🌺حضرت محمد(ص):رجب را«ماه ريزانِ خدا» ناميدند؛چون دراين ماه رحمت بر امّت من به شدّت فرو مى بارد.
📚بحارالأنوارج۹۷ص۳۹
@ranggarang
أین الرجبیّون …
نزدیک است، که باران بگیرد…!!!
صدای قدم هایش را میشنوی؟؟؟
آسمان، ابرهای مغفرت خداوند را آرام آرام، به سوی زمین، سوق می دهد….
و این یعنی… رجب نزدیک شده است….
و دوباره خداوند است که مثل همیشه، سر قرارمان، حاضر می شود…
همان قرار همیشگی…
من العفو می گویم… و او اجابت می کند…..
الهى؛
یاریم کن… تا العفوهای من، ازحقیقت جانم، برآیند !!!
یاریم کن… تا العفوهای من، با خضوع بندگی همراه باشند !!!
یاریم کن… تا هنگام العفو گفتن هایم، “راست بگویم”….
یاریم کن… این بار راست بگویم
التماس دعا
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماه رجب فرصت خودسازی
🎙 آیت الله العظمی خامنه ای
🌸 به مناسبت فرا رسیدن آغاز ماه مبارک رجب
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خنجر یمنی زیر گلوی کشتیهای صهیونیست
@ranggarang
⭕️یک به پنج عجیب مقاومت
🔹الله یدافع هم الذین ءامنوا مصداقش میشه کشوری مثل یمن با رزمندههایی که حتی پوتین نمیپوشن و نه سال زیر فشار بمباران و تحریم عربستان بودند، با این حال آمریکا و انگلیس و چند کشور اروپایی جمع بشن که یه سیلی بهش بزنند و درنهایت هم نتونن کاری بکنند.
آری، مقاومت منطق دنیا رو بهم ریخته.
✍عالیه سادات
@ranggarang
🔻آمریکا یک روز منتهی به ماه #رجب به یمن حمله کرده ، غافل از اینکه که در اولین جمعه #ماه_رجب ، زمان مسلمان شدن یمنی ها به دست امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) است .
باید بدانند که فرزندان و ارادتمندان علی (ع) چون او فاتح خیبری خواهند شد که یهودیان در آن پناه گرفته اند و مشرکان از آن حمایت می کنند،
#کلنا_یمن
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تو این حس و حال خوب دیدن شجاعت دلاورمردان یمنی جا داره این سرود زیبا و حماسی فرزندان شهدای جبهه مقاومت یمن که در فراق #حاج_قاسم_سلیمانی خوندند رو ببینیم و لذت ببریم .
این نوجوانان و جوانان همانند پدران شهیدشان پرورش یافته مکتب سلیمانی هستند.
آمریکا فکر کرده با چند تا موشک میتونه این مردم شجاع و دلیر رو وادار کنه دست از مقاومت بردارند؟؟
اینها سربازان خامنه ای و پرورش یافته مکتب حاج قاسم هستند و شماها در حسرت سازش خواهید ماند.
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استاد ازغدی: بعضی فکر میکنن توی جنگ بچهها دنبال میدون مین میگشتن که بدوون روش که شهید بشن در حالی که ماه ها آموزشهای ویژه میدیدیم.
@ranggarang
⭕️ نظر رهبر انقلاب در مورد دوچرخه سواری دخترها در خیابان ها
🔰رهبر انقلاب (مدظله العالی):
" فرض کنید که شما، ورزش دوچرخه سواری را ترویج کنید، بعد #دخترها در خیابان های تهران #دوچرخه_سواری کنند! بدیهی است این کار، مناسب نیست. این کار، کار بدی است؛ همان #تبرّج است. "
" در دیدار رئیس و معاونین سازمان تربیت بدنی (۷۵/۱۰/۰۸) "
📚منبع:
نقش و رسالت زن، ج۵، ص۱۴۳، انتشارات انقلاب اسلامی (وابسته به موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای)
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پشتپرده تروریستهای کرمان چهکسانی هستند؟
@ranggarang
﷽
🔰گناه قدرت اطاعت را از بین می برد
💢آیت الله متجهدی تهرانی (ره) میفرمود پیرمردی صد ساله را در حرم امام رضا علیه السلام می شناختم که نوافلش را ایستاده می خواند این قدرت عبادت ، غیر از این قدرتهای دنیائی است ، ممکن است شخص به قول معروف دو پاره استخوان باشد ، ولی یازده رکعت نماز شب و نماز صبح را با نافله اش بخواند ولی دیگری که پهلوان است حال ندارد دو رکعت نماز صبح را بخواند . این قوت و قدرت اطاعت خداوند به وسیله گناه از بین می رود به طوری که انسان حال مثلا نماز خواندن ندارد و اگر هم بخواند نماز برای او مانند بار سنگینی است که بعد از خواندن می گوید راحت شدم و یا به وسیله خوردن لقمه حرام از انسان سلب توفیق می شود .
📘 آداب الطلاب ص 466
🍃
@ranggarang
🔸کاربرد هر کدام از مسکنها چیست و برای کدام درد مناسب است؟
🔹 پیروکسیکام: ضدالتهاب، ضد درد، تب بر
🔹 ناپروکسن: ضد درد، ضد التهاب با عوارض کمتر
🔹 مفنامیک اسید: دردهای قاعدگی، دندان درد
🔹 نوافن: دندان درد، سر درد، دردهای عضلانی
🔹 آکسار: ضد درد، ضد تب، ضد میگرن
#سالم_باشیم
@ranggarang
برای شادبودن باید بر «افکار شاد» تمرکز کنید
باید ذهن خود را از زبالههایِ تنفر، خشم، نگرانی و ترس رها کنید.
#تلنگر #امام_زمان
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هزاران_
موعظه به اندازه این ۵۶ ثانیه ارزش ندارد
👈 انتشارش بدهید
لطفا،
شاید کسی باشه افسرده و ناامید باشه و با دیدن این کلیپ از حالت ناامیدی و افسردگی در بیاد🤔
و به زندگی امیدوار باشید
و با خدا قهر نکنید،
زندگی همیشه روی یک پاشنه نمی چرخه،
بالاخره نوبت ما هم میرسه، نعمت سلامتی و امنیت را قدر بدانیم👌
التماس دعا
@ranggarang
🌹🌹 دعای ماه رجب
♦️ يا مَنْ اَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ، وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ كُلِّ شَرٍّ، يا مَنْ يُعْطِى الْكَثيرَ بِالْقَليلِ، يا مَنْ يُعْطى مَنْ سَئَلَهُ، يا مَنْ يُعْطى مَنْ لَمْ يَسْئَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً، اَعْطِنى بِمَسْئَلَتى اِيَّاكَ، جَميعَ خَيْرِ الدُّنْيا وَ جَميعَ خَيْرِ الْأخِرَةِ، وَ اصْرِفْ عَنّى بِمَسْئَلَتى اِيّاكَ جَميعَ شَرِّ الدُّنْيا، وَ شَرِّ الْأخِرَةِ، فَاِنَّهُ غَيْرُ مَنْقُوصٍ مااَعْطَيْتَ، وَ زِدْنى مِنْ فَضْلِكَ يا كَريمُ
♦️راوى میگوید: پس گرفت حضرت امام صادق علیه السلام محاسن شريف خود را با انگشتان دست چپ خود و خواند اين دعا را به حال التجا و تضرّع به حركت دادن انگشت سبّابه دست راست. و بعد گفت:
ياذَا الْجَلالِ وَ الْاِكْرامِ، يا ذَاالنَّعْمآءِ وَ الْجُودِ، يا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ، حَرِّمْ شَيْبَتى عَلَى النَّارِ
🌹 ترجمه
♦️اى كه براى هر خيرى به او اميد دارم و از خشمش در هر شرى ايمنى جويم. اى كه مىدهد (عطاى) بسيار در برابر (طاعت) اندك اى كه عطا كنى به هركه از تو خواهد! اى كه عطا كنى به كسى كه از تو نخواهد ونه تو را بشناسد از روى نعمت بخشى و مهرورزى! عطا كن به من به خاطر درخواستى كه از تو كردم همه خوبى دنيا و همه خوبى و خير آخرت را و بگردان از من به خاطر همان درخواستى كه از تو كردم همه شر دنيا و شر آخرت را زيرا آنچه تو دهى چيزى كم ندارد (يا كم نيايد) و بيفزا بر من از فضلت اى بزرگوار! به حال التجا و تضرّع به حركت دادن انگشت سبّابه دست راست: اى صاحب جلالت و بزرگوارى اى صاحب نعمت و جود اى صاحب بخشش و عطا حرام كن محاسنم را بر آتش دوزخ!
♦️التماس دعا... روزه اولین پنج شنبه ماه رجب هم خیلی سفارش شده رجوع بفرمائید به مفاتیح
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_پنجاه_نهم 🎬:
دسته گلی از گلهای مریم و گلایل با بوی عطری دلانگیز به همراه جعبه ای شیرینی در دستان روح الله بود و فتانه با چادری مشکی با گلهای مخملی برجسته، چنان با حسادت نگاه به گلها می کرد که انگار هوویش را می نگرد، البته گلها و شیرینی را خود روح الله تهیه کرده بود و فتانه اصلا صلاح نمیدید که همین را هم تهیه کنند.
پیراهن سفید یقه آخوندی انگار برتن روح الله برق میزد و با شلوار مشکی که هیبت مردانه روح الله را مردانه تر و خوشتیپ تر می کرد، بر جذابیت او افزوده بود.
در خانه که باز شد، چهره آقای مقصودی پدر فاطمه پیدا شد و با روی گشاده آنها را به داخل تعارف کرد، اول محمود و بعد فتانه و نفر آخر روح الله وارد خانه شد.
روح الله سلام علیکی کرد و متوجه نگاه تیزبین آقای مقصودی شد که از همین ابتدای راه او را زیر ذره بین برده بود، وارد هال شدند و اینبار مادر و خواهر و داداش عروس خانم به پیشواز آنها آمدند، روح الله سرش پایین بود و نگاهش زمین را می کاوید و گل و شیرینی را به دست خانمی داد که احساس می کرد مادر عروس خانم است.
روی مبل سه نفره کرم رنگ با کمینه های طلایی در حالیکه بابا محمود وسط فتانه و روح الله بود، نشستند.
بعد از تعارفات معمول و معرفی روح الله توسط بابا محمود، آقای مقصودی راجع به شغل و درس و... از روح الله سوالاتی کرد و بعد اجازه آوردن چای را صادر کرد.
با ورود فاطمه با چادر سفید رنگی که گلهای ریز قرمز داشت به هال، برای روح الله انگار عطر دل انگیزی در فضا پیچید، روح الله همچنان سرش پایین بود و اینقدر هیجان داشت که نفهمید کی عروس خانم به جلوی او رسید و چای تعارف کرد.
روح الله آهسته سرش را بالا آورد و نگاهش در نگاه دختری که انگار زیباترین دختر روی زمین بود، قفل شد.
گویی با همین نگاه بندی درون دلش پاره شد و شاید هم وصل شد به بندی دیگر در درون قلبی دیگر...
نگاه مردانه و زیبای روح الله هم قلب فاطمه را به تلاطم انداخته بود و آنقدر این حس قوی بود که لرزش به دستان فاطمه رسید و تکان خوردن و لرزش استکان های چای گواهی بر این موضوع بود.
روح الله که دیگر تاب نگاه ستارهٔ جذاب دنیایش را نداشت، استکانی چای برداشت و سرش را پایین انداخت، انگار لرزشی هم بر جان روح الله افتاده بود، چرا که با دو دست استکان چای داغ را چسپیده بود.
عروس خانم چای را تعارف کرد و روی مبل تک نفره ای کنار مادرش نشست.
فتانه بدون حرف با چشمانی که از حسادت دو دو میزد به فاطمه خیره شده بود که محمود سکوت را شکست و گفت: حالا اگر امکان داره این دختر خانم عزیزتون با پسر ما کمی حرف بزنن و سنگاشون را وا بکنن تا ببینن اصلا به درد هم میخورن یا نه؟!
پدر فاطمه با لبخندی گفت: باشه از نظر ما مشکلی نیست، بعد رو به فاطمه ادامه داد: فاطمه جان، حاج آقا را راهنمایی کن اتاقت و با هم صحبت کنید.
فاطمه که لپ هاش مثل دوتا سیب سرخ گل انداخته بود از جا بلند شد، دری را که رو به روی اوپن آشپزخانه بود نشان داد و با صدای لرزان همانطور که سرش پایین بود گفت: بفرمایید...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_شصت🎬:
وارد اتاق شدند، فاطمه مبل یک نفره قهوه ای رنگ کنار تختخواب را به روح الله تعارف کرد و روح الله همانطور که سرش پایین بود با اجازه ای گفت و نشست.
فاطمه روی تختی که با ملحفه آبی رنگ پوشیده شده بود، نزدیک به مبل نشست، در اتاق باز بود و مامان مریم در دید فاطمه بود، سکوت برقرار شده بود،فاطمه که استرس وجودش را گرفته بود، با انگشتان دستانش مشغول بازی بود، روح الله که از زیر چشم حرکات این دخترک زیبا را نگاه می کرد، لبخند نمکینی زد و آرام گفت: یعنی باید با تله پاتی با هم حرف بزنیم؟! چقدر سربه زیر هستی و بازیگوش، دست از سر این انگشتان بردار و سرت را بالا بگیر یه ذره ما را بنگر ای خورشید عالمتاب..
فاطمه خنده ریزی کرد و سرش را بالا گرفت و نگاهی به چهرهٔ مردانه و آفتاب سوختهٔ روح الله کرد، چهره این مرد با چشمان سیاه و درشت و ابروهای کشیده و بینی کمی گوشتی و ریش و سبیل پر و سیاه رنگ و موهای پرپشت که نیم فرق باز کرده بود، بدجور به دلش نشست و یک باره انگار کل بدنش گُر گرفت و سرش را پایین انداخت، روح الله خنده ریزی کرد و گفت: لپهاتون هم چه گلی انداخته بانو!
فاطمه همانطور که نگاهش به دستان ترک خورده روح الله بود ارام زیر لب گفت: کاش صورت پر از عرق خودتون هم میدیدین..
روح الله مثل پسرکی بازیگوش، با آستین لباسش عرق پیشانی اش را گرفت و با همان لحن مهربان و صدای آرام بخشش گفت: خوب دیگه عرقی هم موجود نیست.
فاطمه که خنده اش گرفته بود گفت: عه نکنید لباستون لک میشه
روح الله سری تکان داد و گفت: مشکلی نیست، دوست داشتم آنچه یارم میخواد انجام بدم
با این حرف دوباره بدن فاطمه گرم شد و خودش میدانست که الان صورتش هم مثل لبو قرمز شده..
فاطمه بریده بریده شروع کرد و تک تک خواسته هایش را پشت سر هم شروع به گفتن کرد..
فاطمه یک نفس حرف میزد، می خواست چیزی را از قلم نیندازد که ناگاه روح الله با لحنی آرام گفت: صبر کنید، یه ذره نفس بگیرید بانو، اجازه بدین..
فاطمه با تعجب به روح الله نگاه کرد و روح الله زیر نگاه خیره فاطمه، دست برد داخل جیبش و لیست بلند بالایی را که شب گذشته نوشته بود بیرون آورد و به طرف فاطمه داد.
فاطمه با نگاهی پرسشگرانه به برگه دست روح الله نگاه کرد و بدون اینکه حرفی بزند برگه را گرفت و باز کرد و مشغول خواندن شد.
چشمهای متعجب فاطمه خیره به برگه پیش رویش بود و هر چه بیشتر می خواند،بیشتر بر تعجبش افزوده میشد.
بعد از دقایقی سرش را از روی برگه بلند کرد و گفت: این...این که همهٔ خواسته های من است، اصلا انگار من گفتم و شما نوشتین...چقدر جالب..
روح الله سری تکان داد و گفت: بله بانو! آیا حاضری همسفر این مرد تنها که احساس میکند در یک نگاه و یک کلام عاشق صورت و سیرت شما شده، بشید؟!
فاطمه سرش را پایین انداخت و همانطور که باز صورتش گل انداخته بود، لبخند زیبایی بر چهره اش نشست
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
بر اساس واقعیت
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشتان به فرمان رهبر باشد!
🎙علامه #حسن_زاده_آملی .
@ranggarang