هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
🖋استفتاء رهبری در خصوص زمان نماز صبح
مقتضی است که مؤمنین محترم جهت رعایت احتیاط در مورد امساک روزه و وقت نماز صبح، همزمان با شروع اذان صبح از رسانه ها برای روزه امساک نمایند و حدود پنج الی شش دقیقه بعد از اذان (حدود ده دقیقه از اوّل اذان صبح)، شروع به ادای فریضه صبح نمایند.
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
1_937038773.mp3
1.82M
روز 365 ام
عزیزان شهدا ! 😊
🌹 دعای عهد فراموش نشه
اگه نخوندی تا قبل ظهر
وقت داری
________________
اگر چهل روز 0⃣4⃣خوندی
ان شاء الله از یاران امام زمان🌹 (عج) خواهی بود و ان شاء الله حضرت رو زیارت😍 خواهی کرد
با اعلام خواندن دعا در لینک زیر ما را یاری کنید
https://EitaaBot.ir/poll/g1ep0y?eitaafly
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
AUD-20210304-WA0015.
6.56M
#دعای_ندبه
➕درایتا و سروش و روبیکا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
#دعای_ندبه ➕درایتا و سروش و روبیکا به راهیاننور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
بر من سخت است که مردم را میبینم ولی تو دیده نمیشوی و از تو هیچ صدایی و راز نیازی نمیشنوم 😞
12.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دیدار در برزخ
دیدار تجربه گر و دوست شهیدش در برزخ
قسمت بیستم؛ دختر بابا
تجربهگر: آقای محمد زینلی
هر روز ساعت ۱۸:۳۰
بازپخش: ساعت ۲۳:۳۰ و ۱۲ روز بعد
شبکه چهار سیما
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
💠 دیدار در برزخ دیدار تجربه گر و دوست شهیدش در برزخ قسمت بیستم؛ دختر بابا تجربهگر: آقای محمد زینلی
این بنده خدا☝️
قبل تجربه نزدیک به مرگ
عینکی بود
ولی با شفاعت حضرت ام البنین سلام الله علیها
وقتی زنده شد و روز به روز خوب شد
دیگر به عینک هم احتیاج پیدا نکرد😳
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
با همین پروندهی سنگین و این بار گناه
میخرد مارا دراین دنیا و آن دنیا حسین!
روز زیارتی ارباب
روز ظهور
جمعه
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
مطلب طولانی است ولی ارزش خواندن دارد👇
کرامت حضرت ام البنین سلام الله علیها
و جواز کربلا
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
من ويزاى كربلا مى خواهمو امروز هم آن را مى خواهم !
حضرت آيه الله آقاى حاج سيد طيب جزائرى دام ظله العالى در يادداشتى كه براى انتشارات مكتب الحسين عليه السلام فرستاده اند چنين مرقوم داشته اند:
اين قضيه تقريبا در سال 1341 شمسى واقع شد، وقتى كه من در نجف اشرف بودم و سالى يكبار ايام محرم براى تبليغ به پاكستان مى رفتم .
در يكى از اين سفرها در مشهد مقدس با يكى از علماى پاكستان كه حالا اسمش از يادم رفته است ملاقات كردم از او پرسيدم : بعد از زيارت مشهد مقدس چه قصدى داريد؟ گفت : به طرف پاكستان بر مى گردم .
گفتم : حضرت آقا، حيف نيست كه انسان از راه دور تا مشهد بيايد و از همين جا برگردد و به زيارت كربلا و نجف اشرف نرود؟ در حاليكه از اينجا تا كربلا تقريبا نصف راه است .
اين حرف من در او اثر كرد و قبول كرد كه كربلا هم بيايد، لذا با هم از مشهد به تهران آمديم و به سفارت عراق رفتيم . ولى آنجا ديديم كه درب سفارت بسته است و زوار در پياده روى خيابان رختخواب پهن كده صف در صف خوابيده اند، وضعى كه ديدن آن براى ما خيلى ناگوار بود. يكى از آنها گفت : من دو روز است كه اينجا هستم دومى گفت : از سه روز قبل اينجا هستم ، در دادن ويزا بسيار سختگيرى مى كنند، حتى درب سفارت هم بسيار كم باز مى شود.
من به آن آقا كه همراهم بود گفتم : آقا مى خواهى كربلا بروى ؟
گفت : پس براى چه از مشهد به تهران آمدم ؟
گفتم : حال ويزاى عراق كه اين طور است ، پس چطور به كربلا مى روى ؟
گفت : نمى دانم
گفتم : من مى دانم كه راه حلش چيست ؟ گفت : چيست ؟
به او گفتم : هزار صلوات نذر حضرت ام البنين عليه السلام كن ، و من هم همين كار را مى كنم ، انشاء الله ويزا گير مى آيد.
هر دو نفر نذر كرديم كه هزار صلوات هديه ام البنين عليه السلام كنيم .
بعد از آن كمى مقابل درب سفارت ايستاديم ، ديديم كه هيچ آثار آمد و رفتى آنجا ظاهر نيست ، گويا ساختمان به اين بزرگى ، غير مسكونى است !
دريچه اميد باز مى شود.
ناگهان رفيقم گفت : حالا يادم آمد كه من يك نامه به نام سكرتر، سفير پاكستان همراه دارم ، حال كه تا اينجا آمده ايم ، بيا با هم برويم و اين نامه را به او برسانيم . آنگاه دوباره بر مى گرديم تا ببينيم چه مى شود.
تاكسى گرفتيم و به سفارت پاكستان رفتيم . در آنجا شخص مورد نظر را ديديم و نامه را به او داديم . آن شخص به ما احترام بسيارى كرد و پرسيد: از تهران به كجا مى رويد؟ گفتيم : ما هر دو عازم عراق هستيم ، البته در صورتى كه ويزا گير بيايد.
گفت : اتفاقا من هم مى خواهم به عراق بروم ، كمى صبر كنيد تا مدرك را جور كنم ، آنوقت با هم مى رويم و من براى شما هم ويزا مى گيرم !
اين را گفت و به اتفاق ديگرى رفت و مشغول تايپ كردن مداركش شد.
دريچه اميد دوباره بسته مى شود.
بعد از مدتى از اتاق بيرون آمد و گفت : ماشين تايپ من خراب شده است ، كمى صبر كنيد تا اينكه مداركم را تايپ كنم و همراه شما بيايم ، اين را گفت و دوباره رفت و مشغول تايپ مداركش شد.
آنوقت من باز در مورد ويزا نگران شدم ، زيرا كه وقت دادن ويزا حسب اعلانى كه جلوى درب سفارت نوشته بودند، تا ساعت يك بود، و حالا ساعت قريب به يازده بود و از آمدن آن آقا خبرى نبود و وقت سپرى مى شد. در همين اثنا آن آقا دوباره از اتاقش در آمد و در حاليكه دستش يك نامه بود گفت : نمى دانم چه مصلحتى است كه ماشين تايپ گير كرده و مدارك من نوشته نشد، ولى اين قدر كار كرد كه من براى شما هر دو تا به نام كنسول عراقى نامه نوشته ام ، اميد است كه كار شما درست بشود.
من زود نامه را از او گرفتم و بدون معطلى از سفارت بيرون آمدم و تاكسى گرفته و به طرف سفارت عراق روانه شديم ، ساعت را ديدم كه از دوازده تجاوز كرده بود.
تاكسى ما سريع به طرف سفارت مى رفت و من در دل مى گفتم كه : مشكل ما يكى دو تا نيست و چندتاست . مشكل اول اينكه : اين نامه را به چه كسى بايد بدهيم ؟ زيرا كه درب سفارت را به روى كسى باز نمى كنند، مشكل دوم اينكه : نمى گذارند ما كنسول را ببينيم ، مشكل سوم اينكه : معلوم نيست اين نامه تاثيرى داشته باشد، زيرا كه ما از افراد سفارت پاكستان نيستيم و يك فرد عادى هستيم .
آن وقت گفتم : يا حضرت ام البنين عليه السلام ، من ويزاى كربلا مى خواهم ، و امروز هم آن را مى خواهم ، نه فردا. زيرا اگر اين ويزا فردا گيرم بيايد يك امر عادى مى شود، و من مى خواهم كه حرق عادت بشود. زيرا كه مى دانم كه در اين وقت كم ، امروز ويزا گرفتن محال است ، لهذا اگر امروز ويزا گيرم آمد صد در صد يقين پيدا مى كنم كه اين كار از لطف شماست !
خلاصه ماشين ، مارا مقابل درب سفارت پياده كرد. در آنجا، اولين امر عجيبى كه ديدم اين بود كه تا به سفارت رسيدم ، درب سفارت باز شد، و يك شخص انگليسى از آنجا بيرون آمد، من فورا به همراه رفيقم داخل سفارت رفتيم . دربان پرسيد: چرا آمديد؟ چيزى نگفتم و نامه مزبور را به دستش دادم . دربان درب را بست و گفت : همينجا بايستيد تا...