#داستان ها و حکایات۴
روزى مردى با زن خود مشغول غذا
خوردن بود و غذا مرغ بریان بود، سائلى
بر درب خانه اظهار حاجت کرد، آن مرد
او را محروم کرد و چیزى نداد، بعد از
مدّتى روزگار بر او برگشت و ثروت و
دارایى اش از بین رفت و زن را نیز
طلاق داد. زن با مرد دیگرى ازدواج نمود.
از اتفاقات عجیب آن که،
روزى آن زن با شوهر دوّم مشغول غذا
خوردن و از جمله مرغ بریان بود که
فقیرى بر درب خانه خوراک خواست.
مرد گفت: مقدارى غذا و مرغ براى او ببر.
وقتى زن غذا را به دست فقیر مى داد،
دید گویا او را دیده است، دقّت کرد،
سبحان الله، چه مى بینم! همان شوهر
اوّلش بود که به این روز افتاده بود. گریه
اش گرفت و برگشت.
شوهر سبب گریه را پرسید پاسخ داد:
شوهر اوّل من بود، یک روز با او غذا مى
خوردم گدایى آمد و او آن گدا را محروم
کرد. مرد گفت: خدا گواه است آن سائل
من بودم و چون تلخى ناامیدى را دیده
ام نمى خواهم کسى از در خانه ام
محروم برود.
#امیربیان_علی_علیه_السلام می فرماید:
اذا وصلت الیکم اطرافُ النعم، فلا تُنْفروا
اقصاها بقلّة الشکر
هنگامى که رسیدن نعمت ها به شما
شروع شد، با کمىِ شکرگزارى، کارى
نکنید که به آخر نرسد و از شما سلب
گردد.
@monibapp
#داستان ها و حکایات۵
شهادت همسر حزقیل و آسیه
دستگاه طاغوتي فرعون به قدري جبّار و
بيرحم بود، كه
براي پايدار ماندن خود به صغير و كبير
و زن و مرد
رحم نميكردند در اين راستا نظر شما را
به دو ماجراي
زير جلب ميكنيم:
1. فرعون در كاخش براي دخترانش
آرايشگر
مخصوصي داشت كه همسر حزقيل
(مؤمن آلفرعون)
بود[1] كه ايمان خود را مخفي ميداشت
روزي او در
قصر فرعون مشغول آرايش كردن سر و
صورت دختر
فرعون بود ناگهان شانه از دستش افتاد
و او طبق
عادت خود گفت: «بِسْمِ الله» (به نام
خدا)، دختر
فرعون گفت: آيا منظور از خدا، در اين
كلمه پدرم
فرعون بود؟
آرايشگر: نه، بلكه منظورم پروردگار
خودم، پروردگار تو
و پروردگار پدرت بود.
دختر فرعون: اين مطلب را به پدر خبر
خواهم داد.
آرايشگر: برو خبر بده، باكي نيست. او نزد
پدر رفت و
ماجرا را گزارش داد. فرعون آرايشگر و
فرزندانش را
طلبيد و به او گفت: «پروردگار تو
كيست؟»
آرايشگر: پروردگار من و تو خداست!
فرعون دستور داد تنوري را كه از مس
ساخته بودند پر
از آتش كردند تا او و فرزندانش را در آن
تنور بسوزانند.
آرايشگر به فرعون گفت: من يك تقاضا
دارم و آن اينكه
استخوانهاي من و فرزندانم را در يكجا
جمع كرده و
دفن كنيد. فرعون گفت: «چون بر گردن
ما حق داري، اين كار را انجام ميدهم!»
فرعون براي اينكه زن اعتراف به خدا
بودنش كند،
فرمان داد نخست فرزندان آرايشگر را
يكييكي در درون
تنور انداختند، ولي او همچنان مقاومت
كرد و فرعون
را خدا نخواند، سپس نوبت به كودك
شيرخوارش، كه
آخرين فرزندش بود رسيد، جلّادان او را
از آغوش مادر
كشيدند تا به درون تنور بيفكنند (مادر
بسيار مضطرب
شد) كودك به زبان آمد و گفت:
«اِصْبِرِي يا اُمّاه! اِنَّكِ عَلَي الْحَقِّ؛ مادر
صبر كن تو بر
حق هستي.»
آنگاه او و كودكش را در ميان تنور
انداخته، سوزاندند.
رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ پس از
نقل اين
حادثة جگرسوز فرمود: در شب معراج
در آسمان بوي
بسيار خوشي به مشامم رسيد، از
جبرئيل پرسيدم اين
بوي خوش از چيست؟ جبرئيل گفت: اين
بوي خوش
(از خاكستر) آرايشگر دختران فرعون
است كه به
شهادت رسيد.[2]
2. آسيه همسر فرعون از بانوان محترم
بنياسرائيل بود
و به طور مخفي خداي حقيقي را ميپرستيد. فرعون
نزد او آمد و ماجراي شهادت آرايشگر و فرزندانش را به
او خبر داد.
آسيه: واي بر تو اي فرعون! چه چيز باعث شده كه اين
گونه بر خداوند متعال جرأت يابي و گستاخي كني؟
فرعون: گويا تو نيز مانند آن آرايشگر ديوانه شدهاي؟!
آسيه: ديوانه نشدهام، بلكه ايمان دارم به خداوند
متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار
جهانيان.
فرعون مادر آسيه را طلبيد و به او گفت: «دخترت
ديوانه شده، سوگند ياد كردهام اگر به خداي موسي
كافر نگردد او را با آتش بسوزانم.»
مادر آسيه در خلوت با آسيه صحبت كرد: «كه خود را به
كشتن نده و با شوهرت توافق كن...» ولي آسيه، سخن
بيهودة مادر را گوش نكرد و گفت: «هرگز به خداوند
متعال، كافر نخواهم شد.»
فرعون فرمان داد دستها و پاهاي آسيه را به چهارميخي
كه در زمين نصب كرده بودند بستند.[3] و او را در
برابر تابش سوزان خورشيد نهادند، و سنگ بسيار
بزرگي را روي سينهاش گذاشتند. او نيمهنيمه نفس
ميكشيد و در زير شكنجة بسيار سختي قرار داشت.
موسي ـ عليه السلام ـ از كنار او عبور كرد، او با
انگشتانش از موسي ـ عليه السلام ـ استمداد نمود،
موسي ـ عليه السلام ـ براي او دعا كرد و به بركت
دعاي موسي ـ عليه السلام ـ او ديگر احساس درد نكرد
و به خدا متوجّه شد و عرض كرد: «خدايا! خانهاي در بهشت براي من فراهم ساز.»
خداوند همان دم روح او را به بهشت برد، او از غذاها و
نوشيدنيهاي بهشت ميخورد و مينوشيد، خداوند به او
حي كرد: سرت را بلند كن، او سرش را بلند كرد و خانة
خود را در بهشت كه از مرواريد ساخته شده بود، مشاهده كرد و از خوشحالي خنديد. فرعون به حاضران
گفت: «ديوانگي اين زن را ببينيد در زيرفشار چنين شكنجة سختي ميخندد!!»
به اين ترتيب اين بانوي مقاوم و مهربان، كه حق
بسياري بر موسي ـ عليه السلام ـ داشت و او را در
موارد گوناگوني از گزند دشمن نجات داده بود، به شهادت رسيد.[4]
[1] . در چندين روايت آمده، به دستور فرعون، حزقيل
را نيز به شهادت رساندند و بدنش را قطعهقطعه كردند.
(تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 521).
[2] . بحارالانوار، ج 13، ص 163.
[3] . از اين رو در قرآن، فرعون به عنوان ذو الاوتاد (صاحب ميخها) ياد شده است. (فجر، 89).
[4] . بحارالانوار، ج 13، ص 164؛ مجمع البيان، ج 10، ص 319.
@monibapp