یک عمری ما با گریه حدیث به مردم در روضه‌ها یاد دادیم، یک بنا داشته باشیم با خنده حدیث یاد بدهیم. چون هم خنده جزء قرآن است و هم گریه. «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ‏ وَ أَبْکى‏» (نجم/43) خدا هم می‌خنداند و هم می‌گریاند. و آن چیزی که در ذهن من بود امروز در این 20 دقیقه آقای قرائتی دیدیم. مقام معظم رهبری آمد گفت: دولت به من گفته حق سخنرانی نداری. من پیشنماز مسجد امام حسن هستم. سخنرانی ممنوع است. من نماز را می‌خوانم، تو بعد از نماز بیا صحبت کن. بعد هم باید بیایی مهمان ما شوی. آقا مرا خانه خودش برد، گفت: این اتاق و کتابخانه و ضمناً می‌خواهم یک خرده تمیزتر هم باشی. اول حمام برو! یک خرده تمیزتر هم باشی چون جلسه ما… ما خانه آقا رفتیم غذا خوردیم و حمام رفتیم و در مسجد آقا هم صحبت کردیم. گفتیم: یا امام رضا! ما صبح یک کلاس بچه‌ها می‌خواستیم. این سید دکتر موسوی که بود که مرا از حرم به فلکه آب برد؟ دکتر باهنر که بود که مرا از فلکه آب به مجلس برد؟ دکتر بهشتی که بود که پنج دقیقه به ما وقت داد؟چهارمی که بود؟ دکتر صادقی که بود به ما بیست دقیقه وقت داد؟ آقا که بود مرا خانه‌اش برد؟ گفت: این هم مسجد و این هم جوان… ما خیلی برایمان جالب بود که امام رضا اینقدر به ما رأفت نشان داد. یکبار دیگر زمان شاه آمدیم در حرم گفتیم: یا امام رضا! ما صبح کلاس بچه‌ها را می‌خواستیم و شما شب کلاس جوان‌ها را به ما دادی. این هم همراه با پذیرایی و شام و ناهار و آقا پول هم دادند. جهت اطلاع یاد بگیرید. بانی اینجا نشسته است. ادامه دارد.... 🆔 @mr_sharifi_ir
💡زعفران را در سطل زباله نمیریزند! 🏷قسمت دوم گفتیم: یا امام رضا نمی‌شود ما برای همه مردم ایران صحبت کنیم؟ هنوز راهپیمایی نبود. مرگ بر شاه و اینها نبود. خبری از انقلاب نبود. نمی‌شود ما برای همه دخترها و پسرها ایران صحبت کنم؟ تو که یک آدم غریب و پا برهنه را صبح درحرم، شب در مشهد به او جلسه می‌دهی، بیا همه جوان‌های ایران دختر و پسر، بازاری‌ها و ارتشی‌ها و همه و همه، یادم است که به امام رضا همه را می‌گفتم. همه آموزش و پرورشی‌ها، همه کشاورزها، همه زن‌ها، همه مردها، هی همه همه می‌گفتم. گفت: چه می‌گویی؟ به همین امام رضا یادم است که رویم را برگرداندم، چه کسی پشت سر من است. هرکس پشت سر من بود، می‌خندید. می‌گفت: این شیخ خل است! شما الآن ببینید یک جوان در حرم می‌گوید: خدایا همه خانه‌های اسپانیا را بخرم. همه خانه‌های ایتالیا را هم بخرم. همه خانه‌های بلژیک و اتریش را هم بخرم. اگر ببینی کسی چنین دعا می‌کند، می‌گویید: این خل است. آن زمانی که یک دبستان و یک کلاس به ما نمی‌دادند، من کل دختر و پسر ایران را می‌خواستم. ولی حالا دلم گرم شده بود، داغ شده بود. گاهی آدم چانه‌اش داغ می‌شود. یک آقا بالای منبر رفت. یک نفر زیر منبر رفت و چنین کرد. فو… فو… گفتند: چرا اینطور می‌کنی؟ گفتند: این آقا اگر چانه‌اش گرم شود خیلی حرف می‌زند. ما در حرم چانه‌مان گرم شده بود و هی حرف‌هایمان را زدیم. دیگر خبر نداشتیم ولی یادم است که چه گفتم و یادم هست رویم را برگرداندم کسی پشت سر من این دعاهای مرا نفهمد. بفهمد می‌گوید: این شیخ خل است. قصه گذشت و سالها گذشت و انقلاب شد و ما در تلویزیون رفتیم. آن زمان هم اینقدر شبکه نبود. یک شبکه یک بود و یک شبکه دو بود. ما هم گل کردیم. یکوقت دیدم همه ایران در اختیار من است. در حرم آمدم و به امام رضا گفتیم: یا امام رضا صبح جلسه بچه‌ها می‌خواستیم. شب خانه آیت الله خامنه‌ای بودیم. ایران هم می‌خواستیم از طریق تلویزیون همه ایران را دادی. حالا یک کار دیگر کن، نمی‌شود کره زمین را به ما بدهی؟بعد گفتم: حالا کره زمین، مگر تو زبان خارجی بلد هستی؟ البته من دکترای زبان کاشانی دارم. اصلاً تو زبان داری؟ توان داری؟ آخر یک ژیان می‌تواند یک ژیان را بکسل کند. ژیان نمی‌تواند بگوید: قطارها را بکسل کن من بکشم. آخر تو ژیان هستی. ژیان نمی‌تواند قطار بکسل کند. یکوقتی حرم خلوت بود، نمی‌دانم کی بود. رفتم کنار ضریح و گفتم: این دعای سوم را می‌خواهی نده، نده. برای اینکه تو ظرفیت نداری. سوادت، توانت، اخلاصت، امکاناتت، یارانت، تو هیچی نداری. چطور می‌خواهی کره زمین را بگیری؟ با چه بیانی؟ گفتم: نمی‌خواهی بدهی، نده. ولی یا امام رضا من برای شما یک مثل بزنم. اگر یک سطل زباله را آوردند و گفتند: یا امام رضا زعفران در آن بریز. آدم حکیم زعفران نمی‌ریزد. آخر این سطل زباله لیاقت ندارد که زعفران در آن بریزم. اگر هم دادی یکوقت معلوم است که اینقدر رئوف هستی که می‌دهی. به من ربطی ندارد. پس ای امام رضا! اینجا یادم هست که کسی کنار من نبود. من به ضریح چسبیده بودم. البته می‌گویم: به ضریح چسبیده بودم خلوت بود. نه اینکه اگر به ضریح بچسبید دعایتان مستجاب می‌شود. نچسبید مستجاب نمی‌شود. گفتم: اگر دادی، رئوف هستی. اگر ندادی، حکیم هستی. آدم حکیم این دعای بزرگ را به یک آدم ناچیزی مثل من… دادی… بگویید: رئوف هستی. ندادی، حکیم هستی. ضریح را بوسیدیم، دو سه متر از ضریح فاصله گرفتم، باز یک سیدی یک بسته به من زعفران داد. من هم یادم رفت. یادم رفت که الآن مثل من با امام رضا مثل زعفران بود. اگر آنوقت یادم می‌آمد جیغ می‌کشیدم! یک بسته زعفران به من داد. گفتم: ممنون! گفت: نه، من می‌خواهم به تو هدیه بدهم. گفتم: نه! نمی‌خواهم. گفت: نه، این زعفران ویژه است. من این را مکه بردم و به کعبه مالیدم. بردم مدینه به قبر پیغمبر مالیدم. اینجا کنار امام رضا به تو می‌دهم. بگیر! گفتم: چشم. زعفران را گرفتیم. چند مثقالی بود. در جیبم گذاشتم. وارد تهران که شدم گفتم: اِ… من به امام رضا گفتم: آدم حکیم زعفران را در سطل زباله نمی‌ریزد. خدا به آدم ضعیف اینقدر نعمت نمی‌دهد. امام رضا می‌خواست بگوید: من زعفرانش را زیاد می‌کنم که بوی عطر زعفران بر زباله غالب شود. خاطره ای از استاد قرائتی 🆔 @mr_sharifi_ir
راهبر مربی
روایت سفر راهیان نور را اینجا بخوانید تا ان شاء الله نکاتی هم درباره سفر زیارتی اربعین نوشته شود. #ت
بسم الله الرحمن الرحیم تجربه نگاری روحانی کاروان دانشجویی اربعین امسال برای سفر اربعین چندتا گرینه پیش رو داشتم ✅اعزام از طریق دفتر یکی از علمای بزرگ عراق ✅همراهی با کاروان دانشگاه فرهنگیان ✅اعزام از طریق بعثه مقام معظم رهبری ✅همراهی با کاروان دانشگاه علوم پزشکی ملاک بنده برای انتخاب یکی از گزینه ها اثر گذاری بیشتر و استمرار برنامه های تبلیغی و تربیتی در طول سال بود لذا گزینه های غیر دانشجویی در اولویت آخر قرار گرفتند. و از بین ۲ دانشگاه طبیعتا دانشگاه فرهنگیان در اولویت قرار می گرفت اما بنا به دلایلی گزینه ی دانشگاه فرهنگیان نیز از گزینه ها حذف شد و در نهایت دانشگاه علوم پزشکی در اولویت اول قرار گرفت البته ارتباطات قبلی و فعالیت های گذشته نیز بی تاثیر نبود. اما بریم سراغ خود سفر ببینیم فرصت تبلیغ در این سفر هست یا خیر؟ ادامه دارد...
راهبر مربی
بسم الله الرحمن الرحیم تجربه نگاری روحانی کاروان دانشجویی اربعین امسال برای سفر اربعین چندتا گرینه
شرح مختصر روند سفر: ✅در مسیر: سفر اربعین در نگاه اول از سفر راهیان نور موقعیت تبلیغی کمتری دارد چون بعد از رسیدن به نجف همه پراکنده می شوند و عملا شما اعضای کاروان را نمی بینید به همین دلیل کاروان های زیادی بدون روحانی سفر می کنند و طلاب هم ترجیح می دهند انفرادی سفر کنند. اما برای ما که از شمالی ترین نقطه کشور حرکت می کردیم و تا نجف باید حدود ۳۵ ساعت داخل اتوبوس می بودیم کمی قضیه فرق می کرد. در واقع ۷۰ ساعتی که در مسیر رفت و برگشت داخل اتوبوس می گذشت فرصت خوبی برای گفتگو فردی و گروهی فراهم آورده بود. اما نبود سیستم صوت همراه باعث می شود نتوانیم بحث های گروهی داشته باشیم لذا باید به بحث های یک یا چند نفر اکتفا کرد اما به هرحال فرصت خوبی هست. ✅ نجف: تا رسیدن به نجف تقریبا با اکثر همراهان آشنا شدیم و باب گفتگو باز شد و در محل استقرار نجف فرصت گفتگو و سخنرانی فراهم شد البته دانشجویان دانشگاه های سایر استان ها را ملاقات کردیم البته با بعضی ها در دوره خط امام قم آشنا شده بودیم و داشتند وضعیت عراق را با توجه به مباحث مربوط به کلاس نظم نوین تحلیل می کردند. بعد از یک روز استقرار در نجف بالاخره موعد جدایی و حرکت فرا رسید بچه ها در گروه های ۶ نفره تقسیم شدند ولی ما دوباره ۲ گروه را به هم ملحق کردیم و ۱۲ نفر باهم حرکت کردیم. ✅نجف_کربلا با شروع پیاده‌ روی نجف تا کربلا کل برنامه ها با این گروه ۱۲ نفره پیش رفت و در مسیر با کل بچه ها به صورت انفرادی و گروهی ساعت های زیادی را گفتگو می کردیم البته این وسط ها بچه ها بی توجه به توصیه های پزشکی اول سفر، کباب های ترکی و فارسی و عربی خوبی هم می خوردند😉 ✅کربلا : جمع مستان اندک اندک می رسند کربلا با توجه به اینکه محل استقرار واحد در نظر گرفته شده بود دوباره همه جمع شدند و فرصت خوبی برای گفتگو فراهم می شد و به همت عزیزان خادمین موکب کربلا روزی دو بار هیئت با تمام مخلفاتش برگزار می شد که فرصت مغتنمی بود تا از گرما و شلوغی کربلا به گرمای با صفا و لذت بخش مجلس امام حسین(ع) پناهنده شویم. @rahbar_morbbi
محل قرار قم روبروی مسجد اهل البیت (ع) وقتی به اتوبوس رسیدم اولین نفر توجهم را جلب کرد و خاطرات این عکس مرور شد. بله دو کوهه اسفند ۱۴۰۰ بود که ساعت ۱۲ شب تا ۴ صبح با هم دیگر صحبت می کردیم می گفت حاج آقا با من از ازدواج صحبت نکن من تا ۲۶ سالگی حتی نمی توانم بهش فکر کنم... خلاصه که بعد از ۴ ساعت گفتگو قرار شد به ازدواج فکر کند ولی نه برای الان بلکه برود دنبال فراهم کردن مقدمات و ۲ سال بعد به یاری خدا ازدواج کند. خلاصه نفر اولی که کنار همسرش به عنوان زوج کاروان نشسته بود ایشان بودند. بعد از اینکه بجا آورد می‌گفت حاجی حلقه ی منو به بچه ها نشان بده بگو ایشون نمونه کار سفرهای قبلی هست😂 به ایشون گفتم آخه غیر شما نمونه های دیگه ای هم در جمع هستند اینطوری باید دست خیلی ها رو ببرم بالا😉 اما اصرار داشت که به مجردها بگویم بعد از ازدواج چطور مورد بارش رحمت الهی به صورت رگباری قرار گرفته و ازین حال خوشش داره لذت می بره... پ.ن: راهیان نور ۱۴۰۰ اولین سفر بنده با بچه های علوم پزشکی بود ولی ورود به علوم پزشکی به خیلی سال قبل بر می‌گشت که در ادامه ماجرای آن را خواهم نوشت. @rahbar_morbbi
شروع با ترمک ها😘 در سفر سال ۱۴۰۰ قبل از سوار شدن دوستان پیام دادن حاجی عقب اتوبوس سقوط کرده اومدی صندلی یکی مانده به آخر میشینی که وضعیت را مدیریت کنیم🤦‍♂️ اما اینبار عقب اتوبوس سهم ترمک ها بود و روزی ما هم همین ترمک ها بودند... بعد کمی بگو بخند و سربه سر بچه ها کذاشتن... (اینجا کار برعکسه حاجی هست که سر به سر بچه ها میذاره و کسی از دستش در امان نیست🚶‍♂️) یکم که گذشت شیطنت برادر م م ب گل کرد و برای اینکه یخ بچه ها باز بشه از ازدواج و حواشی آن سوال پرسید... بحث ازدواج همیشه روز آخر مطرح میشد ، اما مهدی شروع کرد و باید پیش می رفتیم یکی یکی همه شروع کردن به حرف زدن و بیان چالش هاشون... به ناچار با شیطنت صورت گرفته خشت آخر همین اول کار گذاشته شد اما تا ثریا دیوار کج نرفت... با شوخی و خنده به بچه ها گفتم ترم اول و دوم زمان خوبی برای عشق و عاشقی نیست... (البته جدای از شوخی هم کاش یک نفر همان هفته ی اول دانشگاه در حق بچه ها برادری می‌کرد و در اینباره باهاشون صحبت می کرد زیرا آشنایی با اقتضائات محیط جدید می تواند آسیب ها را کاهش دهد) به هر حال بحث از موضوع شیرین ازدواج شروع شد و به جاهای دیگر کشیده شد به طوری که روزی حداقل ۸ ساعت با بچه ها به صورت فردی و گروهی درباره ی موضوعات مختلف صحبت می کردیم. @rahbar_morbbi
سخنی با فرماندهان و متولیان امور فرهنگی در دانشگاه ها خیلی از فرماندهان بسیج و مسئولان فرهنگی دانشگاه می گویند چه ضرورتی دارد که یک طلبه را با خود ببریم بجای طلبه یک همکار یا دانشجو را می بریم... اتوبوس مسئول فرهنگی دارد لذا نیازی نداریم که یک نفر اضافی را با خود ببریم اما این اشتباه بزرگی است زیرا تنها برای ما انجام کار اولویت پیدا می کند و پیوست تربیتی و گفتمانی کار مهم نیست لذا کارهای ما خروجی نخواهد داشت مثلا راهیان نور می بریم ولی فقط می بریم هیچ کار تربیتی انجام نمی دهیم و همه چیز را به شهدا واگذار می کنیم. یا کربلا می بریم ولی بازهم همه چیز را فقط به امام حسین(ع) واگذار می کنیم! اردوی جهادی برگزار می کنیم فقط و فقط عملگی می کنیم ولی بازهم خبری از رشد حداکثری نیست و به حداقل ها اکتفا می کنیم!!! در حالی‌که مهمترین بخش هرکدام از این فعالیت ها پیوست فرهنگی تربیتی آن می باشد که اگر نیاید کار ابتر می شود اما نمیدانم چرا عزیزان زیادی در برابر فهمیدن این نکته مقاومت می کنند. در سفرهایی که با دانشجویان داشتیم روزانه ۸ الی۱۴ ساعت گفتگو درباره موضوعات مختلف صورت می گرفت و این در حالی بود که خیلی از عزیزان برخورد اولشان با یک طلبه بود و غیر از این سفر شاید فرصت دیگری پیش نیاید که این مقدار بتواند با یک امین گفتگو کند. حقیقتا از این میزان اعتماد دوستان و طرح مسائل مختلف تعجب می کردم و وقتی می پرسیدم مگر در دانشگاه کسی را ندارید که این مسائل را با ایشان در میان بگذارید؟ می گفتند خیر بچه ها دنبال یک امین می گردند که بتوانند راحت حرف بزنند و گره از کارشان باز کند اما در فضای اداری دانشگاه چنین خواسته ای پاسخ داده نمی شود و کادر بسیج هم نمی تواند این نقش را ایفا بکند... به قول بچه ها «نسل ما نیاز داره حرف بزنه و شنیده بشه نه اینکه صرفا مستمع باشه» مخاطب این نوشته در مرحله ی اول متولیان کار و فرماندهان هستند اگر فکر می‌کنید فلان آدم ضعیف است و نمی تواند پاسخ گوی نیاز شما باشد صورت مسئله را پاک نکنید از ماه ها قبل تر بگردید و فرد مورد نظر خود را پیدا کنید تا در جمع بچه ها باشد و مطمئن باشید از این کار ضرر نخواهید کرد. موسساتی مثل میقات در انتخاب فرد قوی می توانند کمک کار باشند. گاهی برخی ترک فعل ها مصداق ظلم در حق بچه ها می باشد و فرقی نمی کند این ترک فعل ها از جانب چه کسی صورت بگیرد مهم این است که در صورت ترک فعل به تعبیر آقا «همه سیلی خواهیم خورد*». @rahbar_morbbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️مقدمه قابل توجه مقام معظم رهبری در آغاز بیانات امروزشان در میان نخبگان: * ما در این روزها عزاداریم؛ به خصوص بنده به جد عزادار هستم. حادثه‌ای که اتفاق افتاد، حادثه کوچکی نیست؛ فقدان آقای سیدحسن نصرالله حادثه کمی نیست و جداً ما را عزادار کرده است‌. با اینکه این فضا، فضای عزای عمومیست در کشور و به معنای واقعی کلمه عزاست، این دیدار را به بعد موکول نکردم. این دیدار از قبل برنامه‌ریزی شده بود می‌شد هفته بعد مثلاً انجام بگیرد. فکر کردم که این موضوع نباید عقب بیفتد‌. این جهت‌گیری، جهت‌گیری گرایش به نخبگی و نخبگانی نباید عقب بیفتد، جلسه را تشکیل دادیم. این تشکیل جلسه یک پیامی برای ما دارد و پیامش این است که ما گرچه در عزا هستیم اما عزای ما به معنی ماتم گرفتن و افسرده شدن و یک گوشه نشستن نیست. عزای ما جنسش از جنس عزای سیدالشهدا علیه‌السلام است. زنده و زنده کننده است. عزاداریم اما این عزا ما را به حرکت و پیشرفت و شوق بیشتر به کار وادار می‌کند. من می‌خواهم این پیام را در دل و جان خودمان به معنای واقعی کلمه نفوذ بدهیم. احساس کنیم عزاداری ما هم باید ما را به پیش ببرد. @tahlilrahbordi_mantaghe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: نخبه باید احساس اثرگذاری کند 🔹کشور باید از نخبه استفاده کند تا به‌دنبال فرار از کشور نباشد. برخی نخبه‌ها برای امرارمعاش مجبور می‌شوند سراغ تاکسی‌رانی بروند.
💠 اعزام گروهی تبیین «راه نصرالله» 🔸 به گزارش خبرنگار بلاغ، اداره کل تبلیغ عمومی معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم با هدف تبیین مواضع جبهه مقاومت و روشنگری‌های لازم در خصوص نبرد با رژیم صهیونیستی، گروه‌های تبلیغی و جهادی را با عنوان «تبیین راه نصرالله» به مدارس و دانشگاه‌های سراسر کشور اعزام می‌کند. 🔹 گفتنی است این برنامه اعزام از تاریخ ۸ الی ۲۰ مهر ماه (به مدت ۶ روز شناور) صورت خواهد پذیرفت. 🔸 مدیران محترم گروه‌های تبلیغی می‌توانند از طریق مراجعه به تارنمای سامانه "سمتـــا" به نشانی http://samta.ir نسبت به ثبت‌نام و درخواست اعزام اقدام نمایند. 🆔 @balagh_ir
💢کرسی ترویجی: جدال روایت و ناروایت؛ «بررسی تاثیرات طوفان الاقصی در تثبیت روایت بحران بودن رژیم صهیونیستی» 👤 ارائه دهنده: حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد علی رنجبر عضو هیئت علمی دانشگاه‌ باقرالعلوم(ع) 👤 ناقد: دکتر محمد ستوده آرانی عضو هیئت علمی دانشگاه‌ باقرالعلوم(ع) 👤 دبیر علمی: آقای حمید بایرامی 🗓 یکشنبه ۲۲ مهرماه ۱۴۰۳ ⏰ ساعت: ۱۴ 🏢 دانشگاه باقرالعلوم(ع)_طبقه سوم_سالن جلسات شهید بهشتی لینک پخش برخط: http://dte.bz/res —•—•—•—•—•—•—•—•—•— 🆔 @BouNews 🌐 http://www.bou.ac.ir —•—•—•—•—•—•—•—•—•—
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از عصر امروز توفیق حضور در جمع صد نوجوانان پر شور شهرستان فرخشهر را داشتم و اکنون چند نکته: ۱) گفتگو با نوجوانان یکی از علایقم بود اما فکر می‌کنم داره تبدیل میشه به یکی از وظایفم اونم تو این سن و مشغله؛ ۲) توجه به «هویت» را پایه‌ای ترین مسئله‌ی نوجوانی میدونم و «شخصیت» را پایه‌ای ترین مسئله جوانی؛ اگر این دو به هر دلیل و واسطه‌ای از نسل حاضر گرفته بشه موجب پوچ اندیشی و سرمایه سوزی میشه! ۳) امروز وسط یه بحث مهم قرآنی که البته با چاشنی تناسب نوجوانی بیان میشد پرسیدم بچه‌ها بهترین هدیه‌ای که خدا می‌تونه به یه انسان خوب بده چیه با صدای بلند گفتن: «یه موتور»😂😔 ۴) از ماجرای سنگ پرانی‌های دوران نوجوانی به سنگ‌پرانی پیغمبران پل زدیم و رسیدیم به قلوه سنگ‌های نوجوانان فلسطین بعدش یه کم درباره رابطه «پسر _پدری» یحیی و باباش زکریا گفتم و پرسیدم بچه‌ها رابطه تون باباهاتون چطوره؟ پاسخ‌ها خوب نبود «نه هویت بخش و نه تعالی دهنده شخصیت! باباها تو را خدا برای نوجوناتون وقت بگذارید؛ ۵) تقریبا نوجوان‌های عزیز گوشی‌های اندروید متوسط به بالا داشتند و مشغول بازی ۶) گعده‌ها و جمع‌بندی با مربی‌ها خوب و برام هم‌چنان آموختنی! ۷) برای نشاط نوجونها برنامه‌ریزی شده اما پروژه کلی آموزشی آشنایی با هوش مصنوعی هست و هویت انقلابی! ۸) این زحمات بر عهده یه امام جمعه مخلص،دلسوز و پر تلاش هست و مربیان پای کار؛ ۹) حمایت مدیرکل تبلیغات اسلامی و همسنگران‌شون در این سنخ برنامه‌ها قابل تحسین است و تمجید... ۱۰) وسط این همه بحث دلتنگ بابام شدم لطف بفرمایید یه هدیه صلوات https://eitaa.com/MahdiTaheri55
هدایت شده از بینش راهبردی
‌ 📍سکانس پایانی قهرمان 🔺آن‌طور که دشمن گفته و تصاویر نشان می‌دهند، سکانس پایانی قهرمانِ قصه ما این‌گونه بوده: پیرمرد، تنها بود و بی‌کس و البته شجاع و نترس. جوان‌های دشمن محاصره‌اش کردند ولی قهرمان، تا آخرین گلوله جنگید. نیروهای تیپ ویژه، از او ترسیدند و با تانک به سمت او شلیک کردند. زانوی چپش کاملا خرد شد، ساعد دست راست هم شکست، انگشت سبابه دست چپ هم قطع شد؛ اما او تسلیم نشد. فرمانده نیروهای ویژه تلاش کرد با نیروهایش از پله‌ها بالا رفته و بر قهرمانِ زخمی و بی‌رمق، پیروز شود؛ اما او با نارنجک این‌ها را عقب راند. 🔺شکستگی استخوان‌ها و خون‌ریزی‌، رمق از قهرمان ربوده بود. کوادکوپتر وارد ساختمان شد تا بدانند این مرد تسلیم ناپذیر کیست؟ اما او در تنهایی و جراحت هم کاملا باهوش و زرنگ بود: چهره‌اش را با چفیه‌ای پوشانده بود و با همان درد شدید، کوادکوپتر را فراری داد. 🔺تک‌تیرانداز دشمن به پیشانی‌اش شلیک کرد اما خونی بر صورتش نریخته، یعنی خون‌ریزی خیلی شدید بوده و خونی در بدن نداشته. در نهایت مجددا تانک دشمن گلوله دیگری شلیک کرد و طبقه دوم آوار شد. نیروهای ویژه، هنوز جرأت نزدیک شدن به قهرمان در طبقه دوم را نداشتند و او را رها کردند. یک روز بعد و پس از تمام شدن همه چیز، بالاخره بالا رفتند و قهرمانی را دیدند که در کنار سلاح و کتاب دعای‌ش به شهادت رسیده است. 🔺فیلمنامه و دکوراسیون صحنه، عجیب سورئال است. قهرمان قصه، یک کلاشینکف خراب دارد که ناگزیر شده با چسب برق، قطعات آن را به هم بچسباند. تا آخرین فشنگ و آخرین قطره خون جنگیده. پیکرش نه روی زمین، که روی مبل افتاده و زیر تونل‌ها نیست؛ بلکه در یک منزل مسکونی عادی است. 🔺عجب دکوراسیون عجیبی برای پایان‌بندی فیلم! قهرمان، خانه، مبل، اسلحه و البته کتاب دعا... حتی وقتی سربازان دشمن بالای پیکر او هستند، هیچ نشانه‌ای از خوشحالی در آن‌ها نیست؛ چهره‌های‌شان بهت‌زده است. 🔺ابوابراهیم شهید شده و اکنون، منتظر ابراهیم‌هایی هستیم که قرار است بت بزرگ را بشکنند و بساط نمرود و نمرودیان را جمع کنند. آتش بر این ابراهیم‌ها، گلستان است و خوشا به حال اینان. 🔺همیشه، خورشید در سپیده‌دم خود، از میان خون برمی‌خیزد. آنان که سرخی شفق را می‌بینند، منتظر سپیدی خورشید هم هستند. 🖋عبدالحمید بیات ✍ فریضه روایتگری، اوجب الفرائض است چون امر به معروف و نهی از منکر است فیلنامه نویس های ما باید دهها فیلنامه از قهرمان و اهریمن این قصه ها بنویسند @Binesh_Rahbordi