eitaa logo
رمان های نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
9.9هزار دنبال‌کننده
222 عکس
750 ویدیو
3 فایل
۱.دختر باران کد ثبت وزارت ارشاد:#137745 ۲.با عشق: ثبت وزارت ارشاد:#178569 ویراستاررمان :L.shojaei ادمین فروش: @saye_khorshid تعرفه تبلیغات: @dokhtaretutfarangi خواندن رمان بدون عضویت در کانال کار زشتی است نکن،دهه.ایام تعطیل پارت گذاری انجام نمی‌شود
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.‌ رهبر معظم انقلاب اسلامی: زن در خانه، هوایی است که بدون او تنفس ممکن نیست...❤️ و سلام الله علیها مبارک 🌱 https://eitaa.com/raingirli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️زمستونی رو دوست دارم که برف و بارونش فقط برای شستن غمهاتون باشه. ❄️عمرتون بلند، آرزوهاتون دست یافتنی، لبتون خندان، دلتون شاد ☃❄️ 🦋 ‎‎•┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈• 🤲🏻 مْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از تو می‌پرسم،‌ای اهورا! چیست سرمایه رستگاری؟‌ می‌رسد پاسخ از آسمان‌ها … دین خود رابه مادر ادا کن! …‌ای گرانمایه مادر جان فدای صفای شما باد با شما از سَر و زَر چه گویم هستی من فدای شما باد! با شما، صحبت از «من» خطا رفت من که باشم؟ بقای شما باد! فریدون مشیری https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
🌹دختر باران🌹 دست های سردم رو توی دست های گرمش گرفت. -مریم جان دکتر میگه اگر صدای من رو میشنوی دستم رو فشار بده. بی حال بودم ولی برای آروم کردن مامان فاطمه و لیلا کمی فشار به دست محمدجواد دادم. -دکتر دستم رو فشار داد. .... -الان میارم بهش میدم. ... -چشم خیالتون راحت اگر بهتر نشد میارمش فعلا خداحافظ. گوشی رو روی شکمم گذاشت و گفت: دکتر میگه طبیعی به خاطر داروهایی هست که خورده دورش رو خالی کنید.فقط لیلا خانم زحمت بکشید تا من پاهاش رو ماساژ میدم شما یه سرم خوراکی درست کنید کم کم بدیم دهانش فشارش پایین اومده توی بیمارستان هم فشارش پایین بود. صدای زنگ آیفون بلند شد علی با صدایی پر از غم گفت: آقا صادق، داداش جواد اومده همه از اتاق بیرون رفتن دلم می خواست بگم در رو ببندید اما زبانم توان حرکت نداشت. شیوا سلام کرد و گفت: عمو مریم داره میمیره؟! عمو جواد ناراحت گفت: دور از جونش برو پیش مامانت. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال زاپاس و فهرست رمان ها https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو می‌دم.😁 این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂 زینب زارعی هستم، نویسنده @YAMahdiadrekni1235 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمه گویاترین فریاد عشق روح سبز عاطفه، همزاد عشق ای دلت پر نور تر از آفتاب ای کلامت عشق را تفسیر ناب موج زن در هر کلامت شط نور خطبه‌هایت شرح ناب خط نور میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) مبارک باد https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 - گناهش گردن شماست این همه التماس دارم می کنم دارم اعلام می کنم من عاشق اون خورشید گردم بعد هی می گید تزکیه نفس کن یا صبور باش. حاج عماد ماشین را کنار خیابان پارک کرد. _ باشه الان زنگ می زنم به کامران می گم، فردا داریم می ریم یه عاقد هم با خودمون می بریم. نیکان خود را جلو کشید دست دور گردن پدر انداخت، بوسه ای به صورت او زد. - غلامتم به مولا حاج عماد با تأسف سر تکان داد _ دکتر مملکت این طوری صحبت کنه از بقیه چه انتظاری باید داشت. گوشی را برداشت و شماره ی کامران را گرفت با خوشرویی موضوع را برای کامران تعریف کرد، کامران با پیشنهاد حاج عماد موافقت کرد. مرد بعد از خداحافظی گوشی را قطع و ماشین را روشن کرد. نیکان که حالا خیالش کمی راحت شده بود تا خانه چشم بست و در سکوت چهره ی دختر را تصور کرد، فقط آن اوایل لبخند او را دیده بود این روزها کمتر می خندید با خود عهد بست که لبخند را به زندگی دختر برگرداند و چه عجیب است روزگار که هر روز داستان عوض می کند این کتاب پر نیرنگ. به خانه رسیدند آنقدر خسته بود که با همان لباس ها روی تخت دراز کشید. گوشی را برداشت و به فردایی فکر کرد که دختر را ببیند، چشمان سیاهش جادو کرده بود دل این پسر سرکش را. با یاد آوری قولی که به خورشید داده بود مشمای مشکی که داخل کمد گذاشته بود برداشت و کنار تخت گذاشت تا فردا صبح همه را دور بیندازد، به هر حال پسر حاج عماد یاد گرفته بود اگر سرش رفت قولش از یاد نرود، می دانست با خورشید حالش خوب است و نیازی به این داروی پر آشوب ندارد. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 لينك كانال زاپاس https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 روزی یک یا دو پارت هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹دختر باران🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 محمدجواد کمی سرم رو بالا آورد و از سرمی که لیلا درست کرده بود دهانم داد. شیوا با شیطنت گفت: عمو سرهنگ بنداز مریم رو سطل آشغال من جوجه داشتم مرد مامان انداختش سطل آشغال. دلم می خواست بلند بشم و دو تا تو دهان این بچه ی سرتق بزنم فقط چیزی که بود ضعف بهم اجازه نمی داد. عمو جواد با عصبانیت به شیوا گفت: بچه بیا برو پیش مادرت. با بسته شدن در فهمیدم قرار توی سکوت استراحت کنم و این اولین بار بود که دلم می خواست تنها باشم و اطرافم ساکت باشه.محمدجواد آروم شروع کرد پاهام رو ماساژ دادن. -مریم هر وقت حالت سر جا اومد صحبت کن، دکتر گفت تا یک ساعت دیگه بهتر نشدی بیمارستان بربم. برام صحبت کردن سخت بود اما بیمارستان جای من نبود برای همین اون زبان هرار کیلویی رو تکون دادم و فقط یک کلمه اون هم آروم گفتم:خوبم. محمدجواد در حالی که صداش می لرزید جواب داد: خدا رو شکر خوبی.الان کجات درد می کنه؟ باورم نمی شد با گفتن یک کلمه ی خوبم باید شروع کنم دیوان حافظ رو خوندن. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال زاپاس و فهرست رمان ها https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو می‌دم.😁 این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂 زینب زارعی هستم، نویسنده @YAMahdiadrekni1235 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنی امیه بخاطر حرم های اهل بیت به شیعیان میگن مرتد و مشرک، حالا ببینید چطور قبر معاویه ملعون رو میپرستن! به لحاظ روحی احتیاج دارم چله زیارت عاشورا بردارم با صد سلام و صد لعن به این شجره خبیثه! 🗣 خانم فردوس https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 ⚘بنام خداوند بخشنده مهربان⚘ و چقدر مبارک است صبحی که با نامِ تو آغاز می‌شود نام تو را نه یکبار که باید با هر نفس آواز خواند سلام خدای مهربانم امروز و هر روزم را ختم به بهترین‌ها بفرما 🌸 الهـی بـه امیـد تـو 🌸. ‎‎•┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈• 🤲🏻 مْ https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 نیایش صبحگاهی 🌸🍃 💫خــــــ❤️ــــــدایا 🌸دراین پگاه فرخنده ✨به برکت طلوعی دیگر 🌸و به یُمن مرحمت الهی دوباره ✨برای همه سلامتی آرامش دل 🌸و نیکبختی آرزو دارم ✨خدایا عطا کن به آنان هرآنچه 🌸برایشان خیراست ✨و دلشان را لبریز کن از شادی 🌸و لبانشان را با ✨گل لبخند شکوفا فرما 🌸 🌸آمیـــن https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🍃🌸صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید 🕊 🍃🌸که همی از نفسش بوی عبیر آید و عود  🕊 🍃🌸گر کسی شکرگزاری کند این نعمت را🕊 🍃🌸نتواند که همه عـمر برآید ز سجود🕊 ســلام صبح زیبا دوشنبه بخیر 🌸 تمام امروزتون سراسر شادی و سرور 💕 https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد🍃🌷 دعا کبوترعشق استُ بال پر دارد🍃🌷 شب تان مهدوی🍃🌹 ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌✨ 🌸اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک 🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌹 https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
🌹دختر باران🌹 _خوابم میاد. -باشه می خوای منم برم؟ دلم می خواست داد بکشم تو کجا بری؟ بمون همدم خوشی ها و ناخوشی هام.تو خود نفس و زندگی هستی بهترین دلیل زندگی. _بمون. گوشی تلفن رو از روی شکمم برداشت و گفت: مریم به قول خودت شدی میز عسلی ،هرچی دم دستم هست گذاشتم روت. این مرد محمدجواد روزهای اول نیست محمدجواد اون روزها کم می خندید و نهایت خندیدنش یک پوزخند یا لبخند خالی بود حالا نه تنها بلند می خنده بلکه دنبال خندوندن من هست. دلم نمی خواد حرفش رو بی جواب بگذارم اما انگار کوهی روی سرم ریخته.محمدجواد کنارم دراز کشید و گفت:نترس خودت هم بگی تنهام بگذار من جایی نمی‌رم جایی که جا کلیدی نباشه من هم نیستم.... صداش برام مثل لالایی بود بین حرف هاش توی عالم بی خبری خواب رفتم و چه زیباست این عالم بی خبری از دنیا مخصوصا که نه کابوسی هست و نه دل مشغولی. نمی دونم چند ساعت خوابیده بودم که با پچ پچ صدای شیوا از خواب بیدار شدم. *شیما مریم مرده ببینن بلند نمی شه تازه الان میاد می خورت من فرار می کنم ولی تو رو می خوره چون مثل من تند نمیدویی. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال زاپاس و فهرست رمان ها https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو می‌دم.😁 این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂 زینب زارعی هستم، نویسنده @YAMahdiadrekni1235 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی سقوط خلبان اسرائیلی وسط شهر تهران و واکنش‌های جالب مردم نتانیابو باید اینو ببینه تا بفهمه با کیا طرفه … 🗣 🇮🇷امینی آزاده🇮🇷 https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 چشم بر هم گذاشت و با یاد خورشیدش خوابید، خورشیدی که پسر فکر می کرد قرار است نور به زندگیش بتاباند اما نمی دانست این خورشید، بی فروغ شده است. صبح قبل از اینکه همه بیدار شوند از تخت بیرون آمد مشمای مشکی را برداشت و طرف دستشویی رفت، در بطری ها را بازکرد و همه را داخل فاضلاب ریخت. بطری ها را داخل سطل زباله انداخت. دیگر قرار بود، خورشید درمان زخم هایش بشود اما خورشید زخمی تر از آن بود تا مرهم روی زخم بشود سریع لباس پوشید، بدون اینکه بقیه را بیدار کند از خانه بیرون آمد و طرف پارک لاله رفت، می خواست زودتر کارش تمام شود و خود را سریع به خانه ی خورشید برساند. آنقدر زود به پارک رسیده بود که از ناظری خبری نبود، تنها عمو رحمان در پارک بود بدون اینکه لباس عوض کند شروع به کار کرد. کارهایش داشت تمام می شد که سرتیپ و همسرش به پارک آمدند، هر دو با دیدن پسر تعجب کردند؛ پسر جارو را به دیوار تکیه داد، با شوق روبروی سرتیپ ایستاد و سلام کرد. مرد با لبخند به پسر نگاه کرد. _سلام، چطوری بچه؟ چی شده امروز زود اومدی؟ - زود اومدم کارها رو تموم کردم که اگر بشه امروز زودتر برم خونه. ناظری اخمی روی پیشانی نشاند کلاهش را از سر برداشت. _ به چه مناسبت؟ پسر با ترس آب دهانش را قورت داد و آرام گفت: - راستش باید برم کارهای عقد رو انجام بدم سروان با چشمان ریز شده به پسر نگاه کرد اما برخلاف او سرتیپ لبخند بر لب نشاند. _ ان شاء الله ما رو هم دعوت می کنید دیگه؟ پسر در حالی که می خندید جواب داد: بله، شما صاحب مجلس هستید، خوشحال می‌شیم تشریف بیارید. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 لينك كانال زاپاس https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 روزی یک یا دو پارت هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹دختر باران🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 حالم خوب بود از ضعف و سنگینی بدن خبری نبود.بالشت رو از زیر سرم برداشتم طرف شیوا پرت کردم با ترس جیغی کشید و پا به فرار گذاشت. *واای مامان مریم زنده شد می خواد من رو بخوره. شیما طفلک شوکه شده بود و به منی که روی تخت نشسته بودم نگاه می کرد. _خنگول خانم اون مارمولک هر چی میگه تو باید باور کنی؟! از توی کشوی کنار تخت شکلاتی طرفش گرفتم. _ بیا بگیر نگذار اون شیوای مارمولک اذیتت کنه،مرده ها اگر می تونستن بلند بشن می رفتن پیش بچه ها و اون هایی که دوستشون دارن. شکلات رو ازم گرفت و بوسه ای به صورتم زد. در باز شد و در یک لحظه اتاق پر شد از آدم هایی که تا چند ساعت قبل ناراحت بودن و گریه می کردند. خوبی شیطنت و پر جنب و جوش بودن این بود که نبودنت حتی یک ثانیه بقیه رو آزار میده. به عمو و زن عمو سلام کردم. زن عمو سرم رو توی بغلش گرفت. *فدات بشم مادر،دختر مهربونم چی شدی تو؟! چقدر دعا کردم. عمو با ناراحتی گفت: بسه دوباره حالت بد میشه خدا رو شکر حالش بهتره. _عمو درست میگه الان خیلی خوبم. مامان فاطمه و مامان لیلا در سکوت گوشه ای ایستاده بودن اشک می ریختند و به من نگاه می کردند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال زاپاس و فهرست رمان ها https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو می‌دم.😁 این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂 زینب زارعی هستم، نویسنده @YAMahdiadrekni1235 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا