🔰🔰به یلدا بگویید..
♦️ما طولانیترین شب عمر را تجربه کردهایم...
🪧#یلدا
.
https://DigiPostal.ir/yaldaaa
☝️☝️☝️☝️☝️
کارت پستال شب یلدا تقدیم به شما مهربانان یلداتون پر برکت و پر از نگاه آقا صاحب الزمان العجل الله
دعای فرج بخوانیم تا یلدای ظهور صبح شود.
#یلداتونمبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 بــِســْم اللــّهِ الـرَّحـْمـَن الـرَّحـيم🍃🌸
تا ابد یارب زتو من لطف ها دارم امید
از تو گر امّید بُرَّم از ڪجا دارم امید
یا رب العالمین
امروز شنبه
🌧01 دی 1403 هجری شمسی
🌧19 جمادی الثانی 1446 هجری قمری
🌧21 دسامبر 2024 میلادی
____🍃🌸🍃____
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد🍃🌷
دعا کبوترعشق استُ بال پر دارد🍃🌷
شب تان مهدوی🍃🌹
✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
🌸اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک 🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌹
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
#پارت1196 🌹دختر باران🌹
علی با خنده جواب داد: تو که هنوز زبونت کار می کنه؟!
_ من بمیرمم زبونم کار می کنه.
*خدا رو شکر که زنده ای.
مانی با قدم های کوچک طرفم اومد خواستم بغلش کنم اما محمدجواد زودتر از من بغلش کرد و گفت: بدو بیا ببینم وروجک مامان لیلا بهت شکلات داده؟!
مانی با خنده دست بین ریش های محمدجواد برد و با حالت بامزه ای گفت:عمو پیشی داله.
سرم گیج می رفت روی مبل نشستم بابا طرفم اومد و گفت: دخترم پاشو توی تخت دراز بکش.
به تختی که گوشه ی پذیرایی گذاشته شده بود نگاه کردم وسط این سر و صدا خوابیدن با حالی که من داشتم هنر بود.مامان فاطمه و لیلا از آشپزخونه بیرون اومدن.
ضعف شدیدی توی تمام بدنم احساس کردم مامان فاطمه و لیلا متوجه حال بدم شدند مامان فاطمه توی صورتش زد و گفت: محمدجواد بگیرش تا نیفتاده
مامان لیلا هم با ترس دستش رو طرفم گرفت و گفت: خاک بر سرم صادق مریم بگیر.
چشم هام بسته شد صداهای اطراف رو می شنیدم اما انگار به زبان و بدنم چند وزنه ی هزار کیلویی بسته بودند.
مامان فاطمه در حالی که گریه می کرد گفت: محمدجواد این بچه چرا این طوری شد؟! بچه داشت می خندید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کانال زاپاس و فهرست رمان ها
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd
عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو میدم.😁
این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂
زینب زارعی هستم، نویسنده
@YAMahdiadrekni1235
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد
کد ثبت وزارت ارشاد:#137745
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠✨ســــلام😊✋
⚪️✨اولین روز زمستوووون بخیر
💠✨زمــســتــون جــان
⚪️✨ســـــلام...✋
💠✨ما آمده ایم سه ماه مهمان
⚪️✨روزهای سردت شویم
💠✨لباس گرم پوشیده ایم 🧥
⚪️✨تا از سردی دستانت یخ نزنیم🖐
💠✨وجود گرممان را آورده ایم
⚪️✨تا از سردی روزهایت
💠✨دلمان گرم بماند
⚪️✨آمــــده ایــم🚶♂
💠✨با دفتر مشقمان۶
⚪️✨تـــــا☝
💠✨ســفــیــدی دلــت...
⚪️✨امیدواری چشمانت...
💠✨تحمل و صبوری روزهای سختت...
⚪️✨و جوانه زدن در بهار را
💠✨سرمشق کنی برایمان...
💠✨زمــســتــان تــون زیــبــا
⚪️✨دلـــــتــــون گـــــرم
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
مریم رزاقی آذر پرفسور وطنپرست که بخاطر آوردن نام خلیج فارس در کنفرانس بینالمللی امارات از دبی دیپورت شد
.
.
همین قدر نابلد در روابط دیپلماتیک 😡
دست به سینه آخه 🤬
خدایا ، دیگه بسه،تموم کن، به خدا فهمیدیم چه اشتباهی کردیم😭
#رئیسی_عزیز
با عشق #p174
نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷 🌷🌷
🌷 🌷
- شما این دختر رو برای من جور کن تزکیه
نفس که چیزی نیست هر کاری بگید
انجام میدم.
مرد دیگر نتوانست خود را کنترل کند، به
زیور نگاه کرد همراه با زیور شروع به خندیدن کرد.
نیکان کلافه نگاهی به زیور و پدرش انداخت.
-بخند حاجی، حق داری بخندی، منم که
باید تا محرم شدن صبر کنم.
مرد خنده اش قطع شد.
_فردا بعد از اینکه از پارک برگشتی با
مادرت میری خونه ی کامران شناسنامه
خورشید و کامران رو میگیری.
یه محضر و آزمایشگاه و دکتر درست و
درمون گیر میاری، نیکان کوتاهی کنی،
پشت گوشت رو دیدی خورشید رو هم
می بینی.
پسر با تأسف سر تکان داد.
- حاجی، با ما به از این باش که با خلق
جهانی؛ دل عاشق رو تیمار می کنن
نه اینکه آتیش زیرش رو بیشتر کنن شما
نمی دونی اون خورشید گرد، یعنی
خورشید خانوم با دل بدبخت من چی کار
کرده اومده تو دلم اینقدر گرد و قلمبه اس
جا برای کسی نگذاشته.
زیور آرام شروع به خندیدن کرد.
_خدا نکشت بچه، خورشید چاق نیست
نمکیه
- کی گفته زن من چاقه؟! زن من فقط
استخون بندیش درشته
حاجی تو رو جدت زنگ بزن بگو تصمیمت
عوض شده.
_ بچه اومدیم صیغه کردید و آزمایش ها
مشکل داشت با دلی که به تو بسته شده
می خوای چی کار کنی؟
- حاجی یا خورشید یا هیچ کس دیگه،
عشقه، بازار حراجی باز نکردم که فکر این
باشم بعدش چی کار کنم.
_ بحث با من هیچ فایده ای نداره فقط
صبور باش، در ضمن اگر اشتباهی کنی...
پسر نگذاشت حرف پدر تمام شود.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لينك كانال زاپاس
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
روزی یک یا دو پارت
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پزشکیان با دست بر سینه و سر خَم در برابر اردوغان
🔹در ایران مشتی و لوتی راه می رود، در خارج با سر خمیده و دست بر سینه
🔹چه کسی قرار است زبان بدن دیپلماتیک را به او یاد بدهد؟ جدا معضلی است
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پارت1197 🌹دختر باران🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مامان لیلا دستم رو توی دستش گرفت. در حالی که صداش می لرزید گفت:صادق بچه رو ببرید توی اتاق پذیرایی شلوغ هست.
یک لحظه بین زمین و هوا معلق شدم توی آغوشی بودم که مهرش ناب بود و تک بی چشم داشت به من محبت کرده بود،هم مادرم بود و هم پدرم ،نفس های پر مهرش سنگین بود.
آروم زیر لب گفت: امانت دار خوبی نبودم دور شدم ازش که بهش بیشتر از این آسیب نزنن حالا ببین تمام دل خوشیم به چه روزی افتاده پری تو مادری برای بچه ام دعا کن.
بابا آهسته روی تخت خوابوندم بوسه ای به صورتم زد.
*ببخش بابا رو
صدای غمگین محمدجواد که با تلفن صحبت می کرد توی این سکوت عجیب مثل یک موسیقی به نظر می رسید.
-سلام دکتر مریم یک دفعه از حال رفت چی کارش کنم؟
....
-حالش خوب بود می گفت و می خندید سر به سر من می گذاشت الان هم با دائیش شوخی می کرد یک دفعه چشم هاش بسته شد و از حال رفت.
....
-چشم الان میرم پیشش.
صدای گریه مامان فاطمه و لیلا مثل صدای ناخن معلم تاریخ که موقع نوشتن به تخته کشیده می شد اعصابم رو بدتر خرد می کرد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کانال زاپاس و فهرست رمان ها
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd
عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو میدم.😁
این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂
زینب زارعی هستم، نویسنده
@YAMahdiadrekni1235
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد
کد ثبت وزارت ارشاد:#137745
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانمهای چادری در دنیا باکلاس ترین،مدرن ترین ،به روزترین و با شخصیت ترین خانمها هستند .
زین پس در کلامتون بسیار به کار ببرید
و خانمهای چادری رو باکلاس و باسواد بدونید... واقعا حقیقته
واقعا خدا خیر بده این مرد باغیرت رو که
میلیونها آخوند و بچه انقلابی نتونستن مثل ایشون برای #حجاب رسانه کار کنند.
#حجاب
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
رهبر معظم انقلاب اسلامی:
زن در خانه، هوایی است که بدون او تنفس ممکن نیست...❤️
#روز_مادر و
#میلاد_حضرت_زهرا سلام الله علیها
مبارک 🌱
https://eitaa.com/raingirli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️زمستونی رو دوست دارم
که برف و بارونش فقط برای
شستن غمهاتون باشه.
❄️عمرتون بلند،
آرزوهاتون دست یافتنی،
لبتون خندان، دلتون شاد ☃❄️
🦋
•┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈•
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلیِّٖکَالفَرَج🤲🏻
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از تو میپرسم،ای اهورا!
چیست سرمایه رستگاری؟
میرسد پاسخ از آسمانها
… دین خود رابه مادر ادا کن!
…ای گرانمایه مادر
جان فدای صفای شما باد
با شما از سَر و زَر چه گویم
هستی من فدای شما باد!
با شما، صحبت از «من» خطا رفت
من که باشم؟ بقای شما باد!
فریدون مشیری
#روزمادرمبارک
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
#پارت1198 🌹دختر باران🌹
دست های سردم رو توی دست های گرمش گرفت.
-مریم جان دکتر میگه اگر صدای من رو میشنوی دستم رو فشار بده.
بی حال بودم ولی برای آروم کردن مامان فاطمه و لیلا کمی فشار به دست محمدجواد دادم.
-دکتر دستم رو فشار داد.
....
-الان میارم بهش میدم.
...
-چشم خیالتون راحت اگر بهتر نشد میارمش فعلا خداحافظ.
گوشی رو روی شکمم گذاشت و گفت: دکتر میگه طبیعی به خاطر داروهایی هست که خورده دورش رو خالی کنید.فقط لیلا خانم زحمت بکشید تا من پاهاش رو ماساژ میدم شما یه سرم خوراکی درست کنید کم کم بدیم دهانش فشارش پایین اومده توی بیمارستان هم فشارش پایین بود.
صدای زنگ آیفون بلند شد علی با صدایی پر از غم گفت: آقا صادق، داداش جواد اومده
همه از اتاق بیرون رفتن دلم می خواست بگم در رو ببندید اما زبانم توان حرکت نداشت.
شیوا سلام کرد و گفت: عمو مریم داره میمیره؟!
عمو جواد ناراحت گفت: دور از جونش برو پیش مامانت.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کانال زاپاس و فهرست رمان ها
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd
عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو میدم.😁
این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂
زینب زارعی هستم، نویسنده
@YAMahdiadrekni1235
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد
کد ثبت وزارت ارشاد:#137745
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمه گویاترین فریاد عشق
روح سبز عاطفه، همزاد عشق
ای دلت پر نور تر از آفتاب
ای کلامت عشق را تفسیر ناب
موج زن در هر کلامت شط نور
خطبههایت شرح ناب خط نور
میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) مبارک باد
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
با عشق #p175
نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷 🌷🌷
🌷 🌷
- گناهش گردن شماست این همه
التماس دارم می کنم دارم اعلام می کنم
من عاشق اون خورشید گردم بعد هی
می گید تزکیه نفس کن یا صبور باش.
حاج عماد ماشین را کنار خیابان پارک کرد.
_ باشه الان زنگ می زنم به کامران می گم،
فردا داریم می ریم یه عاقد هم با خودمون می بریم.
نیکان خود را جلو کشید دست دور گردن
پدر انداخت، بوسه ای به صورت او زد.
- غلامتم به مولا
حاج عماد با تأسف سر تکان داد
_ دکتر مملکت این طوری صحبت کنه از
بقیه چه انتظاری باید داشت.
گوشی را برداشت و شماره ی کامران را
گرفت با خوشرویی موضوع را برای کامران
تعریف کرد، کامران با پیشنهاد حاج عماد
موافقت کرد. مرد بعد از خداحافظی گوشی
را قطع و ماشین را روشن کرد.
نیکان که حالا خیالش کمی راحت شده بود
تا خانه چشم بست و در سکوت چهره ی
دختر را تصور کرد، فقط آن اوایل لبخند او
را دیده بود این روزها کمتر می خندید با
خود عهد بست که لبخند را به زندگی دختر
برگرداند و چه عجیب است روزگار که هر
روز داستان عوض می کند این کتاب پر نیرنگ.
به خانه رسیدند آنقدر خسته بود که با
همان لباس ها روی تخت دراز کشید.
گوشی را برداشت و به فردایی فکر کرد
که دختر را ببیند، چشمان سیاهش
جادو کرده بود دل این پسر سرکش
را.
با یاد آوری قولی که به خورشید داده بود
مشمای مشکی که داخل کمد گذاشته بود
برداشت و کنار تخت گذاشت تا فردا صبح
همه را دور بیندازد، به هر حال پسر حاج
عماد یاد گرفته بود اگر سرش رفت قولش
از یاد نرود، می دانست با خورشید حالش
خوب است و نیازی به این داروی پر
آشوب ندارد.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لينك كانال زاپاس
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
روزی یک یا دو پارت
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی خیال همه آی لاو یو ننه، روزت مبارک
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
https://eitaa.com/raingirli
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پارت1199 🌹دختر باران🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محمدجواد کمی سرم رو بالا آورد و از سرمی که لیلا درست کرده بود دهانم داد.
شیوا با شیطنت گفت: عمو سرهنگ بنداز مریم رو سطل آشغال من جوجه داشتم مرد مامان انداختش سطل آشغال.
دلم می خواست بلند بشم و دو تا تو دهان این بچه ی سرتق بزنم فقط چیزی که بود ضعف بهم اجازه نمی داد.
عمو جواد با عصبانیت به شیوا گفت: بچه بیا برو پیش مادرت.
با بسته شدن در فهمیدم قرار توی سکوت استراحت کنم و این اولین بار بود که دلم می خواست تنها باشم و اطرافم ساکت باشه.محمدجواد آروم شروع کرد پاهام رو ماساژ دادن.
-مریم هر وقت حالت سر جا اومد صحبت کن، دکتر گفت تا یک ساعت دیگه بهتر نشدی بیمارستان بربم.
برام صحبت کردن سخت بود اما بیمارستان جای من نبود برای همین اون زبان هرار کیلویی رو تکون دادم و فقط یک کلمه اون هم آروم گفتم:خوبم.
محمدجواد در حالی که صداش می لرزید جواب داد: خدا رو شکر خوبی.الان کجات درد می کنه؟
باورم نمی شد با گفتن یک کلمه ی خوبم باید شروع کنم دیوان حافظ رو خوندن.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کانال زاپاس و فهرست رمان ها
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd
عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو میدم.😁
این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂
زینب زارعی هستم، نویسنده
@YAMahdiadrekni1235
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد
کد ثبت وزارت ارشاد:#137745
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔