eitaa logo
حجاب
180 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
56 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 قلبی 🦋 🌻 هفدهم اسفند 62 در جزیره ی جنوبی اسیر بعثی ها شدم. شبِ پیش پا و کمرم زخمی شده بود. با کتک و شکنجه مرا به بصره بردند؛ عده ای دیگر هم مثل من آن جا بودند. 🌻 نزدیک مغرب عده ای از بچه ها در اتاقی کوچک و تنگ، مشغول ذکر خدا بودند. وقت اذان یکی از اسرا به نام ـ رشید سعدآبادی ـ بی توجه به همه ی خطرات احتمالی، اذان گفت. 🌻 اذان او به همه روحیه داد. اذانش که تمام شد، همه تیمم کردند. رزمنده ای شجاع به عنوان پیش نماز، جلو ایستاد و دیگران بدون ترس و واهمه به او اقتدا کردند و باشکوهی برگزار شد. 🌻 هیچ کس به فکر این نبود که ممکن است عراقی ها بیایند و آن ها را از میان جمع جدا کنند و با خود ببرند. صفا و پاکی در چهره های نمازگزاران موج می زد و آرامش بر دل ها حاکم بود. عراقی ها متوجه نماز جماعت شدند؛ خشمگین و هیجان زده آمدند. 🌻 آن ها ما را تماشا کردند تا این که نماز به پایان رسید. یکی از آن ها گفت: «الآن همه ی شما را می کشیم و هیچ اتفاقی نمی افتد». همه به عراقی ها نگاه می کردند و هیچ اهمیتی به حرف آن ها نمی دادند. 🌻 وقتی هم که دسته جمعی با کابل بر سر و صورت بچه ها می زدند، آن آرامش قلبی هم چنان وجود داشت و این از برکات نماز و خدا بود. 📚 قصه ی ، ص 140، خاطره ی جمشید ورسیرانی