eitaa logo
🦋 "راه روشن" 🦋
373 دنبال‌کننده
13هزار عکس
3.5هزار ویدیو
120 فایل
اگر جهاد تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیله‌ی هوسرانی خودشان قرار خواهند داد. کانال #راه_روشن را به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین: 09210876421 @V_sh655
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─ 🦋 #پروانه‌ای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_صد_و_سی‌_و_دوم 🎬 با اسحاق انور حرکت کردیم من و انو
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─ 🦋 🕷 🎬 انور با عصبانیت از آمبولانس پرید بیرون و شروع به فحاشی کرد غافل از اینکه هنوز در محله‌ی مسلمان نشین اورشلیم هستیم. گویا آمبولانس با یه ماشین برخورد کرده بود و داخل چاله‌ی خیابان افتاده بود. همینطور که انور داشت حرفهای رکیک میزد ناگاه مردی از داخل ماشین عقبی فریاد زد: بگیرید این حرامزاده را این خفاش خونخوار همون دکتری هست که چشم‌های زیبای زهرای من را به غارت برد چشمای آبی دختر چهار ساله‌ی من را از حدقه درآورد و معلوم نیست به کدام حیوان صهیونیست پیوند زد... با این حرف مرد جمعیتی که نمی‌دانم تا اون موقع کجا پناه گرفته بودند به سمت آمبولانس حمله ور شدند. باران مشت و لگد بود که بر سر ما می‌اومد و دو تا مرد خیلی سریع من و انور را سوار یک ماشین سواری کردند. یکی از مردها جلو کنار راننده نشست و یکی دیگر کنار من و اسحاق انور نشست و با اسلحه کمری به سمت اسحاق انور نشانه رفته بود و هر چند دقیقه‌ای یک بار مشتی حواله‌ی سر تاس و صورت وحشت زده‌ی انور می‌کرد. با یه چشم‌بند چشمان انور را بستند و یک چشم بند هم طرف من داد و در حینی که چشمک میزد گفت: ای عفریته‌ی صهیونیست این چشم بند را تو بزن که من کراهت دارم دستم به تن تو بخورد. فهمیدم که اینا نقشه‌های علی و دوستاش هست. انور انگار هنوز اتفاقات پیش آمده را هضم نکرده بود مثل آدم گنگ با چشمان بسته نشسته بود و کلامی بر زبان نمی‌آورد. بالآخره بعد از نیم ساعت رانندگی ما را جایی پیاده کردند و وقتی چشمانمان را باز کردند خودم را داخل یک اتاقی دیدم که تنها راه ارتباط با بیرون دری کوچک و آهنی بود. دست‌های من و انور را بستند و شروع کردند به زدن انور و هر از گاهی با قندان تفنگشان ضربه‌ای هم به من می‌زدند. خوب که انور را شستند و بی حال روی زمین افتاد جیب‌هاش را تخلیه کردند و بیرون رفتند و در را بستند. انور با چشمانی نیمه باز که مثل هلو ورم کرده بود نگاهم کرد انگار تو عالم خودش نبود با ابروش اشاره کرد به سرم و گفت: مامان .... خون شده... از تعجب داشتم شاخ در می‌آوردم از کی من مامان این غول بی شاخ و دم شدم و خبر ندارم؟! ...💦🌧💦 ─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─