eitaa logo
🦋 "راه روشن" 🦋
380 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
119 فایل
اگر جهاد تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیله‌ی هوسرانی خودشان قرار خواهند داد. کانال #راه_روشن را به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین: 09210876421 @V_sh655
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 #پروانه‌ای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_پنجاه_و_هشتم 🎬 فکرم مشغول شده بود باید تصمیم خودم
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 🕷 🎬 فیصل: خاله پس غذا کی حاضر میشه؟ از فکر پاسپورت‌ها در آمدم و سفره را انداختم و لقمه لقمه غذا دهن فیصل و عماد کردم، ذهنم سخت مشغول بود. اصلاً نفهمیدم چی خوردم و چگونه ظرف‌ها را شستم و جم و جور کردم. بچه ها دوباره مشغول بازی شدند و فیصل از خرگوش فراریش برای عماد می‌گفت و عماد هم با دهان باز فقط گوش می‌کرد، برای اینکه کمی ذهن درگیرم را آرام کنم قرآن را برداشتم و باز کردم و شروع به خواندن نمودم. الحق که کلام خدا آرامش بخش است. بچه ها بعداز ساعتی بازی خسته شدند، فیصل سرجایش خوابید و عماد هم به آغوش من پناه آورد و هر سه خوابیدیم. با صدای ناریه از خواب بیدار شدم.. همه جا تاریک بود و بچه ها هم مثل من انگار روزها بود که نخوابیده بودند، در خواب ناز بودند. ناریه کلید برق را فشار داد و با روشن شدن برق، فیصل و عماد هم بیدار شدند. ناریه: به به سلام بر لشکریان اسلام، می‌بینم که مجاهدان در حال خوابند؟و لبخندی به روی فصیل زد و فیصل هم به آغوش مادرش پرید. ناریه چند ظرف غذا را روی کابینت گذاشت و گفت: حتماً خیلی گرسنه هستید بیایید تا گرم است حسابشان را برسیم و در همین حال چادرش را درآورد مشغول پوشیدن لباس خانه شد. بدقت حرکاتش را زیر نظر داشتم، به ناریه بیشتر از ۲۲_۲۳ سال نمی‌آمد تقریباً هم قد و بالای من بود و هر دو لاغر و زیبا😊 ناریه: چی شده سلما؟ خودمونی‌هااا اگر یک مرد مجاهد بودی می‌گفتم الان قصد داری زن جهادیت بشوم😁 با دست پاچگی به من و من افتادم و گفتم: راستش تا الآن با دقت چهره ات را ندیده بودم، خوشگلی هاااا، بهت نمیاد بیشتر از ۲۵ داشته باشی، با این سن کم یکی از نیروهای پرتلاش دولت اسلامی شدن، هنر می‌خواهد. یه چیزی ته ذهنم را قلقلک می‌داد، دوست داشتم سر از راز ناریه و اون پاسپورت‌ها دربیاورم، بنابراین به حیله‌ای که در زنان مؤثر است روآوردم، آخه هر زنی که از زیبایش تعریف کنی، محاله خودش را لو ندهد و از مفاخر دیگرش حرف نزند و با حرف ناریه فهمیدم که به هدف زدم. ناریه: هی خواهر، این جمال زیبا را با قسمت و تقدیر زشت گ، می‌خواهم چه کنم؟؟ با تعجب گفتم: تقدیر زشت؟؟! یعنی از بودن در.... نگذاشت حرفم را تمام کنم و گفت: اگر تصمیمت برماندن باشد، وقت زیاد است، برای درد دل، من هم تا به حال برای کسی واگویه نکردم، تو سنگ صبورم می‌شوی و اگر بخواهی که بروی دیگر هیچ.... با اشاره به بچه ها گفت: بذار غذا بخورند، شما هم که خواب‌تان تکمیل شده... شب دراز است و من و تو هم باهم خخخخ😁 باز هم با خودم گفتم: یعنی چه چیز باعث جذب این زن مهربان به سمت داعش شده؟؟؟ ...💦⛈💦 ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─