2.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدیه جالب استاد فاطمینیا به فرزندش
🔹روایت جالب فرزند استاد مرحوم فاطمی نیا از هدیه ازدواج ایشان به مناسبت ازدواج فرزندشان
#ازدواج
🌈 @range_khodaa
چرا رسول خدا(ص) می فرمایند:
هرکس ازدواج کند نصف دین خود را به دست آورده، پس باید که از خدا بترسد از نصف دیگر دینش.
🔰 جواب:
با ازدواج «اترک نفسک»: خودت را نفی کن تا خدا را جای آن بیابی.
✅ چون شما برای تجلی نور الهی بیش از این نمی توانید کاری بکنید که خودتان را عقب بکشید تا خدا همه جا حاضر شود.
این که می گویند: «نیمی از راه دینداری را رفته است»، به همین دلیل است که وقتی شما نفی خود کردید، نصف دیگر که حضور نور پروردگار است به لطف خدا واقع می شود.
از این روایت می شود فهمید که ازدواج یک کار بزرگی در زندگی محسوب می شود.
👈 پیامبر اکرم(ص) به همین جهت می فرمایند که انسان مسلمان با ازدواج ، نصف ایمانش کامل خواهد شد.
مثل این که با آزادشدن از رذائل نفسانی و نظافت از رذائل اخلاقی، زمینهٔ تحقق نصف ایمان به وجود می آید، و نصف دیگر که تجلی انوار الهی است پس از پاک شدن از رذائل اخلاقی، در قلب انسان تجلی می کند.
🔸 لذا در روایت داریم: نظافت یعنی پاک شدن از رذائل اخلاقی، نصف ایمان است.
#ازدواج
🌈 @range_khodaa
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت یازدهم : قهرمان ✔️راوی : حسين الله كرم 🔸مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاه
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت دوازدهم: پورياي ولي
✔️راوی : ايرج گرائي
🔸مسابقات #قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم #جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي #حريف ابراهيم نيست.
🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با #امتياز بالا ميبُرد.
🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي #مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود.
🔸قبل از شروع #فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي.
🔸مربي، آخرين توصيه ها را به #ابراهيم گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با #لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!
🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش #دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد!
🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما #جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و #باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد!
وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند.
🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي #آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر #حرص نخور!
🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.
از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي #خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!
🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، #مادر و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه #ازدواج کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم.
🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد!
🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
🔻@range_khodaa🔻
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت پانزدهم : حوزه حاج آقا مجتهدي ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸سالهاي آخر، قبل از #
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت شانزدهم : پيوند الهي
✔️راوی : رضا هادي
🔸عصر يکي از روزها بود. #ابراهيم از سر کار به خانه مي آمد. وقتي واردکوچه شد براي يك لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از #دختر خداحافظي کرد و رفت!
ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد.
🔸چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا ميخواست از دختر خداحافظي کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود. اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با #آرامش خاصي شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواد هات رو کامل ميشناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو ميخواي من با پدرت صحبت ميکنم که...
🔸جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ...
ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستي، من امشب تو #مسجد با پدرت صحبت ميکنم. انشاءالله بتوني با اين دختر #ازدواج کني، ديگه چي ميخواي؟
جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلي خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه.
ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجي رو من ميشناسم، آدم منطقي وخوبيه. جوان هم گفت: نميدونم چي بگم ، هر چي شما بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت.
🔸شب بعد از #نماز، ابراهيم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط ازدواج را داشته باشد و #همسر مناسبي پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اينصورت اگر به #حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوا نها را در اين زمينه کمک کنند. حاجي حر فهاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پسرش زده شد اخمهايش رفت تو هم!
ابراهيم پرسيد: حاجي اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو #گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده؟
حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
🔸يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برميگشت شب بود. آخر کوچه چراغاني شده بود. لبخند #رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستي شيطاني را به يک پيوند الهي تبديل کرده. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا ميدانند
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
🔻@range_khodaa🔻
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 یکم ذی الحجة؛ سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) و روز ازدواج تبریک و تهنیت باد.
#ذی_الحجة
#ازدواج
🔻@range_khodaa🔻
💢 بنای دوست داشتنی...
پیامبر خدا صلیاللهوعلیهوآله:
🍃 ما بُنِيَ بِناءٌ فِي الإِسلامِ أحَبُّ إلَى اللّه ِ تَعالى مِنَ التَّزويجِ .
🍃 در اسلام ، هيچ بنايى نزد خداوند متعال ، دوست داشتنى تر از ازدواج نيست.
📚 منلايحضره الفقيه، ج۳، ص۳۸۳.
🌸 سالروز ازدواج حضرت علی علیهالسلام ❤️ و حضرت فاطمه سلاماللهعلیها ❤️تبریک و تهنیت باد🌸
#ازدواج
#ازدواج_آسان
#با_هم_بسازیم
💢 داماد همشأن
پیامبر اسلام صلاللهوعلیهوآله:
🍃 اذا جائَـكُمُ الاْكْـفاءُ فَانْكِـحُوهُنَّ وَ لا تَـرَبَّصُـوا بِـهِنَّ الْحِـدْثـانَ
🍃 وقتى كه اشخاصِ هم شأن به خواستگارى دختران شما آمدند، به آنها دختر دهيد و در كار آنها منتظر حوادث نباشيد.
📚 نهج الفصاحه، ص۳۷، ح۱۹۳.
🌸 سالروز ازدواج حضرت علی علیهالسلام ❤️ و حضرت فاطمه سلاماللهعلیها ❤️تبریک و تهنیت باد🌸
#ازدواج
#ازدواج_آسان
#با_هم_بسازیم
💢زن و خانواده
💠شوهردارى نيكو؛ يعنى ساختن با زحمتهاى زندگى بخاطر خدا
💠همکاری و صبر زن نقش مهمی در موفقیت مرد دارد. جهاد زن، حسن تبعل است؛ یعنی تحمل مسئولیتهای سنگین زندگی مشترک با صبرو تلاش برای حفظ آرامش خانواده، به عنوان وظیفهای ارزشمند و مبارزهای مقدس.
📚زن و خانواده، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنهای، ص۵۸
🌸 سالروز ازدواج حضرت علی علیهالسلام ❤️ و حضرت فاطمه سلاماللهعلیها ❤️تبریک و تهنیت باد🌸
#ازدواج
#ازدواج_آسان
#با_هم_بسازیم
💢 هماهنگی در تفاوتها
🌺 در ازدواج، تفاوتهای دو نفر مثل قطعات پازل هستند که کنار هم قرار میگیرند و تصویری زیبا و منحصربهفرد از عشق را میسازند.
🌸 سالروز ازدواج حضرت علی علیهالسلام ❤️ و حضرت فاطمه سلاماللهعلیها ❤️تبریک و تهنیت باد🌸
#ازدواج
#ازدواج_آسان
#با_هم_بسازیم
1.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنازم بلال حبشی رو...
وقتی رفت خواستگاری چه حرف قشنگی زد...
🎙دکتر انوشه
🌸 سالروز ازدواج حضرت علی علیهالسلام ❤️ و حضرت فاطمه سلاماللهعلیها ❤️تبریک و تهنیت باد🌸
#ازدواج
#ازدواج_آسان
#با_هم_بسازیم