هدایت شده از مؤسسه شهید عباس دانشگر
۲۱۹
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 خانم رضادوست، استان تهران
با شهید با طریق فضای مجازی آشنا شدم. وقتی چهرۀ مهربان و لبخندش را دیدم، به ایشان علاقهمند شدم و بعد، در فضای مجازی با روحیات معنوی او بیشتر آشنا شدم. بهنظرم او بهمعنای واقعی کلمه جوان مؤمن انقلابی بود. او اهل نماز اولوقت بود و خیلی چیزهای دیگر. یک جوان ۲۳ساله که تازه نامزد کرده بود، وقتی متوجه میشود حرم مطهر حضرت زینب(سلامالله علیها) در معرض خطر است، احساس مسئولیت میکند و به سوریه میرود. من یک کار خیر بهنیت ایشان انجام دادم. در همان ایام یک شب خواب دیدم با شهید توی بازار شاه عبدالعظیم شهرری هستیم و من چند بار بهشان گفتم «داداش» و ایشان با خنده و مهربانی جوابم را دادند.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۲۰
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 خانم رحیمی، استان خراسان جنوبی
خرداد سال ۱۴۰۰ بود که با شهید دانشگر عزیز آشنا شدم. مثل بسیاری از دوستان عباس، من هم از طریق فضای مجازی او را شناختم. بهدلیل مشغلههای درسی، از آن زمان کموبیش و ناپیوسته شروع به جمعآوری اطلاعات دربارۀ ایشان کردم. اما از زمان شروع سال تحصیلی کمکم به این فکر افتادم که خوب است با اطلاعاتی که به دست آوردم، دیگران را هم با شهید آشنا کنم. به روشهای مختلفی فکر کردم که چطور میتوانم کاری برای عباس عزیز انجام بدم. تصمیم گرفتم از مدرسه و کلاس خودم شروع بکنم. به معاون پرورشی مدرسه پیشنهاد دادم که عکسهای شهید دانشگر را کپی بگیرم و روی دیوار مدرسه نصب کنم؛ هرچند قدری اذیت شدم، چهار عکس A3 رنگی آماده شد و من عکسها را به همراه مختصری از زندگینامه و یادداشتهای شهید روی دیوار مدرسه نصب کردم. صبح روزی که قرار بود عکسها را به مدرسه ببرم، خواب شهید را دیدم. همانطور که من مشغول چسباندن برگههایی رنگی روی یک مقوای سفید بزرگتر بودم، عباسجان به دیوار تکیه داده بود و با لبخند به من نگاه میکرد. این خواب آنقدر طبیعی بود که لحظهای در اواسط کارم، با خودم فکر کردم که شاید دارم خواب میبینم... آنقدر اطرافم طبیعی بود که پاسخ خودم را اینطور دادم: نه! این که خواب نیست! بیدارم...
#ادامه_دارد
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
هدایت شده از مؤسسه شهید عباس دانشگر
۲۲۵
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠ادامه خاطره ی خانم رحیمی، استان خراسان جنوبی
... این عشق و علاقه به عباس باعث شد که در اواخر اسفند سال ۱۴۰۰ تعداد شانزده نفر از دانشآموزان بهمدت سه روز از شهرستان طبس به شهرستان سمنان سر مزار شهید دانشگر بیاییم. هرچند راه طولانی بود، خواستیم لحظاتی بر مزارش دلدادگی خود را ثابت کنیم و در ادامه راه از او مدد بگیریم.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۳۲
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 خانم صادقی، استان قم
دوستانم گاهی از شهدا صحبت میکردند؛ ولی من نمیتوانستم بفهمم. دلم میسوخت برای شهدا، ولی میگفتم که چی؟ چرا همهجا اسمشان را میآورند؟ برای چی هی میخواهند آدمها را تحتتأثیر قرار بدهند؟
شهید عباس را اصلاً نمیشناختم. روزی توی گوشیام توی یک صفحه عکسی دیدم که خیلی شبیه کسی بود که من قبلاً میشناختمش. زدم روی عکسش و دیدم او نیست. عکس یک شهید بود. خواستم رد شوم ازش، ولی چشمهای عباس دیگر من را رها نکرد.
همینطوری رفتم پایین و همۀ عکسهای شهید عباس را دیدم. یکهو به خودم آمدم دیدم چندین ساعت است که دارم دربارۀ عباس میخوانم. شیفتۀ عباس شدم. چهار روز تمام اشک ریختم برای فراق عباس. روز چهارم تصمیم گرفتم دنبال خانوادهاش بگردم و بروم ببینمشان، بروم سر مزار عباس. ولی خب پیدا کردن خانوادهاش برای من که شهر قم زندگی میکردم، آسان نبود. از چند جا سؤال کردم تا شماره تماسی از خانوادۀ شهید پیدا کنم؛ ولی بینتیجه بود...
#ادامه_دارد
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۳۹
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠ادامه ی خاطره ی خانم مهاجریان، خراسان رضوی
.... همسرم وقتی دلواپسی من را دید، به اتاق شهدا رفت. لحظاتی بعد قرآنبهدست برگشت و گفت: «استخاره کردم. بیا نگاه کن! ببین چه آیهای آمده!»
وقتی چشمم به صفحه قرآن افتاد دوباره دلم لرزید! و چه آیهای!
((مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا))؛ .احزاب، ۲۳. در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند. بعضی پیمان خود را به آخر بردند و بعضی دیگر در انتظارند و هر گز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
همسرم گفت قبل از استخاره طبق عادتم به شهید عباس دانشگر گفتم: «ایندفعه از شما میخوام کمکم کنید. اگر خیر و صلاح در رفتن همسرمه، کاری کنید که همسرم با خیال آسوده به سفر کربلا بره.»
دو-سه روزی گذشت. هرچند استخاره خوب آمده بود، هنوز ته دلم راضی نبود. چون قرار بود تنهایی به سفر خارج از کشور بروم. تردید عجیبی تمام وجودم را فراگرفته بود! به دنبال نشانهای بودم برای اطمینان خاطر و راضی شدن دلم. تا اینکه تلفن همراهم به صدا درآمد. خواهر شهید جواد جهانی بود: «سلام خانم مهاجریان. یکی از مادرهای شهدا مدافع حرم برای زیارت حرم مطهر حضرت علیبنموسیالرضا(علیهالسلام) به مشهد آمدهاند. مهمان خانۀ ما هستند. با خودم گفتم بقیه هم از این فیض محروم نباشند. هرچی فکر کردم به که بگویم، فقط شما اومدین تو ذهنم. امروز بعدازظهر تشریف بیارین خونهمون.»
پرسیدم: «مادر کدوم شهید هستن؟»
گفتند: «مادر شهید عباس دانشگر!» حسوحال عجیبی داشتم. نفسم در سینه حبس شد. بغضی عجیب گلویم را فشار میداد. با شوقی وصفناشدنی مهیای دیدار با مادر عزیز شهید دانشگر شدم. بعد از سپری شدن لحظههای انتظار خود را در برابر مادر گرانقدر شهید دیدم.
ماجرا را که برایشان تعریف کردم، پاسخی دادند که شک و تردید را از دلم بیرون ساخت! در راه برگشت پاسخشان را در ذهنم مرور میکردم: پس این کربلا هدیۀ شهیده. دعوتشدۀ خود شهید هستی!
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین!
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۴۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠خانم اکبری، استان ایلام
در سوم بهمن ۱۴۰۰ در روز میلاد حضرت زهرا(سلامالله علیها) از طریق فضای مجازی با شهید عباس دانشگر آشنا شدم. کتاب راستی دردهایم کو! و آخرین نماز در حلب را مطالعه کردم. درسهای زیادی از دستنوشتههای او گرفتم. مهر و محبت او بر دلم نشست و شهید هم من را مجذوب خودش کرد. آن چیزی که مرا متعجب کرد، سن او بود. او فقط ۲۳ سالش بود و به این درجه رسید. حالا که من ۲۳ سالم است، چهکار کردم؟ همهاش خودم را سرزنش میکردم؛ اما از شهید خیلی چیزها یاد گرفتم. برای ادامۀ زندگیام او را الگوی خودم قرار دادم. شهید باعث شد من دیگر نمازهایم اولوقت باشد. من را غرق در آرامش کرده. هر لحظه حضورش را احساس میکنم. هر روز قرائت قرآن و ذکر صلوات بهنیت شهید دارم؛ زیرا برای من سنگتمام گذاشته. بهخاطر همین، من و دوستان داریم تلاش میکنیم همشهریهایمان بیشتر با شهید آشنا بشوند که انشاءالله دیگران هم از شهید الگو بگیرند.
این گفتار همیشگی من با شهید عباس است: «درسته دیر پیدات کردم؛ اما میخوام همیشه کنارم باشی و مراقبم باشی و برای یک لحظه هم از من دور نشی و همیشه مراقبم باشی که نلغزم...»
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۴۳
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 خانم نوروزی، استان سمنان
با خانمی در فضای مجازی آشنا شدم. از من پرسید: «اهل کدوم استان هستی؟»
گفتم: «سمنان.»
گفت: «خوش به حالت!»
وقتی ازش پرسیدم: «چطور»، گفت: «شهید مدافع حرم عباس دانشگر هماستانی شماست.» لحظاتی بعد، عکس شهید عباس دانشگر را برایم فرستاد. بار اولی بود که عکسش را میدیدم. چند روز بعد، یک کلیپ از استاد رائفیپور دیدم که میگفت منزل شهید رفته بودند و در دفتر سررسید دستورالعمل عبادی شهید را دیدهاند و در آخر کلیپ استاد رائفیپور میگفت: «ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند.»
همان سخنان استاد باعث شد عشق و علاقهام به شهید بیشتر شود. هر روز در فضای مجازی دنبال آشنایی بیشتر با او بودم...
#ادامه_دارد
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۴۴
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 ادامه ی خاطره خانم نوروزی، استان سمنان
... بعد از شناخت کافی بهعنوان اولین دوست شهیدم انتخابش کردم. برایم خیلی جالب بود که شهید در سنین نوجوانی اهل نماز اولوقت با جماعت بود. آرامآرام دستورالعمل عبادی شهید را سرلوحۀ زندگیام قرار دادم. من که نمیدانستم نماز شب چطوری خوانده میشود، حالا توفیق حاصل شده گاهگاهی نماز شب میخوانم. از آن زمانی که با شهدا انس گرفتم، روحیات معنوی در من بیشتر تقویت شده است، کمک و محبتهای شهید را در زندگی میبینم.
سال ۱۴۰۰ بود که برای بار دوم در کنکور شرکت میکردم، برای اینکه میخواستم دانشگاه فرهنگیان قبول شوم. وقتی نتایج آمد، رتبهام نسبتاً خوب بود و اطرافیان و مشاورههای کنکور میگفتند بعید است که به مصاحبه دعوت بشوی. تا اینکه رسید روزی که اسامی دعوتشدگان به مصاحبه در سایت سنجش قرار گرفت. دیدم من دانشگاهی که میخواستم قبول شدم و بسیار خوشحال شدم. آن لحظه به شهید قول دادم و گفتم سعی میکنم رفتار و کردارم رنگ شهدایی بگیرد. همینطور هم شد و اگر قبلاً بهاجبار خانواده حجاب داشتم، الان با عشق چادر را انتخاب کردهام و امیدوارم در این راه ثابتقدم بمانم.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۴۷
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠خانم یزدانی
مسابقۀ رزمی فایت استانی داشتم و این مسابقه برایم خیلی مهم بود. تمرینهای زیادی انجام داده بودم. درعینحال، در روز مسابقه از شهید دانشگر خواستم کمکم کند و قدرتی بهم بدهد که بتوانم از پس حریف بربیایم. ازش خواستم در آن مسابقه باشد و من را نگاه کند. با یاری خدا و نگاه داداشعباس توانستم آن مسابقه را با امتیاز بالایی ببرم و به مرحلۀ بعد صعود کنم. برای تشکر از لطفش، نماز مستحبی بهنیتش خواندم؛ گرچه در برابر لطفهای داداشعباس چیز زیادی به حساب نمیآمد.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۵۰
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠خانم هاشمی، استان سمنان
عصر یکی از روزهای پاییزی سال ۱۴۰۰ بود. یکی از دوستانم با من تماس گرفت. از من تقاضا داشت که برایش دعا کنم. گفتم: «چی شده؟»
گفت: «چند سال بود که بچهدار نمیشدم. بهخواست خدای متعال حالا باردار شدهام. بهعلت بیاحتیاطی، ضربهای به من وارد شده. الان شرایط بسیار سختی دارم. شما سید هستید و از سلالۀ پاک ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) هستید. از جدتان بخواید تا مشکل من حل شه.»
گفتم: «چشم.» بعد از چند روز ، پیگیر حالش شدم. متوجه شدم او را به بیمارستان منتقل کردهاند و پزشکان گفتهاند که جنین باید سقط شود و دیگر امیدی نیست. من خیلی نگران شدم. با توسل به ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) برایش دعا کردم. این اتفاق را به همسرم گفتم. گفت: «دعایت انشاءالله کارسازه؛ ولی من از دوستان شنیدهام که شهید عباس دانشگر خیلی مشکلگشایی میکنه. بیا با هم به مزار شهید عباس دانشگر بریم خواستهمون رو مطرح کنیم و برای ایشان دعا کنیم. انشاءالله ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) و شهدا لطفی بکنن.»
دو-سه شب بعد پیگیر حالش شدم. گفتند حالش از روزهای قبل بهتر شده است. خیلی خوشحال شدم. مرتب جویای حالش بودم. متوجه شدم بعد از یک هفته حالش خوب شده و مرخص شدند. بعد از بهبودی کامل، به ایشان گفتم ما به سر مزار شهید عباس دانشگر رفتیم و سلامتی شما و فرزندتان را از او خواستم. گفت: «انشاءالله برای اینکه فرزندم سالم به دنیا بیاد نذر میکنم و بهنیت شهید انجام خواهم داد.» بعد از مدتی فرزندشان سالم به دنیا آمد.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۵۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 خانم طلایینژاد، خراسان رضوی
خواب دیدم توی هیئتی در شهر سمنان هستم. یک مراسم برای شهید عباس دانشگر برگزار شده است. من هم چون اهل سمنان نیستم، بهعنوان مهمان وارد هیئت شدم. یک عکس شهید بالای درب ورودی هیئت نصب شده است. هرکه وارد هئیت میشد، به عکس لبخند شهید لحظهای نگاه میکرد. من وقتی وارد هیئت شدم، مستقیم به آشپزخانه رفتم و شروع کردم به شستن لیوانهای چای. در حال شستن بودم که از خوشحالی از خواب بیدار شدم. وقتی بیدار شدم، فکر کردم شاید تعبیرش این باشد که عباس من را هم جزو خادمهایش حساب کند. البته چهار یا پنج روز بعد، من در فضای مجازی برای معرفی شهید یک کانال راهاندازی کردم و برای اینکه جوانان و نوجوانان بیشتری را با شهید آشنا کنم، مسابقهای با عنوان « طریقۀ آشنایی با شهید » را برنامهریزی کردم، توفیق حاصل شد با اجرای آن طرح صدها نفر با شهید آشنا شوند و کتابهای شهید را تهیه کنند. درصورتیکه قبلاً خیلیها بهم گفته بودند در فضای مجازی یک کانال بزنم، اما من میگفتم فکر نمیکنم تواناییاش را داشته باشم.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
هدایت شده از مؤسسه شهید عباس دانشگر
۲۵۳
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠ادامه ی خاطره خانم ذوالقدر، استان تهران
....
...در ششمین سالگرد مراسم شهید در مسجد امامجعفر صادق(علیهالسّلام) میدان فلسطین تهران مورخه ۱۴۰۱/۰۳/۱۹ حضور پیدا کردم. دیدم عباسجان آنقدر خادم دعوت کرده بود که کار روی هیچکس فشار نیاورد. هرکس یک چوب کبریت از زمین برمیداشت، کارها حل میشد آن روز. من در مراسم مسئولیت پذیرایی و خوشآمدگویی داشتم.
جلوی درب مسجد ایستاده بودم. دیدم پیرزنی میخواهد به داخل مراسم برود ولی دید پله است. گفت: «اینجا مراسم چیه؟»
گفتم: «سالگرد شهید دانشگر.»
گفت: «یه فاتحه میخوام بخونم؛ ولی پله داره. از همینجا فاتحه میخونم.»
گفتم: «دست شما درد نکنه.»
رفتم از او پذیرایی کردم. روی پله یک عکس خندان سهبعدی شهید دانشگر بود. پیرزن به عکس شهید نگاه میکرد و فاتحه میخواند. من هم پیش ایشان ایستاده بودم که گفت: «بهنظرت همین یه فاتحۀ من لبخند آورده روی لب شهید؟ البته همین نگاه شهید هم که من تا اینجا هم بهخاطرش اومدم، برای من کافیه.»
خیلی حرفش برایم جالب بود. حقا که برای ما گنهکاران همین که برای شهدا کاری کنیم و از آنان خواهش کنیم که فقط نگاهی بهمان کنند و مبادا دستمان را که گرفتند رها کنند و حواسشان باشد و نگذارند ما گناه کنیم، برای ما کافی است. آخر مراسم دست همه یک بستۀ فرهنگی بود؛ ولی به من نداده بودند. داشتم برمیگشتم خانه. پشیمان شدم. برگشتم سمت جمعیت و دوباره بقیه را نگاه میکردم و با خودم میگفتم:ای کاش یه بسته هم به من بدن! چشمم خورد به عکس شهید. گفتم: «من مهمان شما بودم. نذار دستخالی برم. یه چیزی بهم بده که یادگاری از شما داشته باشم.» هنوز جمله ام تمام نشده بود که مسئول خادم بهسرعت آمد سمتم و خیلی سریع برایم بسته را آورد. همانجا فهمیدم که از این بهبعد، هرچیزی بخواهم، باید از دوست شهیدم بخواهم.
در مسیر برگشت تا خانه داشتم فکر میکردم. راست است که میگویند شهدا دستگیری میکنند. راست میگویند شهدا زنده هستند. فقط کافی است صدایشان کنیم. شهدا بهسمت ما میآیند. من شهید دانشگر را چند روز قبل از سالگردش توی تهران شناختم. بهبرکت آن مراسم، تحولی در من ایجاد شد. عکسش را توی اتاقم نصب کردم و هرچیزی را بخواهم، اول از خدای مهربان و ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) و دوست شهیدم درخواست میکنم.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۵۵
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 خانم طیبینژاد، استان سمنان
در دی سال ۱۴۰۰ با زندگینامۀ شهید عباس دانشگر آشنا شدم. کتاب آخرین نماز در حلب را تهیه و مطالعه کردم. وصیتنامه و دلنوشتههای شهید عظمت و روح متعالی او را بیان میکند. از دوستان شنیدم که شهید زیاد گرهگشایی دارد و افرادی که هدیۀ معنوی به روح شهید داشتهاند، زودتر جواب گرفتهاند. آن زمان من دو حاجت داشتم. برای برآورده شدن یکی از حاجتهایم بهنیت شهید چند روز زیارت عاشورا خواندم. بهخواست خداوند متعال و عنایت ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) و شهدا حاجتم برآورده شد. برای قدردانی و تشکر از شهرستان دامغان به شهر سمنان بر سر مزار شهید آمدم در بازگشت از سمنان توجه فرزندانم به شهید بیشتر شد. کتاب در خانه بود. هرکس خاطرهای را میخواند و برای اهل خانه بازگو میکرد فضای خانۀ ما فضایی شهدایی شده بود...
#ادامه_دارد
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۵۹
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠خانم کوهپیما، استان کرمان
داستان آشنایی من با شهید عباس دانشگر از آنجایی شروع شد که رفتم پیش خواهرم و چشمم به کتاب آخرین نماز در حلب افتاد. گفتم بذار یه نگاه بندازم. کتاب را برداشتم و یکیدو صفحه از کتاب را خواندم. خیلی خوشم آمد. خیلی جذبش شدم. از خواهرم خواستم که این کتاب را بهم بدهد که بخوانمش.
کتاب را آوردم خانه و خطبهخطش را خواندم و بیشتر و بیشتر جذبش شدم. توی کتاب نوشته بود که هرکسی باید یک رفیق شهید برای خودش انتخاب کند و برایش هدیه بفرستد و...
من هم همانجا بود که یک عهدنامه نوشتم و شهید عباس را رفیق شهیدم انتخاب کردم و گفتم که همیشه برایش هدیه میفرستم.
از شهید خواستم و بهش گفتم: «من بهنیت شما چهل روز زیارت عاشورا میخونم و کل قرآن رو هم ختم میکنم و تو هم حاجتم رو بده...»
...
#ادامه_دارد
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۶۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 خانم زارعی
دلم گرفته بود. خیلی با شهید دانشگر حرف زدم و گریه کردم. برای حاجتی التماسش کردم. ازش نشانه خواستم تا دلم آرام شود.
یک شب خواب دیدم در مکانی صدها جوان که همه از دلدادگان عباسجان بودند، مثل هیئت سینهزنی یکسره در مدح عباس دانشگر یکصدا نوحه میخوانند. معنی یکی از ابیات نوحه همین بود که بهوضوح درکش کردم: ای کسی که در خفای خودت آنقدر مؤمن بودی که آخر نتوانستی آن را پنهان کنی و با شهادتت آشکار شدی توی تقوا و ایمان.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
۲۶۲
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 آیدا، استان کرمان
شهادت عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است. هرچه امروز کشور ما دارد، هرچه در آینده به دست بیاورد، بهبرکت خون این جوانان شهید است. نمیدانم از کجا شروع کنم. آنقدر حرف نگفته در دل دارم... اما برای بیان تکتک حرفهایم زبانم قاصر است. آخر از کجا شرح دهم این قصههای شیرین را! شرح شرح قصۀ رشادتها و مهربانیها و رفاقتهای شهیدی است که با لطف و عنایتهای فراوانش دنیایم را دگرگون کرده است.
شهید عباس دانشگر یا بهتر است بگویم شهیدِ ماهِ مبارک، شهیدِ رمضانی. آخر قصۀ آشنایی من در یکی از روزهای ماه مهمانی خدا بود و خدا چه هدیۀ قشنگی را در این ماه به من هدیه داد! کسی که همیشه بهعنوان برادر نداشتهام دوستش دارم... کسی که در تمام روزهای بیکسیام دست مرا گرفته است و مرا در تنگنای مشکلاتم نجات داده است. کسی که هرموقع صدایش زدم و پیشش درددل کردم، مرا رد نکرد. آنقدر مهربان و باوفاست که همیشه هوایم را دارد...
#ادامه_دارد
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
۲۶۶
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
4⃣بخش چهارم
🔶️محبت شهید به خویشاوندان
💠 مادر شهید
سر مزار فرزندم بودم. خانمی جلو آمد و بعد از احوالپرسی گفت: «شما مادر شهید هستید؟»
گفتم: «بله.»
گفت: «من رؤیای صادقهای دیدم. میخوام براتون تعریف کنم.» اول قبر پدرش را به من نشان داد که کمی آنطرفتر از مزار عباس بود. گفت: «من ساکن تهران هستم. هر چند ماه یک بار به اینجا میآم و برای پدرم فاتحهای میخونم و امامزاده علیاشرف(ع) رو هم زیارت میکنم. یه شب در عالم رؤیا دیدم جوونی بلندقامت و رعنا به من گفت: شما که سر مزار پدرت میآی، چند قدم اونطرفتر سری به ما هم بزن. گفتم: شما کی هستید؟ گفت: عباس دانشگر هستم. وقتی از خواب بیدار شدم، هرچه فکر کردم یادم نمیاومد که مزاری رو به این نام دیده باشم. اسم عباس دانشگر رو هم تا به حال نشنیده بودم. دیدن این خواب خیلی برام عجیب بود. با خودم گفتم: اینسری که به سمنان برم، باید برم جستوجو کنم تا ببینم چنین مزاری با این نام هست یا نه. اومدم سمنان و در اولین فرصت به امامزاده رفتم. بین مزارهای اطراف جستوجو کردم. مزارش رو پیدا کردم. اونجا بود که تازه فهمیدم جوونی که به خوابم اومده بود، یه شهیده. یه شهید مدافع حرم. عجیب بود. مزار این شهید چهار-پنجمتری مزار پدرم بود؛ درست همون چیزی که شهید توی خواب به من گفته بود.
بعد از این اتفاق، متوجه شدم شهید به من نظر لطف و محبت داشته و من رو انتخاب کرده. از اون روز علاقۀ من به شهدا بیشتر شد و هربار که سر مزار پدرم میآم، سر مزار شهدا ازجمله شهید عباس میرم و فاتحه میخونم.»
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
۲۶۷
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
4⃣بخش چهارم
🔶️محبت شهید به خویشاوندان
💠 پدر شهید
سه ماهی از شهادت عباس میگذشت. یکی از همکاران شهید از منطقۀ تهرانپارس تهران تماس گرفت. گفت: «من بهاتفاق هفتاد نفر از دانشآموزهای بسیجی بهسمت مشهد میریم. دوست داریم نماز مغرب و عشا رو توی امامزاده علیاشرف(ع) کنار مزار شهید بخونیم و مختصر شامی که خود افراد آوردهاند، همونجا صرف کنیم.»
اول اذان مغرب در امامزاده علیاشرف(ع) بودم. نماز جماعت باشکوهی برپا شد. بعد از آن، بسیجیان دور مزار شهید حلقه زدند و ذکر مصیبتی داشتند. یکی از بسیجیان به من گفت: «ما سالهای قبل در مسجد بینراهی نماز میخوندیم، ولی بهبرکت خون شهید، توفیق شد که به این مکان مقدس بیاییم و قصد داریم سالهای بعد هم برای تجدید میثاق با شهید به اینجا بیاییم.»
بهش گفتم: «گروههای زیادی توی مسیر رفتن به مشهد مقدس و یا موقع برگشت سر مزار شهید اومدن.»
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
۲۶۹
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
4⃣بخش چهارم
🔶️محبت شهید به خویشاوندان
💠 مادر شهید
یک شب بهنیت عباس چند صفحه قرآن قرائت کردم و بعد زیارت عاشورا خواندم. همان شب در عالم رؤیا دیدم یک حسینیهای است که همۀ خانمها با چادر مشکی برای نماز جماعت ایستادهاند و یک روحانی هم جلو ایستاده. ناگاه دیدم که عباس با یک لباس زیبا وارد شد و رو به قبله ایستاد و دعایی بهزبان عربی برای تعجیل در فرج حضرت ولیعصر(عجلالله) خواند و بعد با صدای جذاب و دلنشین شروع به اذان گفتن کرد. همه گوش میکردند. محو تماشای او بودم که از خواب بیدار شدم.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
۲۷۳
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
4⃣بخش چهارم
🔶️محبت شهید به خویشاوندان
💠 مادر شهید
حیاط بزرگی بود. فامیلها جمع بودند. همه میگفتند قرار است عباس بیاید. زنعموی شهید یک پیراهن بسیار زیبا آورد و گفت عباس میخواهد بیاید این پیراهن را بپوش. احساس بسیار خوبی داشتم. مرتب به لباسم نگاه میکردم. یک لحظه همه گفتند عباس آمد. عباس آمد. فامیلها ایستادند. یکمرتبه دیدم عباس با لباس پاسداری وارد شد. چند نفر از برادران سپاه هم همراهش بودند. همه خوشحال شدیم. از خوشحالی بیدار شدم.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
۲۷۴
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
4⃣بخش چهارم
🔶️محبت شهید به خویشاوندان
💠 مادر شهید
بعد از شهادت فرزندم، همسرم با تجربهای که از قبل داشت، برای جمعآوری خاطرات عباس و تدوین آنها، دستبهقلم شد. میخواست چندین کتاب با موضوعهای مختلف بنویسد. بهخاطر سنگینی کار، از برادر بسیجی محسن حسنزاده که تجربۀ خوبی در نگارش داشت، درخواست همکاری کرد. سه-چهار سالی کار نگارش کتابها طول کشید. آقامحسن چندین بار به خانهمان آمد و من مثل فرزندم ایشان را دوست داشتم. یک روز همسرم گفت که آقامحسن نامزد کرده و میخواهد با نامزدش امشب به خانۀ ما بیاید. بسیار خوشحال شدم. به خانه ما آمدند و من برای آنان آرزوی موفقیت کردم. همان شب در عالم رؤیا دیدم آقامحسن همراه خانمش به خانۀ ما آمدند و در یک طرف خانه نشستهاند، طرف دیگر هم من و همسرم نشستهایم. در حال صحبت کردن بودیم که ناگهان در اتاق باز شد. دیدم عباس وارد اتاق شد. در خواب اینطور احساس کردم که عباس از سوریه برگشته است. عباس کنار آقامحسن نشست و با او گرم صحبت شد. صبح که بیدار شدم، به خودم گفتم: شاید تعبیر خواب این باشه که بهخاطر زحمتی که آقامحسن توی تدوین کتابها کشیده، گویا عباس میخواسته بهخاطر تشکیل خانواده بهش تبریک بگه.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
2⃣بخش دوم
🔸️محبت شهید به برادران
👤طاها ردانیپور، نجفآباد
شهید عباس دانشگر رفیق شهیدم بود. گاهی در فرازونشیب زندگی از او کمک میخواستم. یک بار از شهید خواستم برای نماز صبح بیدارم کند؛ چون از صبح زود رفته بودم سرکار و شب دیروقت خوابیدم. شاید ساعت ۲ یا ۳ نیمهشب بود. احتمال میدادم نماز صبحم قضا شود. از او خواستم حق رفاقت را به جا آورد و صبح من را بیدار کند. محبت شهید شامل حالم شد و سرموقع بیدار شدم. باور قلبیام به شهید بیشتر شد. از او خواستم کمک کند تا نمازهای واجب را اولوقت بخوانم. خوشبختانه، با مراقبت خودم و عنایت شهید حالا نمازها را اولوقت میخوانم.
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
۲۸۰
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
4⃣بخش چهارم
🔶️محبت شهید به خویشاوندان
💠خانم همتی، از بستگان شهید
یکی از آشنایان به مریضیِ حادی دچار شده بود. پزشکان متخصص معالجۀ او را بینتیجه میدانستند و برای مداوایش جواب رد داده بودند و گفتند فقط میتوانید برای او دعا کنید.
به امامزاده علیاشرف(ع) رفتم و از ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) و از خود امامزاده و شهدا عاجزانه خواستم که صحت و سلامتی به مریض برگردد.
من از قبل در زندگیام محبتهای شهید عباس دانشگر را دیده بودم. به سر مزار شهید رفتم و بهنیتش زیارت عاشورا خواندم و یک نذر کردم. به شهید گفتم: «در حق این مریض محبت کن و واسطه شو تا شفا پیدا کنه.»
همان روز به مریض هم گفتم: «میدونم از بیماری داری رنج میبری. از ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) شفای خودت رو بخواه. شهدا رو واسطه قرار بده تا زودتر خوب بشی.» به او گفتم که به مزار شهید عباس رفتم و از او کمک خواستم.
مریضی که بنا به گفتۀ پزشکان، قرار بود چند روزی بیشتر به حیاتش باقی نباشد، امروز بیش از چهار سال است زندگی خوش و خرمی دارد.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
هدایت شده از مؤسسه شهید عباس دانشگر
۲۸۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
4⃣بخش چهارم
🔶️محبت شهید به خویشاوندان
💠پدر شهید
یک روز صبح اتفاقی از نزدیکی امامزاده علیاشرف(ع) رد میشدم. گفتم بروم یک سلامی به امامزاده و شهدا بدهم. جلوی درب امامزاده که رسیدم، دیدم خانمی دارد از امامزاده بیرون میآید. آمد جلوی من و به من سلام کرد. من را شناخته بود. گفت: «من حاجتی داشتم. مدتی سر مزار شهید عباس میاومدم و به شهید میگفتم من برادر بزرگتری ندارم. در حق من برادری کن و دستم رو بگیر. الحمدلله دیروز حاجتم برآورده شد. امروز اول صبح به این مکان اومدم و زیارت عاشورا رو سر مزارش خوندم و ازش تشکر کردم. اون لحظۀ آخر که خواستم از مزارش دور شم، بهش گفتم: شهادت مخصوص مردان میدان جنگ نیست. همانطوری که خودت توی وصیتنامه گفتی شهید شهادت رو به چنگ میآره، شما هم کمکم کن تا بتونم اجر و ثواب شهید رو توی پروندۀ اعمالم داشته باشم.»
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
۲۸۵
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ پایان کتاب
🔶️
💠 مستندات شهید
📄 وصیتنامۀ دوم شهید به خانوادهاش
آنقدر کارِ نکرده و حرف نگفته دارم که به همه مدیونم؛ اما حالا دستم از دنیا کوتاه شده. مادرم! همیشه دوست داشتم دست و پایت را ببوسم اما نکردم! الان هم بغضی شده در گلویم. برایم زحمت زیادی کشیدی. مرا به زینب(سلامالله علیها) ببخش.
پدرم! به شما آنچه باید میکردم نکردم و دین شما بر گردن من سنگین است. مرا عفو کنید.
خواهر عزیز و برادرانم! شما را دوست دارم. بهجای من، به مادر و پدر خدمت کنید. من که کوتاهی کردم در خدمت به آن دو و اکنون سخت پشیمانم.
در تشییع من بیتابی نکنید. مراسم شهدا مراسم ترحیم نیست؛ مراسم عزت و افتخار است. با محکمی و صلابت صبر کنید.
در اینجا از همه طلب حلالیت میطلبم و از شما میخواهم از همهۀ دوستان و فامیلها حلالیت بگیرید.
من مالی ندارم که بخواهم وصیت تقسیم مال کنم؛ تنها پساندازم را هم که هنوز قسطش پرداخت نشده است، به همسر عزیزم میدهم.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯