🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_شصت_و_هشتم 🎬 قبل از اذان برگشیم اردوگاه، آخه خیلی
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷
#قسمت_شصت_و_نهم 🎬
بالآخره دور از چشم ابوعدنان و با خداحافظی مفصل پدرم راهی شام شدیم....
برای ما دورههای فشرده آموزش نظامی و عقیدتی گذاشتند، دورههای نظامی را گذراندم اما برای دورههای عقیدتی، حالم اصلأ مساعد نبود و متوجه شدم که باردارم، با مشورت عدنان، تصمیم گرفتیم تا
به دنیا آمدن فیصل آموزش عقیدتی را ترک کنم و استراحت کنم.
برای تولد فیصل، عدنان اصرار داشت که به عربستان مراجعت کنم و بعد از به دنیا آمدن بچه، او را به دایهای تحت سرپرستی ابوعدنان بسپرم و خودم برگردم، اما درست است که از ابتدا با این ازدواج مخالف بودم اما با گذشت زمان به عدنان علاقهمند شده بودم و از طرفی هم به شدت تحت تأثیر شعارهای دولت اسلامی داعش قرار گرفته بودم و میخواستم خودم فرزندم را بزرگ کنم و دوست نداشتم که از عدنان و دولت اسلامی جدا شوم....
طبق پیش بینی فرماندهان، ما ظرف مدت کوتاهی عراق و شام را تحت تصرف خودمان در میآوردیم اما ما به همه چیز فکر کرده بودیم و هر چیزی را پیشبینی میکردیم جز شجاعت و شهادت طلبی شیعیان... اگر متخصصان و روانکاوان داعش به زور به مجاهدان میقبولاندن که کشته شدن در راه دولت اسلامی مساوی با ورود به بهشت است.
اما در مقابل ما رزمندههایی بودند که بدون شستشوی مغزی، از جان و دل ایمان داشتند که کشته شدن درجنگ با داعش برابر با بهشت برین است و هر کس در میدان میخواست گوی شهادت را از دیگری برباید و همین ایمان رزمندگان مقابل داعش، باعث شد پیشبینیها غلط از آب درآید و داعش در خیلی جاها شکست بخورد....
فیصل در میان جنگ و خون قدکشید و تازه وارد سه سالگی شده بود که آن اتفاق وحشتناک به وقوع پیوست.
#ادامه_دارد... 💦⛈💦
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─