هدایت شده از کافه قلم
#ادبیات_داستانی.
#موضوعات_مناسبتی.
" همراه قافلهی کربلا "
زینب چشمانش را باز کرد، آقا مرتضی برای مدتی کوتاه از همسر، دختر و سایر همسفران خداحافظی کرد و کالسکه را از بین جمعیت به حاشیهی جاده برد تا وقتی زینب به خواب میرود، نزد همسفران برگردد و گلوئی نیز تازه کند. اما برای تجدید وضو دیگر چارهای نبود باید با وجود بیدار بودن زینب بین جمعیت میآمد.
ظهر که برای تجدید وضو به جمعیت پیوست از دور پدری را دید که فرزندش را در کالسکه گذارده بود، سریع به بهانهی گرمی هوا چفیهاش را مقابل کالسکه گرفت تا چشم زینب به آن کالسکه نیفتد و باز از فراق پدر بیتاب شود.
گریههای زینب سنگ را به گریه وامیداشت، پدر بزرگ که جای خود داشت. بالاخره به عمود ۴۰۰ رسیدند، همان مکانی که آقا محمد با عدهای دیگر از مدافعان حرم موکب زده بودند و مشغول پذیرائی از زائران بودند. آقا مرتضی، زینب و مادرش را به آقا محمد سپرد، زینب مثل تشنهای که آب دیده باشد پرید در بغل پدر، دیگر گریههای زینب و ماموریت آقا مرتضی به پایان رسیده بود، اما از اینجا به بعد آقا مرتضی وقتی پدری را به همراه دخترکش میدید گریه میکرد....
✍به قلم: مرضیه رمضانقاسم.
🔷🔸سطح چهار.
🔸🔷 آموزشعالی، فاطمةالزهرا، (سلاماللهعلیها)، اصفهان.
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
دوستانتون رو به جمع ما دعوت کنید.
https://eitaa.com/joinchat/1138884699C5d0e00a7bc
هدایت شده از کافه قلم
#ادبیات_داستانی
#تمرین_هفتگی
#کرونا
"زنگ بیدارباش"
کرونا همان آزمون میان ترمی است که ما را آمادهی پایان ترم میکند.
کرونا فرصتی است برای خودشناسی و معرفتنفس.
این روزها ضعفمان هویداتر است
الهی من هیچ هیچ هیچچچچچچچچم
ضعیف و حقیر و مسکین به درگاهت آمدم...
یارب ارحم ضعف بدنی
کرونا به من آموخت فرصتم اندک است باید گامها را مستحکم بردارم.
الهی تنها دارائی من دو سلاح است
۱) سلاح دعا
۲) سلاح اشک
امروز دعا کنیم برای همهی آنهائی که مبتلا به این بیماری منحوس شدهاند.
خدایا به اشک چشم بیماران و چشمانتظاران "عجللولیکالفرج"
یا صاحبالزمان ذهنم لبریز از واژگانی است که تو را میخواند اما نه مثل کوفیان من سرگردان توام.
من در واژه واژهگان کتابها، در سطر سطر رسالهها، در کلام استاد و در هر صدم ثانیه تو را میجویم ای امیرکاروان مرا دریاب
ای آنکه نزدیکتر از من به منی
مولای من
در این روز سه شنبه امام رئوف کجائی مشهد یا کربلائی؟ دستهای خالیام دخیل پنجره فولاد شدهاند تا شفای بیماران را
طلب کنند، اکنون عرضه میدارم
یا ایهاالرئوف
بیمار فراقم من و وصل است دوایم
بحق علیبنموسیالرضا "اللهماشفکلمریض"
✍به قلم: مرضیه رمضان قاسم
🔸🔹حوزهعلمیه مجتهده
🔹🔸اصفهان
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
دوستان خود را به جمع ما دعوت کنید.
https://eitaa.com/joinchat/1138884699C5d0e00a7bc
هدایت شده از کافه قلم
#ادبیات_داستانی
#تمرین_هفتگی
#امام_رضا
دو هفته بیشتر به میلاد نبی اکرم نمانده بود. قرار بود آقا سعید و خانوادهاش برای صحبتهای پایانی مراسم عروسی به خانه سوری خانم بیایند.
سوری خانم مدام غر میزد و میگفت: دختر بزرگ نکردم که بدون هیچ مراسم و سر و صدایی بره خونه بخت سه تا پسر بزرگ کردیم براشون مراسم اون چنانی گرفتیم که همه انگشت به دهن مونده بودند اون موقع حالا دختر دسته گل خودم باید سوت و کور بره خونه بخت.
سارا از غر زدنهای مادرش به ستوه آمده و مخالف با حرفهای مادرش بود ولی جرٱت مخالفت کردن نداشت گفت: خوب مامان کروناس دیگه چرا این قدر حرص میخوری.
سوری خانم صدایش را بالاتر برد و گفت: کرونا باشه. اگه به منه صبر میکنم تا کرونا تموم بشه تا ببینم خونواده آقا سعیدتون دیگه چه بهانهای دارند. در ثانی کرونا بهانه است مادر، مگه فرشید پسر دایی فرخت نبود چه عروسیای گرفت کرونا هم بود.
سارا گفت: مامان یادتون نیست مادربزرگ کرونا داشت و چون حسرت عروسی فرشید و داشت به کسی نگفته بود و اومد خواهرای زندایی و عمه عروس رو مبتلا به کرونا کرد.
خوبه خوبه حالا هنوز هیچی نشده ببین چطور سنگ این پسره رو به سینه میکوبی. خدا بیامرزه بابات اگه زنده بود عروسی تو را هم مث عروسی داداشات مجلل و آبرومند برگزار میکرد.
سارا به مادرش گفت: به نظرم مامان بذار بیاند ببینیم چی میگن اون موقع یه فکری میکنیم دیگه.
شب آقا سعید با شاخههای گل مریم که مورد علاقه سارا بود و یک جعبه شیرینی همراه با خانوادهاش مهمان خانه سوری خانم شدند.
سوری خانم که خیلی داغ بود بدون هیچ مقدمهای گفت:ما توی سر و همسر آبرو داریم امشب حتی پسرا و عروسا را دعوت نکردم که یه موقع با حرف و نقل شما آبروم کم و زیاد نشه.
یک دفعه سارا جعبه شیرینی و گلهای مریم را به دست مادرش داد روی جعبه چهار تا بلیط هواپیما خودنمایی میکرد سوری خانم وقتی متوجه شد با عروس و داماد و مادر آقا سعید روز میلاد پیامبر بعد از 8 سال دوباره چشمش به گنبد و صحن و سرای امام رئوف می افتد زبانش قفل شد.
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
چشم دل و چشم سر دلتنگ شماست آقاجان.
✍به قلم: مریم رمضانقاسم
🔸🔹حوزه علمیه مجتهده امین
🔹🔸اصفهان
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
دوستان خود را به جمع ما دعوت کنید.
https://eitaa.com/joinchat/1138884699C5d0e00a7bc