eitaa logo
شهدای استان بوشهر
184 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
325 ویدیو
4 فایل
پایگاه نشر آثار سرداران و دوهزار شهید استان بوشهر آدرس سایت http://raisali.ir آدرس کانال ایتا https://eitaa.com/raisali_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ازتبارعلے🌱🇵🇸.
هنوز در دلمان جرأت خطر داریم🕊🌿 براے تیغ شہادت هنوز سر داریم...! -یادمان‌شہداےِ‌هویزه صُبحٺون‌همینقدر‌زیبا⛅️ •| @nojavanbu |•
🔻 | 📸 تصویر کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی در اردوی راهیان نور سال ۱۳۸۷ @raisali_ir
شهدای استان بوشهر
بـسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_شانزدهم🖊 📖آماده برای عملیات بچه ها پس از ملاقات با دکتر و قبل از ح
بـسم الله الرحمن الرحیم 🖊 📖پاتک دشمن در این اوضاع و احوال ،پاتک دشمن نیز شروع شد.آنها با ضد هوایی ۲۳ میلی متر به طرف ما شلیک میکردند و ما نیز غیر از دو آر پی جی سلاح دیگری که به کارمان بیاید نداشتیم. شروع به دفاع از خودمان نمودیم.هوا خیلی گرم بود.ماسه های روی تپه حسابی داغ شده بودند و دویدن روی آنها بسیار سخت و رنج آور بود.  با وجود  بچه ها خود را به سمت چپ و راست می رساندند و آرپی جی شلیک می کردند با اینکه هم کمبود نیرو داشتیم و هم کمبود مهمات بچه ها با تمام قدرت دفاع می کردند و هر کدام که تشنه می شد خودش را به محل جمع آوری یخ ها می رساند،لبش را تر میکرد و بر می گشت. دو نفر از نیروهای سپاه از تپه های الله اکبر نزد ما آمدند و گفتند که حاضرند پی ام پی ها را به عقب برگردانند .ما هم دو شهید را روی پی ام پی  ها گذاشتیم و آنها را با مقداری از سلاح‌های متعلق به افرادی که مجروح  شده بودند به عقب، فرستادیم. دستور آمد که به عقب برگردید. بنا بر این علی‌رغم میل باطنیمان  مجبور به عقب نشینی بودیم .خسته و تشنه از تپه ها سرازیر شدیم .من چون احتمال میدادم که تعدادی از بچه‌ها به علت مجروح شدن نتوانند اسلحه هایشان را به عقب برگردانند ، به غیر از اسلحه ژ_۳، بیسیم و مهماتی را که در جیب خشاب داشتم ،تعداد پنج اسلحه کلاش را نیز با خودم به عقب آوردم. فاصله ما تا خاکریز نیروهای خودی حدود ۶ کیلومتر بود. عراقی‌ها در این فاصله ما را زیر آتش خود قرار دادند‌ اما وقتی متوجه شدن که به عقب برگشته ایم ،چون غیر از آتش ضد هوایی کاری نمی توانستند انجام دهند، از ادامه آتش منصرف شدند. در زمانی که روی تپه ها مشغول درگیری با عراقی‌ها بودیم، تعدادی تانک را دیدیم که از پایین تپه ها به سمت بستان در حال حرکت بودند، چون فاصله تانک ها با ما زیاد بود ،و نیز  تا آن لحظه تانک های خودمان را ندیده بودیم،  فکر کردیم که این تانک ها عراقی هستند.اما بعداً که برگشتیم متوجه شدیم که این تانک ها متعلق به نیروی خودمان بوده است. پس از طی مسافتی حدود شش کیلومتر ،به نیروهای ارتش رسیدیم و آن ها به گرمی از ما استقبال  کردند. سربازان از اینکه نتوانسته اند در این عملیات شرکت کنند اظهار ناراحتی می کردند. پس از استراحت نزدیکی های غروب به سمت ده سید حمد حرکت کردیم و ساعت ۱۰ شب به آنجا رسیدیم. پس از ۲۴ ساعت حرکت با مهمات و اسلحه پای  اکثر بچه ها تاول زده بود و برای راه رفتن مشکل داشتند. جیب خشاب من نیز چون هنوز مهمات داشت در حال حرکت جابجا می شد و بدنم را به شدت زخمی کرده بود ،با این حال دلم راضی نمی شد حتی یک فشنگ نیز به بیرون بیاندازم. وقتی به عقب برگشتیم، متوجه شدیم که اگر قبل از حمله در زیر آتش خودی به سمت چپ تغییر مسیر نداده بودیم، نمی توانستیم از یک گردان زرهی عراق رد شویم به همین خاطر مجبور می شدیم که درگیر شویم و این مسئله ما را از اصل ماموریت دور می کرد. ... @raisali_ir
〖قࢪاࢪ شبـانھ🌙 〗 بــسم ربــ الشہدا🦋 📝با توجه به شجاعت زيادي كه داشت، در بالاي ساختمان استانداري مستقر كردم و يك اسلحه‌ي ژ ـ 3 نيز به او دادم. به پسرم گفتم: « اگر منافقين قصد ورود به استانداري را داشتند، ابتدا با تير هوايي و اگر نياز شد با تير زميني مانع ورود آنها شو!» اين را به او گفتم و پس از آن به قصد شركت در جلسه‌، به جهاد سازندگي رفتم. ساعت 11 شب، تلفني به من اطلاع دادند كه خودت را سريع به استانداري برسان. اول تصور كردم كه حتماً مسئله‌اي براي محمدرضا پيش آمده، فوري خودم را به استانداري رساندم. ديدم اوضاع آرام است. بالاي ساختمان استانداري رفتم تا محمدرضا را ببينم. او را صدا زدم. پس از شنيدن جواب ايشان، چند لحظه پيش او ماندم. در طول آن مدت، ديدم مرتب دستش را تكان مي‌دهد. به او گفتم: « پدر جان، چرا دستت را تكان مي‌دهي؟» او گفت: « موقع كه نگهباني مي‌دادم، به شدت خوابم گرفته بود. بنابراين انگشتم را زخمي كردم تا خوابم نبرد و الان مي‌سوزد!» 🕊 🥀 @raisali_ir
🦋•|بِسـْمِ رَبّ الشُہَدا والصـِدّیقیـنْ|•🦋
روزے مے آیے میدانم... و بیدے مجنون مے شوم... کہ از ساعقہ نگاهـ تو... خاڪستر مے شود...🕊 @raisali_ir
▪️عملیات خیبر همان عملیاتی است که امام خمینی (ره) حفظ را در آن حفظ اسلام اعلام کردند. مردانی که از این عملیات برگشتند «خیبری» لقب گرفتند. سوم اسفند سالروز این عملیات است. عکس: سردار شهید مرتضی یاغچیان، جانشین لشکر ۳۱ عاشورا شهادت: عملیات خیبر 💬 احمدرضا بیضائی @raisali_ir
📔 | 📚 عنوان کتاب:دستمال سرخ ها 🔻خاطرات شهید جهانگیر جعفر زاده 💬 به روایت مادر شهید 🌟 روایت فتح @raisali_ir
شهدای استان بوشهر
بـسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_هفدهم🖊 📖پاتک دشمن در این اوضاع و احوال ،پاتک دشمن نیز شروع شد.آنها
بـسم الله الرحمن الرحیم 🖊 📖عملیات مجدد مجدداً به ده سبحانیه برگشتیم. ۲۴ ساعت بود که در حرکت و فعالیت و جنگ و گریز بودیم .چون کار ما چریکی بود، می‌بایست در حد توان مهمات با خودمان می بردیم. دیگر همه خسته شده بودند، پاها تاول زده بود و بدن‌ها توان حرکت نداشت. پنجاه و سه روز بود که در خط بودیم .شب کمی استراحت کردیم. از طرف دکتر دستور آمد که بعد از ظهر مجددا از شرق به تپه‌های شحیطیه   حمله کنیم .حدود ساعت ۲ بعد از ظهر به پشت تپه های الله اکبر رسیدیم، آنجا مجدداً سلاح ها را وارسی کردیم مهمات برداشتیم قمقمه های مان را پر از آب لیمو کردیم چون اعتقاد داشتیم که آبلیمو بهتر رفع تشنگی میکند .هوا خیلی گرم بود .گروه ما و گروهی دیگر از نیرو‌های جنگ‌های نامنظم  با هم حرکت کردیم. این بار شهید چمران خود پیشتاز بود ،چون تعدادی از نیروهایی که قبلاً از این محور به سمت تپه های  شحیطیه عمل کرده بودند، روی مین رفته و به شهادت رسیده بودند. همه در یک ستون پشت سر دکتر‌چمران در حرکت بودیم .گهگاهی هم مقداری آبلیمو میخوردیم اما متوجه شدیم که آبلیمو فاسد است . نمی دانستیم علت چیست. لذا اکثر بچه ها، قمقمه هایشان را خالی کردند .حوالی غروب بالای تپه های شحیطیه  رسیدیم و تقریباً یک کیلومتر جلوتر از آنجایی که قبلاً عمل کرده بودیم مستقر شدیم.  بر تپه هایی که از ماسه های بادی پوشیده شده بود شروع به ساختن تعدادی سنگردفاعی کردیم و به نوبت در آن نگهبانی می‌دادیم .تا پاسی از شب با هم مشغول حرف زدن و شوخی بودیم .سپس از فرط خستگی روی همان ماسه های بادی دراز کشیدیم. هوا بسیار سرد بود و ما هیچ پوشاک گرم کننده ای نداشتیم .من و سید کازرونی و محمد ریشهری شروع به حفر گودال کردیم گودال هایی را به اندازه خودمان حفر کردیم .سپس داخل آن گودال دراز کشیدیم و روی خودمان ماسه ریختیم. چون ماسه های زیر هنوز گرم بودند، تا صبح راحت خوابیدیم .آن جا آغاز  آشنایی و دوستیم با جناب آقای سید کازرونی بود و آقای محمد ریشهری جزو نیروهای تخریب جنگ‌های نامنظم بودند. تقریباً ۱۶ ساعت بود که اصلاً آب نخورده بودیم .هوا در حال روشن شدن بود. دشمن با حضور مجدد رزمندگان کاملاً عقب نشینی کرده بود بچه‌ها در سنگرهایشان  مستقر بودند‌. حدود ساعت ۱۱:۳۰ صبح تعدادی نیروی جدید آمدند که هرکدام کلمن آبی داشتند و بین بچه ها تقسیم می‌کردند .در آنجا از امکانات باقیمانده از عراقی‌ها سایه ای درست کردیم ،چون آنقدر هوا گرم می‌شد که نمیشد پابرهنه نماز خواند. روز قبل از برگشتن ما به عقب بود که به بنی‌صدر آمد و از منطقه بازدید کردند و مقداری غنایم برد تا زمانی که او بود، نمی گذاشت ارتش و سپاه و بسیج با هم باشند .بعد از حدود دو ماه، اوایل سال ۱۳۶۵ با کوله باری از خاطره مجدداً به بوشهر برگشتیم. ... @raisali_ir
هدایت شده از ازتبارعلے🌱🇵🇸.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈ⓢⓣⓞⓡⓨ🎈 چشم‌و‌چراغ‌آل‌فاطمه‌آمد💐 دست‌گل‌جوا‌د‌الائمه‌آمد🌸 بانگ‌منادى‌آمد پ‌تبارک‌اللَّه✨ موسم‌شادى‌آمد‌تبارک‌اللَّه🌿 (ع) •| @nojavanbu |•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
〖قࢪاࢪ شبـانـھ🌙 〗 بــسم ربـ الشهدا🦋 📝« ارتباط شهداء »       از زبان حسين باقري حقيقي بسم الله الرحمن الرحيم يكي از شهداي گرانقدر شهيد سرافراز تنگه ي چزابه شهيد محمد كريمي راد مي باشد . شير زن مادرش در سوگ آن شهيد بسيار بي تابي مي كرد بعد از چند ماه از مادرش پرسيدم محمد به خوابت مي آيد ؟ گفت فلاني نه و بسيار ارزو دارم كه به خوابم بيايد ( اين را هم بگويم كه هميشه محمد را در خواب مي ديدم ) و بعد از اين صحبت شبي ديگر به خوابم آمد و گفتم محمد جان چرا به خواب مادرت نمي آيي اين دلسوخته مي گويد آرزو دارم ترا به خواب ببينم ! و محمد جواب داد حتماً به سراغش مي آيم و جالب اينجاست كه پس از چند روز ديگر از مادر دو شهيد ( حسن و محمد كريمي راد ) پرسيدم گفت فلاني ديشت تا صبح با محمد بودم و گفتگو و درد دل مي كردم . راهشان پر رهرو باد 🕊 🥀 🏛محل دفن درودگاه @raisali_ir
🦋•|بِسـْمِ رَبّ الشُہَدا والصـِدّیقیـنْ|•🦋
بزرگی‌ تان از آنجا شروع شد که تمام آرزوهایتان را پشتِ جبهه جا گذاشتید ... ✨🌿 @raisali_ir
در خون زݪال ڪربلا ریشۂ ماست...🕊 @raisali_ir
📔 | 📚 عنوان کتاب: نا آرام 🔻 گذری بر خاطرات گردان تخریب 💬 به روایت: مرتضی شادکام ✍🏼 نویسنده: معصومه خسرو شاهی @raisali_ir
شهدای استان بوشهر
بـسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_هجدهم🖊 📖عملیات مجدد مجدداً به ده سبحانیه برگشتیم. ۲۴ ساعت بود که د
بـسم الله الرحمن الرحیم 🖊 📖آموزش کازرون پس از حمله بستان (طریق المقدس) که امام عزیزمان(ره) آن را فتح الفتوح نامیدند،ستاد جنگ‌های نامنظم و سپاه پاسداران با همدیگر ادغام شدند و قرار شد که نیروها برای اعزام های بعد از طریق بسیج اعزام شوند. بعد از چند روز مرخصی آماده نمودن تعدادی از بچه‌ها برای اعزام،به بسیج بوشهر رفتیم تا برای اعزام هماهنگ شویم. اعلام کردند که همه شما باید برای آموزش به کازرون بروید .ابتدا همه ما اعتراض کردیم اما چون غیر از این چاره ای نبود، پس از چند روز جر و بحث موافقت کردیم که ما را به کازرون اعزام نمایند. به محض ورود به پادگان آموزش کازرون دستور دادند که  چندین بار دور میدان صبحگاه بدویم. اولین مشکلی که در این خصوص به وجود آمد، این بود که مسئول اردوگاه اعلام کرد که علیرضا ماهینی چون پایش در گچ است نمی‌تواند در پادگان بماند و باید برگردد .این مسئله همه را ناراحت کرد بچه ها گفتند که اگر علیرضا برگشت ما نیز برمی گردیم. چندین بار نیز دسته جمعی نزد مسئولان اردوگاه رفتیم و گفتیم که ایشان تا دیروز مسئول گردان ما بوده است مانع از اعزام آن نشوید. اما متاسفانه موفق نشدیم که نظر آنها را نسبت به این موضوع مساعد کنیم. علیرضا وقتی متوجه شد که چاره وجود ندارد، به بچه ها گفت که ما برای رسیدن به خط مقدم جبهه باید از هیچ موضوعی نهراسیم و در مقابل هر بلایی باید  صبر کنیم. همان شب گچ پایش را باز کرد تا شاید فردا در میدان صبحگاهی او رانشناسند و بتواند دوره را با موفقیت سپری کند و به خط مقدم اعزام شود. مدت ۱۸ روز در پادگان آموزش دیدیم و علیرضا نیز بدون اینکه کوچکترین ناله ای بخاطر درد پایش نماید، دوره را به همراه دیگر بچه ها طی کرد‌.ما در سازماندهی جزو تیپ ۲۲ بهمن بودیم و در گروهی که بچه های ما بودند ،هر قدر خواهش کردیم که علیرضا مسئولیت گروه آن را بپذیرد قبول نکرد و گفت که این بار هیچ مسئولیتی نخواهم پذیرفت. اردوگاه، محیطی کاملا معنوی بود و بچه ها خود را برای حضور قوی و موثر در جبهه کاملاً آماده کرده بودند . در طول دوره یک ماشین تویوتا به رانندگی حاج آقا شاکر در گاه در اختیار ما بود که کلیه کارهای خدماتی گروه را انجام می داد .مقداری لباس و وسایل مورد نیاز دیگر را نیز از سوی انجمن اسلامی بازار بوشهر به بچه ها هدیه شده بود که میان آنان تقسیم و مابقی آن مسئولان اردوگاه تحویل داده شد. بعد از اتمام دوره آموزش، مرخصی کوتاه‌مدتی به ما دادند. هنگام مرخصی همگی برای برگشت به خط مقدم جبهه بیتابی می‌کردیم. ... @raisali_ir
〖قࢪاࢪ شبـانـھ🌙 〗 بــسم ربــ الشہدا🦋 📝ای برادران و ای کسانی که این مرقومه را می شنوید،عاجزانه می خواهم که از بدی های من بگذرید و آن چه باید نصب العین خود قرار دهید، یاری امام،یاری رزمندگان، کمک به فقرا و تهیدستان و خواندن نماز در پنج وقت معین، و اجرای رهنمودهای امام می باشد که برای خودسازی شما مسلمانان موجود است. 🕊 🥀 🏛محل دفن:دیر @raisali_ir
🦋•|بِسـْمِ رَبّ الشُہَدا والصـِدّیقیـنْ|•🦋