🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─ 🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_صد_و_سی_و_هشتم 🎬 وارد خانه شدیم انور همینجور که ل
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─
🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷
#قسمت_صد_و_سی_و_نهم 🎬
انور با صدای بلند فریاد زد: چرا مثل بز من را نگاه میکنه، در را باز کردم تا بهت آسیبی نرساندم فلنگ را ببند.
با این حرف انور از خدا خواسته به سمت در یورش بردم، خودم را به خیابان رساندم و در را بستم و نفس عمیقی کشیدم.
سریع به طرف پایین خانه حرکت کردم تا از این خانهی شیطان دور شوم، خیابان خلوت بود، سرعتم را تندتر کردم.
صد متری که رفتم، احساس کردم کسی دنبالم است برگشتم پشت سرم را نگاه کنم...
آه این که علی ست.....
اینقد شوکه بودم که خودم را انداختم در آغوشش و زار زدم.
علی همینطور که دستانش را دور کمرم حلقه کرده بود داخل کوچهای شد که ماشینمان را در آنجا دیدم.
سوار ماشین شدیم.
دست علی را چسپیدم، انگار این تنها مأمن امن دنیاست هرچه زبان را در دهانم میچرخاندم قدرت حرف زدن نداشتم.
علی یک بطری آب باز کرد و به دهانم گذاشت و گفت: بخور عزیزم نمیخواد چیزی بگی... همه چی راشنیدم، از وقتی رسیدین تل اویو اینجا پشت در خانه منتظر بودم، میترسیدم آسیبی بهت بزنه...
رسیدم خانه... یه دوش گرفتم و با احساس وجود علی در کنارم به خوابی آرام رفتم..
#ادامه_دارد...💦🌧💦
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─