#حدیث
❤️امیرالمؤمنین على عليه السلام:
🔸بِئسَ القَرينُ الغَضَبُ:
🔸يُبدِى الْمَعائِبَ وَيُدْنِى الشَّرَّ وَيُباعِدُ الخَيْرَ
🔸خشم هم نشين بسيار بدى است:
🔸عيب ها را آشكار، بدى ها را نزديك و
🔸 خوبى ها رادور مى كند.
📚غررالحكم، ج۳، ص ۲۵۷، ح۴۴۱۷
@ranggarang
🌱رزق و روزی ات وسیع می شود.
وضو در هنگام کار به مثابه ی تطهیر در حین عبادت است هر صبح که برای کار بر می خیزید، وضویی بگیرید و بعد از آن نوزده بار «بسم الله الرّحمن الرّحیم» به عدد حروف این آیه ی مبارکه تلاوت کنید تا آن «وضو» تطهیرتان کند و آن «بسم الله» آفات و بلیّات و شعله های اشتغالات جهنّمی دنیا را از شما دور نماید. این قدر به زور و بازوی تان متّکی نباشید، رزق را باید از جای دیگر بدهند شما دائماً اهل طهارت و پاکی باشید، رزق تان وسیع خواهد شد.
📚شرح مراتب طهارت
✍علامه#حسن_زاده_آملی
@ranggarang
💫آیت الله شجاعی (ره):
برای آخرتتان از من میشنوید امروز و فردا کردن را کنار بگذارید، دقت میکنید!
این فردا که شما حواله میدهید نیست در عالم، همش امروز است ...
آیت الله #شجاعی (ره)
@ranggarang
🔹عبادت واقعی
✍ آیتالله حاجآقا مرتضی تهرانی(رحمهالله علیه): اگر انسان در خداشناسی ضعیف باشد، نوافل و مستحباتی را که انجام میدهد، قابل اعتماد نیست؛ زیرا خدای متعال را بهدرستی نمیشناسد و به او علاقه و محبت ندارد.
چنین انسانی، که در خداشناسی ضعیف است، یا از ترس جهنم یا به طمع بهشت خدای متعال را عبادت میکند. درحالیکه عبادتِ حقیقی و واقعی عبادتی است که از روی محبت و علاقه به خدای سبحان انجام شود.
بنابراین، شناخت و معرفتِ خدای متعال مقدم بر انجام نوافل و مستحبات است. این شناخت و معرفت است که محبت ایجاد میکند.
هر چه معرفت و شناخت انسان نسبت به خدای متعال بیشتر باشد، به او محبت و علاقه بیشتری خواهد داشت.
👤آیتالله حاجآقا مرتضی #تهرانی(رحمهالله علیه)
📚 کتاب چشمهایت را باز کن! صفحه ۱۹۴
@ranggarang
ﻣﻴﮕﻔــﺖ :
دوســـت دارم مثل حضــرت ابوالفضــل یه تیــر به چشــمم بخـــوره یکی به دستـــم!
روز شهــادت #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها ) در عملیات کربلای ۵ با نام مادر ســادات شهید شد.
پیکرش که امد، مــادرش قــبل از من خــودش را روی هاشــم انداخت. شیـــر زن بود.
گــفت :
مــادر شیرم حلالــت...
امــــا مــن, تا چشـــم پاره و بازوی شکافته اش را دیــدم, کمـــرم تــیر کشیــد, همانجا کنار تابوتــش روی زمین نشستم...
ﺁﺧﺮ همانطور که می خواســت ﻣﺜﻞ ﺣﻀﺮﺕﻋﺒــﺎﺱ علیهالسلام ﺷﻬﻴـﺪ ﺷـﺪ...
🏷راوی حاج علی اکبر اعتمادی(پدر شهید)
#شهــید_هاشم_اعتمادی...🌷🕊
@ranggarang
✍ﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ... ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ!ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎب ﺣﺴﺎﺳﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ چاشنی ﻣﯿﻦ ﻓﺴﻔرﯼ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻟﻮ ﻧﺮﻩ ﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺷﮑمش ﻭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭه کباب ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ و ﻓﻘﻂ ﺑﻮﯼ گوﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻩ به مشامت میرسید؛ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮ ﺣﺴﺎﺱ نمیشدی؟؟
"❣شهید مهدی زین الدین❣"
@ranggarang
دشمنانی که دوست شدند!
حسین در کردستان فرمانده محور دزلی بود، همیشه کوملهها را زیر نظر داشت، آنان از حسین ضربههای زیادی خورده و برای همین هم برای سرش جایزه گذاشته بودند. یک روز سر راه حسین کمین گذاشتند. او پیاده بود، وقتی متوجه کمین کوملهها شد، سریع روی زمین دراز کشید و سینهخیز و خیلی آهسته خودش را به پشت کمین کشید و فردی را که در کمینش بود به اسارت درمیآورد.
به او گفت: حالا من با تو چکار کنم؟ کومله در جوانان گفت: نمیدانم، من اسیر شما هستم. حسین گفت: اگر من اسیر بودم، با من چه میکردی؟ کومله گفت: تو را تحویل دوستانم میدادم و بیست هزار تومان جایزه میگرفتم. حسین گفت: اما من تو را آزاد میکنم. سپس اسلحه او را گرفته و آزادش کرد. آن شخص، فردای آن روز حدود سی نفر از کوملهها را پیش حسین آورد و تسلیم کرد. آنها همه از یاران حسین در جنگ تحمیلی شدند.
✍️خاطره ای به یاد فرمانده شهید حسین قجهای فرمانده دلاور گردان سلمان فارسی
@ranggarang
🌹همانطور که هر شخصی باید در زندگیاش راه و روشی داشته باشد و آن را دنبال کند، من این راه را آگاهانه که همان صراط مستفیم و راه انبیاء و اولیاء الهی است انتخاب کردم و تا حد جان آن راه را برای خدا ادامه میدهم.
🌷«قسمتی از وصیت نامه شهید 🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۴۷/۲/۳
محل تولد: بهبهان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۵
محل شهادت:شلمچه
نام عملیات:کربلای پنج
علت شهادت: بمباران شیمیایی
محل دفن: گلزار شهدای بهبهان
🍃
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_پنجاه_هفتم 🎬:
فتانه برای آشنایی به منزل عروس خانم رفت و از با نزدیک فاطمه و خانواده اش آشنا شد، گرچه به روی خود نمی آورد اما خانواده فاطمه،خانواده ای متشخص و فرهنگی بودند و فاطمه هم دختری زیبا بود که همزمان با خواندن حوزه، در دانشگاه هم درس می خواند و به نوعی مطمئن بود، فاطمه با همچین خانواده تیزبینی محال است که به روح الله زن دهند آخر فتانه اینقدر فضا را مسموم می کرد تا نظر خانواده عروس را اگر هم مثبت بود، منفی می کرد.
فتانه چند تا آدرس برای تحقیق به خانواده عروس داده بود و قرار بود که بعد از تحقیق نتیجه به اطلاع خانواده روح الله برسد.
آخر هفته بود و روح الله مثل سالهای قبل داخل باغ مادربزرگ مشغول رسیدگی به باغ بود، البته قبل از آن به باغ خودش سرکی زده بود، آفتاب داغ بهاری بر صورت مردانه اش می نشست و عرق از سر و رویش سرازیر بود.
روح الله آخرین دانه های سبزی را بر زمین پیش رویش پاشید و روی تخته سنگی کنار باغچه کوچک سبزی نشست و با آستین لباسش عرق های پیشانی اش را پاک کرد که با صدای ننه آمنه به خود آمد: خسته نباشی پسرم، خدا بهت عمر با عزت بده، خدا انجیر هزار شاخه ات بکنه، از وقتی اومدی انگار یه جون دوباره به این طبیعت دادی، خدا همین جور جون تو جونت بریزه و بعد کنار روح الله نشست و ادامه داد: امروز یه آقای خیلی باشخصیت اومده بوده تو محله و راجع به تو پرس و جو می کرده
روح الله که از دعاهای ننه آمنه لبخند دلنشینی روی لبهاش نشسته بود با شنیدن این حرف کمی نیم خیز شد و با دستپاچگی گفت: عه! پیش کی رفتن و چی پرسیدن؟!
ننه آمنه گفت: اول از همه پیش قوم و خویشای فتانه رفته، تا اونجایی که به من گفتن، همه تعریفت را کردن و حتی گفتن که فتانه و محمود لیاقت پسری چون تو را ندارن، تمام اهل محل هم ازت تعریف کردن و البته تو پسر گل خودمی و تعریفی هستی، یه جوان پرکار،مؤمن که هم درپی رضایت خداست و هم بنده خدا و حتی همین طبیعت هم عاشق توست، روح الله لبخندی زد و گفت: آره ننه جان، هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه..
ننه آمنه دستش را پشت شانه های پهن و مردانهٔ روح الله زد و گفت: حالا بنا به حرف تو من از رو محبت مادری و الکی بگم اهل محل که با تو خورده برده ای ندارن که تعریفت میکنن و ننه آمنه صدایش را آهسته تر کرد و گفت: فقط..فقط این شمسی دو بهم زن رفته به طرف گفته پسره خیلی خوبه و ما ازش بدی ندیدیم فقط کاش فتانه را نمیزد..
روح الله ناخوداگاه از جا بلند شد...یعنی یعنی همین اول راه خواستن آبروی منو بر باد بدن، این زن،هدفش چی بوده هاا؟!
ننه آمنه دستان ترک خورده روح الله را در دست گرفت و گفت: خوب معلومه دست فتانه و شمسی توی یک کاسه هست، میخوان تو رو سنگ رو یخ کنن و اونا هم جواب رد بهت بدن و اینا هم توی بوق و کرنا کنن که روح الله را کسی قبول نداره و هیچ کس حاضر نیست زنش بشه و..
روح الله سرش را پایین انداخت و زیر لب لااله الاالله گفت و چند تا قدم برداشت سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: الهی توکلت علی الله...گفتی متوکلینت را دوست داری، خدایا هرچه خیر و صلاحم هست برام پیش بیار..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
@ranggarang