🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_صد_و_یازدهم 🎬 خسته و کوفته برگشتیم هتل، قبل از بر
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─
🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷
#قسمت_صد_و_دوازدهم 🎬
ناخودآگاه از دهنم پرید سربازی؟؟
علی خیلی با طمانینه یه نگاه بهم کرد، یعنی آروم باش و رو به آقاهه گفت: اما یه جاهایی استثنا قایل میشن دیگه مگه نه؟؟
آقاهه: اون که بله، مثلاً اگر خانمتون بخوان درسشون را ادامه بدهند یا خودتون بخواین مدارج بالاتر را طی کنید، با رعایت یک سری، شرط و شروط از سربازی معاف میشید.
نفس راحتی کشیدم که آقاهه ادامه داد: یه موضوع دیگه هم هست، اینجا تمام افرادش، کوچک و بزرگ فرق نمیکنه از همون ابتدایی باید زبان عربی و فارسی را مثل زبان مادری بلد باشند، شما که عربید، آیا فارسی هم بلدید؟
علی: نه متأسفانه، حالا چکار باید کنیم.
آقاهه: خوب باید از همین فردا شروع کنید یک نامه براتون مینویسم و معرفیتون میکنم به دانشگاه شیعه شناسی تل آویو و همزمان با ادامه تحصیل در رشتهی تخصصیتون یا کارتون، باید به این دانشگاه هم برید که هم زبان فارسی را یاد بگیرید هم از، اصول و دین شیعه سر در بیارین، اینم جز قوانین اینجاست و بعد از داخل کشو، دو تا سیم کارت در آورد و گفت.
اگر سیمکارت دیگهای دارید، کنار بگذارید و از امروز از این دوتا سیمکارت استفاده کنید.
در ضمن باید جواب آزمایشاتتان بیاد تا بتونیم کارت دائم براتون صادر کنیم، هر وقت این مراحل انجام شد و کارت دائم صادر شد، با تماس به شماره همین سیمکارتها به شما اطلاع میدیم تا برای دریافت کارت اینجا تشریف بیارید.
دیگه کاری نداشتیم، هرچی میباید بدونیم را گفت، پس خداحافظی کردیم و آمدیم بیرون.
علی: حالا باید بریم دانشگاه تا مدارک تو یعنی هانیه و من را با مدارک اینجا مطابقت بدهند تا ببینیم چی چی میگن و چطوری باید ادامه تحصیل بدهیم.
همینجور که به خاطر شنیدههام گیج و منگ بودم، با علی به طرف دانشگاه رفتیم.
#ادامه دارد...💦🌧💦
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─