"ردپای ماندگارِ غم"
چند سال پیش در چنین روزی خورشید زندگانیام در دنیا غروب و در برزخ طلوع کرد.
مثل امشبی ماه شبهای تارم که همچون خورشید میتابید، دچار کسوف و خسوفی همزمان شد، شادی از شور و کیسهی آبجوش، از جوشش افتاد؛ از آن زمان تاکنون در تاریکی غمِ هجرانش باقی ماندهام؛ نعمت عظمایی که بسیار هنرمند بود برای اینکه غمها، رنجها و اندوههای کاذب را نبینم؛ تصویرگری قهار برای به نمایش گذاردنِ غمهای مقدس و شادیهای پایدار، تا غمهای نامقدس و شادیهای کاذب فریبم ندهند.
عزیزِ من، حالا که تو به سفر بدون بازگشت رفتهای و به نزد ما نمیآیی، داغی بر دل نشسته که سرد شدن در کارش نیست؛ بلکه گهگاه بادی بر آن میوزد و تازه گُر میگیرد.
راستی،
آن شب
مرا گذاشتی و کجا رفتی؟
چرا مرا با خود نبردی عزیزم؟
میدانستی، دل نازکام و بیتاب میشوم؟
ای کاش بیتاب نبودم و میتوانستم همراهت باشم، بدرقهات بیایم و هنگام سفر از دنیا به برزخ، از زیر قرآن عبورت دهم.
ای کاش مرا با خودت میبردی، قول میدادم بیتابی نکنم.
اما از این دلخوشم که حالا همیشه با منی، هرگاه دلتنگت میشوم به اولین گل که میرسم، عطر دلانگیزت را برایم به ارمغان میآورد.
به آب که میرسم زلالی تو را به یاد میآورم؛
به ماه که مینگرم چهرهی نورانیات برایم تداعی میگردد.
خورشید را که بنگرم، بیاد الطاف بیحسابت میافتم و شرمندهی احسانت میشوم.
آری تو همیشه با منی و میدانم تو نیز بیاد من هستی؛ پس بحمدلله من هم با توام.
🪶مرضیه رمضانقاسم
#غمهای_واقعی_و_مقدس
#غمهای_کاذب_و_نامقدس
╔ ☕️🖊๑
╰┈➤Ⓜ️@ramezan_ghasem110