eitaa logo
حجاب
180 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
56 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 💝 @rahe_basirat علنى کردنِ نماز 🍋 با اینکه کار خیر هر چه مخفى تر باشد، پاداش آن بیشتر است، ولى گاهى باید براى رضاى خدا کارهاى خیر را علنى کرد؛ البته حساب تظاهر به خوبیها براى خدا، از ریا و خودنمایى جداست. 🍋 اگر مى ‏بینیم گناه علنى کیفر بیشترى دارد، براى آن است که جامعه را براى فساد آماده مى‏ کند. 🍋 اگر مى ‏بینیم که و تظاهر به خیر اجر بیشترى دارد، به خاطر همین زمینه سازی هاست. اکنون که افراد فاسد، گناه خود را علنى انجام مى‏ دهند، چرا اهل ایمان کارهاى خود را مخفى مى ‏کنند؟ 🍋 زنان بى‏ حجاب خود را در خیابانها به نمایش مى ‏گذارند؛ اما زنان با حجاب در مساجد بزرگ کنار خیابان، پشت دیوارهاى ضخیم و دور از چشم مردم به عبادت مى‏ ایستند. باید خوبی ها در معرض دید قرار گیرد تا فضاى جامعه، فضاى معروف شود. 📚 ؛ امر به معروف و نهی از منکر @rahe_basirat
💠 صلي الله عليه و آله مي‌فرمايد: 🔹 «مَنْ سَمِعَ النِّدا فَلَمْ يُجِبْهُ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ فلا صَلاه لَه» 🔹 کسی كه صدای را در اول وقت بشنود و بی دليل خود را به تأخير اندازد [يا در شركت نكند] نماز او نماز كامل نيست» 📚 وسائل الشيعه، ج ۵، ص ۳۷۵.
🦋 قلبی 🦋 🌻 هفدهم اسفند 62 در جزیره ی جنوبی اسیر بعثی ها شدم. شبِ پیش پا و کمرم زخمی شده بود. با کتک و شکنجه مرا به بصره بردند؛ عده ای دیگر هم مثل من آن جا بودند. 🌻 نزدیک مغرب عده ای از بچه ها در اتاقی کوچک و تنگ، مشغول ذکر خدا بودند. وقت اذان یکی از اسرا به نام ـ رشید سعدآبادی ـ بی توجه به همه ی خطرات احتمالی، اذان گفت. 🌻 اذان او به همه روحیه داد. اذانش که تمام شد، همه تیمم کردند. رزمنده ای شجاع به عنوان پیش نماز، جلو ایستاد و دیگران بدون ترس و واهمه به او اقتدا کردند و باشکوهی برگزار شد. 🌻 هیچ کس به فکر این نبود که ممکن است عراقی ها بیایند و آن ها را از میان جمع جدا کنند و با خود ببرند. صفا و پاکی در چهره های نمازگزاران موج می زد و آرامش بر دل ها حاکم بود. عراقی ها متوجه نماز جماعت شدند؛ خشمگین و هیجان زده آمدند. 🌻 آن ها ما را تماشا کردند تا این که نماز به پایان رسید. یکی از آن ها گفت: «الآن همه ی شما را می کشیم و هیچ اتفاقی نمی افتد». همه به عراقی ها نگاه می کردند و هیچ اهمیتی به حرف آن ها نمی دادند. 🌻 وقتی هم که دسته جمعی با کابل بر سر و صورت بچه ها می زدند، آن آرامش قلبی هم چنان وجود داشت و این از برکات نماز و خدا بود. 📚 قصه ی ، ص 140، خاطره ی جمشید ورسیرانی