✍ ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۲ دخترش نرجس دو سال و نیمه بود که از منارههای حرم بانوی #دمشق فریاد هل من ناصر ینصرنی را شنید.
رضایت بانوی خانهاش را گرفت.
به ندای بانوی کربلا لبیک گفت و دوشادوش #ابوحامد در نبرد با داعش سینه سپر کرد.
✍ نام جهادیاش در سوریه #مختار بود و در نیروی ادوات خدمت میکرد.
از چندبار حضور این مجاهد بیادعا در سوریه فقط همینها را میدانیم. اینها را بانوی صبوری میگوید که بعد از چند روز بیخبری، خواب همسرش را میبیند؛ در رویا، هر دو به زیارت رفتهاند.
✍ بانو از نگرانیها و دلهرههایش میگوید و میپرسد «چرا نیستی؟» شهید میگوید «من کنار شما هستم.»
یک هفته بعد خبر آمد که تک تیرانداز تکفیری، رضا را در حالیکه مشغول حمل پیکر همرزم شهیدش بوده به آرزویش رساندهاست. چند روز بعد، ماه مبارک رمضان ۱۳۹۳ بود که پیکر #شهید روی دستهای دوستدارانش تشییع شد.
✍ در خانواده شهید میرازایی، هر کسی، دلتنگی را نوعی تاب میآورد.
همسرش گاهی سجاده دلتنگیهایش را در حرم امام رضا (علیه السلام) میگشاید و گاهی در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت رضا (علیه السلام)، نگاه در نگاه شهید، اشکهای دوری را از چشم پاک میکند.
دردانه شهید، نرجس خانم، دلگویههایش را در گوش قابعکس بابا زمزمه میکند.
گریه آقا مجتبی را کسی ندیده؛ کسی چه میداند! شاید دارد به سفارش پدرش در آخرین دیدارشان عمل میکند «مجتبیجان! بعد از من، تو مرد خانهای؛ مرد گریه نمیکند
#یا_اباعبدالله_الحسین
#یازهرا
#فاطـمیون
#شهید_ابوزینب
#معرفی_شهید
#شهید_رضا_میرزایی