🔸️داستانی از زندگی امام صادق ع
امام صادق کنار سفره نشسته بود. برای ایشان ظرف غذا را آوردند. ایشان مقداری نان برداشتند و میخواستند غذا بخورند؛ متوجه شدند که غذا بسیار داغ است.
امام دست از غذا کشیدند چند بار تکرار کردند پناه میبرم به خدا از آتش جهنم پناه میبرم به خدا از آتش جهنم. ایشان فرمود: ما قدرت نداریم برای لحظهای این آبگوشت داغ را تحمل کنیم چهطور میتوانیم آتش جهنم را تحمل کنیم؟
امام صادق ع در هر لحظه به یاد خدا بودند و از هر موقعیتی برای یادآوری
به دیگران استفاده میکردند.
#قصه #داستان
#امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق_ع #ولادت_امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق
eitaa.com/amoo_safa
🔸 قصه ی دعای گنجشک
صدای جیکجیک گنجشکها شنیده میشد. امام صادق (ع) و شاگردانش زیر درختی نشسته بودند و باهم گفتوگو میکردند. گنجشکها از این شاخه به آن شاخه میپریدند. امام رو به شاگردانش کرد و با لبخند پرسید:
-«میدانید گنجشکها چه میگویند؟»
– نه، نمیدانیم.
امام فرمود: «آنها میگویند: خدایا، گنجشک را تو آفریدی… ما گرسنه میشویم و باید غذا بخوریم، تشنه میشویم و آب میخواهیم. به ما آب و غذا برسان!»
#قصه #داستان
#امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق_ع #ولادت_امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق
eitaa.com/amoo_safa
🔸مگسی که خلیفه ستمگر عباسی را آزار می داد
روزی منصور دوانیقی، خلیفهی عباسی، امام صادق (ع) را برای بازجویی به قصرش برد. در همان وقت، مگسی از پنجرهی قصر داخل شد و روی صورت خلیفه نشست. او دستش را تکان داد. مگس لحظهای از صورتش پرید ولی دوباره روی او نشست. منصور بازهم مگس را پراند. اما مگس وزوزکنان دور سرش چرخید و بازهم روی صورتش نشست.
منصور با عصبانیت به امام گفت: «خداوند برای چه مگس را آفریده است؟»
امام با لبخند گفت: «برای اینکه افراد مغرور را کوچک کند!»
صورت منصور از عصبانیت سرخ شد.
منصور دوانیقی، دومین خلیفهٔ عباسی بود. به دستور او شهر بغداد (پایتخت کنونی عراق) پایتخت عباسیان شد.
#قصه #داستان
#امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق_ع #ولادت_امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق
eitaa.com/amoo_safa
🔸كنار هر نفر يك نان
مُعلّى بن خُنيس - كه يكى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام و از راويان حديث است - حكايت كند:
در شبى تاريك و بارانى امام صادق عليه السلام از منزل خارج شد و به سوى محلّه بنى ساعده روانه گشت، من نيز به دنبال آن حضرت حركت كردم.
در بين راه، چيزى از دست آن حضرت روى زمين افتاد، فرمود: خداوندا! آن را به ما باز گردان.
من جلو رفتم و سلام كردم، حضرت پس از جواب سلام، اظهار داشت: مُعلّى هستى
عرض كردم: بلى، فدايت شوم.
فرمود: در همين دور و بر دقّت كن و دستى روى زمين بكش، اگر چيزى پيدا كردى، آن را بردار و به من بده.
مُعلّى گويد: مقدارى تفحّص كردم و روى زمين را جستجو نمودم تا آن كه زنبيلى را يافتم كه داخل آن نان بود، آن را برداشتم و تحويل امام صادق عليه السلام دادم و عرض كردم: اى مولاى من! اجازه بفرمائيد من آن را حمل كنم و همراه شما بياورم
حضرت فرمود: خير، من خودم براى اين امر سزاوارترم؛ وليكن اگر مايل باشى مىتوانى با من همراهى كنى.
مُعلّى گفت: من نيز همراه امام صادق عليه السلام حركت كردم تا آن كه به محلّه بنى ساعده رسيديم، افرادى را در آن جا ديدم كه خوابيده بودند.
حضرت به هر يك از آن افراد كه مىرسيد، يك قرص نان از درون زنبيل برداشته و كنار او مىگذاشت؛ و به همين منوال تا آخرين نفر به هر كدام يك قرص نان داد؛ و سپس با هم برگشتيم.
در بين راه، به حضرت عرض كردم: ياابن رسول اللّه! آن ها كه متوجّه نشدند و شما را نشناختند؟!
فرمود: خير، اگر مىخواستم متوجّه شوند، بايد نمك هم برايشان مىآوردم؛ و سپس افزود: خداوند امور همه چيزها را از جهت محاسبه، در اختيار ملائكه قرار داده است مگر صدقه را، كه مستقيما خودش آن را تحويل مىگيرد و مورد محاسبه و پاداش قرار مىدهد.
پس از آن فرمود: پدرم امام محمّد باقر عليه السلام هرگاه صدقه اى به فقير مىداد، آن را در دست فقير مىگذاشت و دست خود را مىبوسيد؛ چون صدقه قبل از آن كه به دست سائل و فقير برسد، مورد توجّه خداوند قرار خواهد گرفت.
#قصه #داستان
#امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق_ع #ولادت_امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق
eitaa.com/amoo_safa
🔸 كرامت و نصيحت در سفر زيارتى
ابوجعفر محمّد هلالى - پير مردى 128 ساله - حكايت كند:
در آن سالى كه حضرت ابوعبداللّه، امام صادق عليه السلام به شهر حيره منتقل شده بود، جهت زيارت و ملاقات آن حضرت عازم آن ديار گشتم.
هنگامى كه وارد حيره شدم، كثرت و انبوه جمعيّت كه براى ديدار حضرت آمده بودند، مانع شد كه من خود را به حضرت برسانم و تا سه روز به درون منزل راه نيافتم.
و چون روز چهارم شد مقدارى خلوت شد، جلو رفتم، آن گاه حضرت مرا ديد و به نزديك خود دعوت نمود.
پس از گذشت ساعتى به همراه حضرتش جهت زيارت قبر حضرت اميرالمؤمنين، امام علىّ عليه السلام عازم آن ديار شديم، پس مقدارى از مسافت را كه پيموديم، امام صادق عليه السلام از جادّه كناره گرفت و در گوشه اى نشست و خاك زمين را نرم كرد؛ و سپس در آن خاك نرم ادرار نمود، بعد از آن با آبى كه همراه داشت، وضو ساخت و دو ركعت نماز به جا آورد و دست به دعا بلند نمود.
و چون دعايش پايان يافت، حركت كرديم و در مسير راه، حضرت نكاتى چند مطرح نمود:
دريا، همسايه شناس و همسايه پذير نيست؛ پادشاه، آشنا و دوست نمى شناسد؛ سلامتى و تندرستى قابل تخمين و قيمت نيست، چه نعمت هاى مهمّ و ارزشمندى كه در اختيار انسان ها است؛ ولى قدر آن ها را نمى دانند.
همچنين امام عليه السلام در ادامه فرمايشات خود افزود: هميشه پنج چيز را سرلوحه برنامه زندگى خود قرار دهيد تا سعاتمند و رستگار باشيد:
براى هر كارى استخاره كنيد، به وسيله شادمانى و شادابى جذب بركت و رحمت نمائيد، خود را به وسيله بردبارى و صبر و استقامت آرايش دهيد، در هر حال از دروغ پرهيز و دورى نمائيد؛ و در معاملات اجناس را به طور كامل دريافت و پرداخت كنيد.
#قصه #داستان
#امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق_ع #ولادت_امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق
eitaa.com/amoo_safa
🔸استجابت دعا براى غريق جُحْفِه
مرحوم قطب الدّين راوندى و ديگران بزرگان حكايت كنند:
روزى حمّاد بن عيسى به حضور مبارك مام جعفر صادق عليه السلام وارد شد و از آن حضرت تقاضا نمود تا برايش دعا نمايد، كه خداوند چندين مرتبه سفر حجّ، باغى مناسب و سرسبز، خانه اى نيك و وسيع، همسرى زيبا و خوش نام؛ و از خانواده اى خوب، همچنين فرزندانى متديّن و نيكوكار نصيب و روزى او گرداند.
امام صادق عليه السلام چنين دعا نمود:
خداوندا! پنجاه مرحله سفر حجّ، باغى مناسب، خانه اى نيك، همسرى خوب؛ و از خانواده اى بزرگوار، فرزندانى نيكوكار و فهيم، روزىِ حمّاد بن عيسى گردان.
يكى از دوستان حمّاد كه در آن مجلس دعا حضور داشت، گويد:
پس از گذشت چند سالى، به شهر بصره رفتم؛ و ميهمان حمّاد بن عيسى شدم.
حمّاد گفت: آيا به ياد مىآورى آن روزى را كه امام جعفر صادق عليه السلام براى من دعا كرد؟
گفتم: بلى.
گفت: من تاكنون چهل و هشت مرتبه حجّ انجام داده ام؛ و اين خانه اى را كه مىبينى، در شهر بصره نظير و مانندى ندارد، نيز باغى دارم كه از هر جهت بهترين باغ ها است، همسرى پاك و نجيب دارم، كه از محترم ترين خانواده ها مىباشد؛ و اين هم فرزندانم مىباشند، كه مؤدّب و متديّن هستند؛ و همه اين ها از بركت دعاى امام جعفر صادق عليه السلام است.
همين شخص در ادامه داستان گويد: حمّاد پس از پايان پنجاهمين مراسم حجّ، نيز براى سفر پنجاه و يكمين بار عازم مكّه معظّمه شد؛ و چون به جُحْفِه رسيد، خواست كه احرام ببندد، ناگهان سيل آمد و حمّاد را با خود برد و همراهانش جنازه او را نجات دادند.
و به همين جهت، حمّاد به عنوان غريق جُحْفِه معروف شد
#قصه #داستان
#امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق_ع #ولادت_امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق
eitaa.com/amoo_safa
🔸گناه بى اعتنائى سواره
طبق روايتى كه در كتاب هاى معتبر وارد شده است:
در يكى از سال ها امام صادق عليه السلام به همراه بعضى از اصحاب و دوستان خود، براى انجام مناسك حجّ خانه خدا، به سوى مكّه معظّمه حركت كردند.
در مسير راه، جهت استراحت در محلّى فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضى از افراد حاضر فرمود:
چرا شما ما را سبك و بى ارزش مىكنيد؟
يكى از افراد - كه از اهالى خراسان بود و در آن مجلس حضور داشت - از جا برخاست و گفت: ياابن رسول اللّه!
به خداوند پناه مىبريم از اين كه خواسته باشيم به شما بى اعتنائى و توهينى كرده و يا دستورات شما را عمل نكرده باشيم.
حضرت صادق عليه السلام فرمود: چرا، تو خودت يكى از آن اشخاص هستى.
آن شخص گفت: پناه به خدا، من هيچ جسارت و توهينى نكرده ام.
حضرت فرمود: واى بر حالت، در بين راه كه مىآمدى در نزديكى جُحفه، تو با آن شخصى كه مىگفت: مرا سوار كنيد و با خود ببريد، چه كردى
و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو براى خود كسر شأن دانستى؛ و حتّى سر خود را بالا نكردى؛ و او را سبك شمردى و با حالت بى اعتنائى از كنار او رد شدى.
و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: هركس به يك فرد مؤمن بى اعتنائى و بى حرمتى كند، در حقيقت نسبت به ما بى اعتنائى كرده است؛ و حرمت و حقّ خدا را ضايع كرده است.
#قصه #داستان
#امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق_ع #ولادت_امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق
eitaa.com/amoo_safa
🔸چاره جوئى قبل از حادثه
قتبه أ عشى - كه يكى از دوستان امام صادق جعفر عليه السلام - است، گويد:
روزى از روزها يكى از كودكان آن حضرت مريض شده بود، و من به قصد عيادتش حركت كردم، حضرت را جلوى منزلش اندوهگين و غمناك ديدم.
عرضه داشتم: ياابن رسول اللّه! فدايت شوم، حال فرزندت چگونه است
حضرت فرمود: با همان حالتى كه بوده است، هنوز مريضى و ناراحتى او بر همان حالت ادامه دارد.
بعد از آن، حضرت سريع به داخل منزل خود رفت؛ و چون ساعتى گذشت از منزل بيرون آمد در حالتى كه چهره اش باز و غم و اندوه در آن حضرت احساس نمى شد.
فكر كردم كه بحمداللّه حال كودك بهبود يافته است، لذا سؤال كردم: اى مولايم! بفرمائيد حال كودك چگونه است
فرمود: راهى را كه مىبايست برود، رفت.
عرض كردم: قربانت گردم، در آن هنگامى كه كودك زنده و مريض حال بود، شما را غمگين و محزون مشاهده كردم؛ ولى اكنون كه او وفات يافت، شما را در حالتى ديگر مشاهده مىكنم!
حضرت فرمود: اى قتبه! ما خانواده اى هستيم كه قبل از ورود بلا و مصيبت چاره انديشى مىنمائيم؛ ولى زمانى كه مصيبت اتفاق افتاد و واقع گرديد تسليم قضا و قدر الهى مىباشيم و راضى به رضاى او هستيم، بنابراين ديگر ناراحتى و اندوه معنائى ندارد.(46)
و به دنباله همين روايت آمده است، كه حضرت فرمود: ما اهل بيت رسالت، همچون ديگران دوست داريم كه خود و خانواده و اموالمان سالم باشد؛ امّا هنگامى كه اراده خداوند و قضا و قدر او فرا رسد، تسليم امر حقّ گشته و راضى به مشيّت الهى او هستيم.
#قصه #داستان
#امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق_ع #ولادت_امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق
eitaa.com/amoo_safa
🔸فضيلت ميهمان بر ميزبان
محمّد بن قيس حكايت كند:
روزى در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهى از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم: سوگند به خدا، من شب ها شام نمى خورم، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مىكنم و مىآيند در منزل ما غذا مىخورند.
امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتى است، كه تو بر آن ها دارى.
اظهار داشتم: فدايت شوم، چنين چيزى چطور ممكن است!
در حالى كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مىدهم؛ و پذيرائى و انفاق مىنمايم!!
حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامى كه آن ها بر تو وارد مىشوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزى فراوان ميهمان تو مىگردند و زمانى كه خواستند بيرون بروند، براى تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت
#قصه #داستان
#امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق_ع #ولادت_امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق
eitaa.com/amoo_safa
داستان سفره غذای امام صادق (ع)
کوهستان بود ، امام پیاده شدند از اسب، سیصد نفر هم همراهشان . عابد از غارش امد بیرون . امام را دید ، رفت به استقبال آقا جان ! چند سال است برای دیدنتان لحظه شماری می کنم می شود کلبه کوچکم را به قدومتان روشن کنید؟ امام اشاره کردند . همه وارد غار شدند .
عابد مبهوت شده بود . سیصد نفر در غار کوچکش جا شده بودند . چیزی برای پذیرایی نداشت ، امام ، مهربان نگاهش کرد:” هر چه داری بیاور.” سه قرص نان و کوزه ای عسل گذاشت جلوی امام . امام عبایش را کشید رویش ، دعا خواند . بعد از زیر عبا به همه نان و عسل داد. همه که رفتند، نان و عسل عابد هنوز آنجا بود.
#قصه #داستان
#امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق_ع #ولادت_امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق
eitaa.com/amoo_safa
🔸️داستانی از زندگی امام صادق ع
امام صادق کنار سفره نشسته بود. برای ایشان ظرف غذا را آوردند. ایشان مقداری نان برداشتند و میخواستند غذا بخورند؛ متوجه شدند که غذا بسیار داغ است.
امام دست از غذا کشیدند چند بار تکرار کردند پناه میبرم به خدا از آتش جهنم پناه میبرم به خدا از آتش جهنم. ایشان فرمود: ما قدرت نداریم برای لحظهای این آبگوشت داغ را تحمل کنیم چهطور میتوانیم آتش جهنم را تحمل کنیم؟
امام صادق ع در هر لحظه به یاد خدا بودند و از هر موقعیتی برای یادآوری
به دیگران استفاده میکردند.
#قصه #داستان
#امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق_ع #امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق
eitaa.com/amoo_safa
داستان سفره غذای امام صادق (ع)
کوهستان بود ، امام پیاده شدند از اسب، سیصد نفر هم همراهشان . عابد از غارش امد بیرون . امام را دید ، رفت به استقبال آقا جان ! چند سال است برای دیدنتان لحظه شماری می کنم می شود کلبه کوچکم را به قدومتان روشن کنید؟ امام اشاره کردند . همه وارد غار شدند .
عابد مبهوت شده بود . سیصد نفر در غار کوچکش جا شده بودند . چیزی برای پذیرایی نداشت ، امام ، مهربان نگاهش کرد:” هر چه داری بیاور.” سه قرص نان و کوزه ای عسل گذاشت جلوی امام . امام عبایش را کشید رویش ، دعا خواند . بعد از زیر عبا به همه نان و عسل داد. همه که رفتند، نان و عسل عابد هنوز آنجا بود.
#قصه #داستان
#امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق_ع #ولادت_امام_صادق_علیه_السلام #امام_صادق
eitaa.com/amoo_safa