🔷« عائیشه» زن تازه مسلمان برزیلی که پیش از این «ناتالی» نام داشت و در فرانسه بزرگ شده است از قصه روی آوردن به اسلام روایت می کند، وی شش سال اول زندگی اش با مادرش زندگی می کرده و بعد از آن خانواده دیگری سرپرستی او را پذیرفتند و او را به فرانسه آوردند.داستان تحول دختر جوان اینگونه رقم خورد که می گوید ورود به #اسلام خداحافظی با #کابوس ها بود.
🔸🔸اسلام موتور شفای من بود.اسلام موجب شد تا زنده بمانم، و این درست زمانی بود که در برهه ای از زندگی ام یک هفته ای خود را مشغول دیدن فیلم های آخرزمان کرده بودم و به شدت افسرده بودم در حالی که آن روزها را روزهای آخر عمرم می پنداشتم راهی نورانی و بی پایان به رویم گشاده شد.ازدواج من را با اسلام آشنا کرد، همسرم را در آوریل ۲۰۰۹ دیدم
🔷شوهرم انگیزه نزدیکی به خدا را در من زنده کرد، جالب است بدانیم مادرم در همان روز ازدواجم مسلمان شد و گفت: چرا نباید به الله ایمان بیاورم در حالی که این همان خدایی است که همه عمر از او برای دخترم طلب آمرزش و سلامتی می کردم. مادرم بیمار بود و همه دکترها او را جواب کرده بودند با گرایش به اسلام او #شفا پیدا کرد....
🌍 rahyafteha.ir/4872/
🌐 @rahyafte_com
✳️ مسلمان شدن خانواده ی آلمانی به برکت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
📍يكى از ذاكرين نقل كرده : در محضر آية الله #سيد_محمدهادى_ميلانى بودم . يك مرد و زن آلمانى همراه دختر خود وارد شدند، پس از تعارفات معمول گفتند: ما آمده ايم به شرف #اسلام نايل شويم.
آيت الله ميلانى فرمودند: علت چه چيز است؟
📍آن مرد عرض كرد: پهلوى دخترم كه در محضر شما نشسته در حادثه اى شكست و #استخوانهايش خورد شد، چنان كه پزشكان از معالجه او عاجز شدند و گفتند: بايد عمل شود، ولى عمل، خطرناك است.
📍دخترم راضى نشد و گفت: اگر در بستر بميرم بهتر از آن است كه در زير عمل از دنيا روم. به هر حال او را به خانه آورديم. ما يك #خدمتكار ايرانى داريم كه او را "بى بى" صدا مى زنيم، دخترم به او گفت: من تمام اندوخته مالى خود را راضى هستم بدهم كه صحت به من برگردد، اما فكر مى كنم بايد #ناكام و با دل پر غصه بميرم.
🌐 @rahyafte_com
📍بى بى گفت: من يك طبيب را سراغ دارم كه مى تواند تو را #شفا دهد.
📍گفت: حاضرم تمام پول و موجوديم را به او بدهم . بى بى گفت : تمام آنها براى خودت باشد، بدان من #علويه ام و جده من زهرا(سلام الله عليها) است كه پهلوى او را به ظلم شكستند، تو با دل شكسته و اشك جارى بگو: يا #فاطمه زهرا، مرا شفا ده.
📍دخترم با دل شكسته شروع كرد به صدا زدن و از آن #بانوى معظمه يارى خواستن.
📍بى بى هم در گوشه خانه با گريه مى گفت:« يا فاطمه زهرا، اين بيمار #آلمانى را با خود آورده ام و شفاى او را از شما مى خواهم . مادر جان ! كمك كن و آبروى مرا نگه دار.»
🌐 @rahyafte_com
📍آن مرد اضافه كرد: من هم از ديدن اين واقعه در #گوشه حياط منقلب شدم و گفتم : اى فاطمه پهلو شكسته!
📍ديدم دخترم قدرى ساكت شد، ناگاه مرا صدا زد و گفت: پدر! بيا كه دردم ساكت شده. جلو رفتم و ديدم او كاملا شفا يافته. گفت: الان در بحر بودم ، #بانوى مجلله اى نزدم آمد و دست به پهلويم كشيد. گفتم : شما كيستيد؟ فرمود: من همانم كه او را مى خوانى.
📍دخترم برخاست و راحت شد و دانستم كه #اسلام حق است. حالا به ايران آمده ايم و به خدمت شما رسيده ايم تا مسلمان شويم.مرحوم ميلانى (ره ) و حاضرين از اين #معجزه مسرور شدند و شهادتين و ساير امور اسلامى را به او آموختند و آنان با نورانيت اسلام رفتند
🌈(فضائل الزهراء، ص 109)
🌐 @rahyafte_com
🔹مرحوم محدث نوری نقل فرمودند: که در بغداد مردی #نصرانی به نام(یعقوب) مبتلا به مرض #استسقاء بود که از #معالجه آن نامید شده بودند و به طوری بدنش ضعیف شده بود که توان راه رفتن نداشت.
🔸او می گوید: مکرر از خدا مرگم را خواسته بودم تا آنکه در سال 1280 هـ.ق در عالم خواب سید جلیل القدر نورانی را دیدم که کنار تختم ایستاده، و به من گفت: اگر #شفا می خواهی باید به #زیارت_کاظمین بیایی. از خواب بیدار شدم و خوابم را به مادرم گفتم. مادرم که مسیحی بود گفت: این خواب شیطانی است. دو مرتبه خوابم برد. این مرتبه زنی را در خاب دیدم باچادر و روپوش که به من گفت: برخیز که صبح شد آیا پدرم با شما شرط نکرد که او را زیارت کنی و ترا شفا بخشد؟ گفتم پدر شما کیست؟ گفت:(موسی بن جعفر). گفتم شما کیستی؟ فرمود: من #معصومه خواهر رضا هستم. از خواب بیدار شدم و متحیر بودم که به کجا بروم؛ به ذهنم آمد که به خدمت(سید راضی بغدادی) بروم. به بغدادی رفتم تا به در خانه او رسیدم، در زدم صدا آمد کیستی؟ گفتم: در را بازکن. همین که سیدصدایم را شنید به دخترش گفت: در را باز کن که یک نفر نصرانی است آمده مسلمان شود.
🔹وقتی بر او وارد شدم گفتم: از کجا دانستید که من چنین قصدی دارم؟ فرمود: جدم در خواب مرا از قضیه خبر داد. او مرا به کاظمین نزد شیخ عبد الحسین تهرانی برد؛ داستان خود را برایش گفتم، دستور داد مرا به حرم مطهر حضرت کاظم علیه السلام بردند و مرا دور ضریح طواف دادند عنایتی نشد؛ از حرم بیرون آمدم احساس تشنگی کردم؛ آب آشامیدم، حالم #منقلب شد و روی زمین افتادم، گویا کوهی بر پشتم بود و از سنگینی آن راحت شدم. ورم بدنم از بین رفت و زردی صورتم به سرخی مبدل شد و دیگر اثری از آن مرض ندیدم.خدمت شیخ بزرگوار رفتم وبه دست ایشان #مسلمان شدم...
📚دارالسلام، ج 2، ص 169
🌐 @rahyafte_com