♥️ امیرالمومنین علی عليه السلام:
☝️ اعتماد به خدا، محكم ترين اميد است
📚 غررالحكم، حدیث۶٠۵.
@ranggarang
❣ #تدبر_در_قرآن
🕋 يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ
🕋 قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا
🕋 نِّصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا
🕋 أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا
🕋 إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا
(مزمل/٥-١)
⚡️ترجمه:
* ای جامه برخود پیچیده
* شب را جز اندکی بپا خیز
* نیمهای از آن را، یا اندکی از آن کم کن
* یا اندکی بر آن بیفزا، و قرآن را با ترتیل و تأمل بخوان
* یقیناً ما به زودی سخنی سنگین بر تو نازل خواهیم کرد
🔑 خداوند متعال می فرمایند:
بپا خیز و نماز شب بخوان!!
چرا؟
زیرا قرآن ثقیل (سنگین) است و برای فهمش نیاز به نماز شب است.
👌 کسی که می خواهد قرآن را بهتر از دیگران درک کند باید سعی کند که بسیار نماز شب بخواند. ✅
👈 ﴿شب را جز اندکی بپا خیز ... یقیناً ما به زودی سخنی سنگین بر تو نازل خواهیم کرد.﴾
@ranggarang
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند :
🖋 هيچ غنيمتي مانند غنيمتي كه آدمي از راه كنترل چشم به دست مي آورد نيست ، زيرا ديدگان از نگاه به نا محرم فرو بسته نميشود جز آنكه در قلب او عظمت و جلال الهي مشاهده مي شود...
📚 مصباح الشريعة ، ص۹
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 با آیاتی دلنشین از کلام الله مجید به روح و جسم خودطراوت ببخشیم و به شهدای محله و فامیل خود هدیه کنیم
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
♥️ عظمت آفرینش خدا
🪐 آیات ۶ و ۷ سوره قاف
🪸 تا که هستی کار نیک انجام بده
🌹چون برفتی دست تو کوتاه شود
📣📣همین دنبالش نگرد
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌اثرات خواندن نماز دربدن🤨
💥بادیدن کلیپ شگفت زده میشید💥
🌱هر کاری رو گفته انجام بدیم برا خودمون خوب بوده وگرنه اونکه نیازی به نماز ما نداره😒
@ranggarang
#کوروش
«روز کوروش»
#قسمت_بیستم_پنجم 🎬:
فرمانده راه رفته را به شتاب برگشت،چرا که دوباره خشایارشاه او را احضار کرده بود، نزدیک تالار سلطنتی رسید که استر با قامتی متکبرانه از جلویش رد شد و سوار کالسکه جلوی تالار شد. فرمانده نگاهی به او کرد و زیر لب گفت: تکبر و خودخواهی این دختر مرا به یاد یهودیان می اندازد،اما انها در این قصر جایی ندارند.
روز به شب رسید، در قصر سلطنتی ولوله ای خاموش و پنهانی به پا بود، گویی همه منتظر یک اتفاق بودند.
استر طول و عرض اقامتگاهش را بی هدف می پیمود، امروز چیزی به دهان نبرده بود اما آنقدر ذهنش مشغول بود که حواسش پی شکم خالی اش نبود.
ندیمه، شربتی عسل با گلاب ناب جلویش گرفت و گفت: بانوی من! امروز شما را چه میشود؟! از صبح که برای هواخوری بیرون رفتید، حالتان دگرگون شد و چیزی تناول نکردید، بیا و این شربت را بخور تا قوت از دست رفته بدنتان...
در همین حین صدای نگهبان بلند شد: قاصد پادشاه به دنبال بانو استر آمده است..
استر، ندیمه را کنار زد و شربت عسل از روی سینی بر زمین سرنگون شد و دخترک با شتاب به طرف در رفت.
یک لحظه برگشت به عقب، خودش را در آینه ای که روی دیوار تعبیه شده بود نگاهی انداخت، وسمه زیر چشمش را کمرنگ کرد و روبنده را طوری زد که دو چشم درشتش خوب دیده شود و بعد با سرعت به طرف در رفت.
تالار سلطنتی مملو از جمعیت بود، خشایار شاه بر تختش تکیه داده بود و در مقابلش دو مرد که غرق در غل و زنجیر بود روی زمین زانو زده بودند، به محض ورود استر، خشایار شاه از جا بلند شد و با صدای بلند گفت: و این است فرشتهٔ نجات ما که جانمان را خرید و با اشاره به تختی که مختص ملکه بود و بعد از مرگ ملکه وشتی هیچ کس در آن جایگاه جلوس نکرده بود ادامه داد: بر روی آن تخت بنشین که از تو سوالی دارم و باید با چشم خویش مجازات این خائنین را ببینی..
استر همانطور که لبخند میزد گفت: سلام بر پادشاه بزرگ ایران زمین! همان کنم که فرمودید و به سمت تخت رفت.
استر بر تخت نشست و اطرافش را با دیده تکبر مینگریست و تمام کسانی را که آنجا حضور داشتند، همچون حیواناتی میدید که می بایست در خدمت استر و تمام یهودیان باشند و این آموزه تلمود بود، آموزه ای که مردخای در گوش استر فرو کرده بود: ما قوم برگزیده زمین هستیم، تمام دنیا آفریده شده تا به ما خدمت کنند، فقط ما هستیم که انسان واقعی هستیم و دیگر خلایق چه کوچک و چه بزرگ حیواناتی هستند در قالب انسان که باید به ما بهره برسانند و هر وقت ما اراده کردیم ، بمیرند...
استر لبخندی زد و نگاه به خشایار شاه کرد و خشایار شاه با اشاره به دو مرد در بند گفت: این دو قصد جان ما را کرده بودند که با فراست استر، دختر فرمانده اهرن ، توطئه شان کشف شد و هم اینک دستور میدهیم تا گردن اینان را بزنند.
حال از استر می خواهم تا به ما بگوید، این توطئه را چگونه کشف کرده است؟
استر بر پشتی تخت تکیه زد و با صدایی محکم که از دخترکی جوان بعید بود، اینچنین گفت: سعادتی بود برای این حقیر که جان پادشاه و صاحب این سرزمین را نجات دهم، مردی از نگهبانان که آشنای دور ما بود، این مهم را به گوشم رساند و من هم با تحقیق فراوان به حقیقت ماجرا پی بردم و به شما اطلاع دادم.
خشایار شاه بار دیگر از جا بلند شد و همانطور که به سمت تخت ملکه می آمد گفت: آن مرد را به حضور من آورید، می خواهم جزء حلقهٔ مشاوران خاص من قرار گیرد که حق اوست به این جایگاه برسد و این دختر هم ملکهٔ دربار ما خواهد شد، جارچیان این موضوع را در کوی و برزن جار بزنند و همه بروید آماده شوید که چندین ماه مجلس بزم عروسی در راه داریم..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین گلها
بهمراه زیباترین دعاها
تقدیم حضور شماعزیزان🌷
@ranggarang