🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ خاطرات ژنرال هایزر #قسمت_چهل_و_نهم آخرین اقدامات آمریکا در دی و بهمن سال ۱۳۵۷ برای جل
50.mp3
5.51M
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
خاطرات ژنرال هایزر
#قسمت_پنجاهم
#آخر
آخرین اقدامات آمریکا در دی و بهمن سال ۱۳۵۷ برای جلوگیری از سقوط محمدرضا پهلوی و رژیم طاغوت.
روایت دو ماه حضور ژنرال هایزر افسر آمریکایی در ایران برای نجات شاه از سقوط را در کتاب صوتی خاطرات ژنرال هایزر در ۵۰ قسمت
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_چهل_و_نهم 🎬 راننده ماشین یه زن با نقاب و یک کارت
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷
#قسمت_پنجاهم 🎬
ام فیصل، پسرش را کابین عقب خوابانید و اشاره به من کرد که جلو سوار شوم.
سوار شدم و حرکت کردیم.
ام فیصل: اسم من ناریه است و نگاهی به فیصل کرد و لبخندی زد و ادامه داد، خدا را شکر پیدایش کردم، داشتم سکته میکردم، راستی اسمت چیست؟ پسرت چند سال دارد و کی گم شده؟
من: سلما هستم، اسم پسرم عماد است و تازه وارد چهار سالگی شده الان چندین روز است که گمش کردم، متأسفانه پسرم لال است به اینجای حرفم که رسیدم با به یادآوری چهرهی عماد و آخرین تلاشش برای حرف زدن و کمک خواستن هق، هقم بلند شد و اشک کل صورتم را پوشانید.
ناریه با یک دستش فرمان را گرفته بود و با دست دیگرش دستم را نوازش کرد و گفت: نگران نباش ام عماد... من امروز تمام وقتم را برای پیدا کردن پسر تو میگذارم، نمیدانم چرا مهرت به دلم نشسته شاید چون مثل خودم شوهرت کشته شده و پسرت گم شده و شاید ... نمیدانم چرا، فقط میدانم که میخواهم کمکت کنم، من تمام مراکز داعش در این شهر را مثل کف دستم میشناسم، درست است که سعودی هستم، مال این کشور نیستم اما از زمان برپایی حکومت اسلامی در این شهر به حکومت خدمت میکنم و لبخندی زد وگفت: به قول شوهر شهیدم، آچارفرانسه هستم گاهی به زنان آموزش نظامی، گاهی آموزش دینی و خیلی وقتها هم در سطح شهر جزء گروه امر به معروف هستم... خلاصه هر جا حکومت نیازمند کمک باشد من هم هستم.....
با خودم فکر میکردم که آیا این زن هم در جنایات دیگر داعش سهیم است؟ آیا دستش به خون کسی آلوده شده؟
که با حرف ناریه به خود آمدم: ببین خواهر، نمیخواهم نا امیدت کنم اما اگر پسرت زنده باشد و به دست نیروهای حکومت افتاده باشد، فقط دو جا میتوان آن را جستجو کرد، یکی پایگاه جنب مسجد جامع است و دیگری اردوگاه تموز که بیرون شهر موصل بنا کردیم...
از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم.... قلبم به شدت میتپید، اصلأ به این فکر نمیکردم که بعد از پیدا کردن عماد چگونه از چنگ داعش بگریزم, فقط میخواستم عماد را پیدا کنم.
با این حرفهای ناریه، دستش را محکم فشار دادم و گفتم: اگر پسرم را پیدا کنی تا ابد کنیزیت را میکنم.
ناریه لبخندی زد وگفت: چون مثل خودت مادرم، درکت میکنم، زنی که شوهرش شهید شده لایق کنیزی نیست، دوست داشتی با هم همکار میشویم.....
همینجور که حرکت میکردیم متوجه شدم مسیر منتهی به مسجدجامع را میرود....
یعنی عماد را پیدا میکنم؟؟....
خدایا توکل کردم به تو...
#ادامه دارد...💦⛈💦
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─